سلام به همگیییی
اره اومدم با پارت جدید ؛ اینکه چرا این چند وقت نبودم... زندگیم بهم ریخته بچه ها پر شده از اتفاقات شوکه کننده ی خوب و بد البته که بیشتر بد. اما مثل هممون منم دارم میجنگم تا شرایط رو بهتر کنم پس لطفا بابت این تاخیرا ببخشید مرلینتونو♡
داریم به آخرای مای رمدی هم میرسیم فک کنم شاید ۳۰ صفحه ی دیگه ازش مونده باشه کمتر یا بیشتر نمیدونم دقیقا.
خب بریم برای پارت جدید ، اصلاح نشده پس ببخشیددد♡
*****
اروین چند لحظه ای سکوت کرد و همونطور که بینپاهای امگا ایستاده بود به چشم های پر از محبتش نگاه کرد و با کمی تردید توی صداش پرسید :
_ تو خوشبخت و خوشحالی؟ واقعا همچین حسی داری؟
+ معلومه که همچین حسی دارم. من یه آلفای قدرتمند دارم که همه جوره حمایتممیکنه و یه رفیق پایه و عاقل مثل کریستینا و یه پسر شیرین مثل تارو. مشکلات و شرایط عجیب و بد همیشه وجود دارن من ترجیح میدم روی دلایلی که باعث خوشحالیمه تمرکز کنم.
آروین اما به شدت موثر شده بود پس کمر امگاش رو به سمت خودش کشید و همونطور که پهلوی مرلین رو توی بغلش گرفته بود کمی وحشیانه لب هاشو روی لب های شیرین امگا کوبید و مک محکمی به لب هاش زد.
با مقدار کمی خشونت میبوسید ؛ لب هاشو میمکید و زبونشو روشون میکشید.با پیچیدن طعم شکلات از لبای امگا زیر زبونش با ولع بیشتری بوسید و زبونشو وارد دهن امگا کرد.
مرلین ناخوداگاه سعی کرد کمی دور بشه اما روی میر دراز شد و دسترسی بیشتری نسبت به خودش و بدنش به آروین داد آلفا بین بوسه نیشخندی زد و روی امگا خم شد و با گرفتن چونه اش زبونشو بیشتر وارد دهنش کرد.
بعد چند ثانیه با حس کردن نفسای سنگین شده ی امگا عقب کشید که صدای نفس نفس زدن هاش توی گوشش پیچید.
مرلین دستشو روی صورت آروین گذاشت و به چشم های طلایی شده اش زل زد اروین شدیدا بهش نزدیک بود و با کمی خم شدن لب هاشون دوباره به هم میرسید.
الفا اما به نظر مشکلی با لمس های امگا روی صورتش نداشت و اجازه میداد هرچقدر که دلش میخواد لمسش کنه ؛ آلفا سرشو کمی کج کرد و بوسه ای روی گوش مرلین گذاشت و گفت :
_ به عنوان شوهرت و آلفات اجازه داری هرچقدر از بدنم رو که میخوای آزاده با دست هات و قلبت کشف و تصرف کنی امگا پس چرا به صورتم قانع میشی؟
دستای مرلین اینبار مسخ شده به سمت موهای لخت و گردن حساس آلفا رفت و انگشتاش نوازش وار طرح و نقش های بی مفهومی از روی گردن تا روی سینه ی آروین کشید آروین اما بی طاقت شده کمی خم شد و بوسه های نرمی زیر گوش مرلین نشوند و زمزمه کرد :
BINABASA MO ANG
My Remedy
Historical Fictionخلاصه : جهانشاه ادلر پادشاه خونریز بی رحم و جنگ آوریه که بیشتر از نیمی از دنیارو فتح کرده و تحت حکومت خودش دراورده و آخرین آلفای سلطنتی باقی مونده در جهانه ؛ اون فکر میکرد قراره تا ابد توی تاریکی و خون هایی که ریخته دستوپا بزنه تا اینکه یه روز توی ج...