🌈part:4💚

29 5 4
                                    

Kris:
۱۳دقیقه تاخیر چیزی نبود که به راحتی نادیده بگیره
به فرد لندن نشین که برای معامله اومده بود نگاهی انداخت
کریس:۱۳دقیقه تاخیر داشتید آقای سدریک و با ندیدن رئیسش استفان  ادامه داد
کریس:پس استفان کجاست نمیبینمش! و تیز به چشماش زل زد
سدریک دست پاچه جواب داد
سدریک:منو ببخشید مستر وو ؛رییس استفان در سفری برای معامله با روس ها هستن و از شما معذرت خواهی کردن و بابت تاخیر متاسفم  مسیرو گم کرده بودیم و آخر حرفش سرشو پایین انداخت
پوز خندی زد و عصای توی دستشوکنار مبل سلطنتی گذاشت  و پاشو روی هم انداخت
کریس:پس شروع کنید
سدریک:ما از شما دو کامیون تفنگ HK416A5(اچ کی ۴۱۶ای ۵) میخوایم که تا رسیدن به انبار شمالی لندن توسط افراد شما ساپورت بشه
ی تای ابروش بالا داد پوزخندی زد
کریس:چطور شده که آقای جورج استفان  نظرشونو از دو کامیون رز سرخ به دو کامیونHKتغییر دادن!
سدریک:مستر وو شنیدیم که شما به راحتی اسلحه جابه جا میکنید  بهدهمین دلیل رییس استفان نظرشونو تغییر دادن
از جاش بلند شدوبالای سر سدریک ایستاد
عصاشو زیر فکش  قرار داد و سرشو بالا اورد
کریس: به رییست بگو ارباب وو گفت از اینکه شخصاحظور پیدا نکرده شاید چشم پوشی کنم ،ولی از اینکه منو احمق فرض کردیدوبا دشمن من همدست شدیدو فکر این بودید اسلحه های خودمو بر علیه خودم  استفاده کنید هرگز نمیتونم چشم پوشی کنم..
و سرشو نزدیک گوش سدریک برد و ادامه داد
کریس: استفان خوب تو گوشت فرو کن بازی بدی رو با بد کسی شروع کردی
و همراه افرادش مکان ترک کرد
سدریک لرزان به داد استفان از توی شنود کار شده توی پیرسینگش  گوش داد
وبا شگفتی به عظمت وو که در حال رفتن بود خیره شد..
سریع سوار ماشین شد
کریس:برو به بندرگاه غرب
_چشم ارباب
باید به چنتا از کارای عقب افتاده مثل تنبیه خیانتکارا و خبرچینا می رسید
سیگارشو روشن کرد و همراه پوزخند روی لبش با آرامش ترسناکی کام عمیقی گرفت
Chan:
چان:کوک نظرت چیه
کوک:باز چه مواد احمقانه ای درست کردی پسر
چان:قول میدم رکورد فروش رز سرخمو به راحتی بزنه
کوک:این فوق العادس یادم باشه شب به درازکم هدیشو بدم
چان:اوه بیب همین الانم خوبه اصلا چر..
با صدای زنگ گوشیش و دیدن اسم هیونگش بیخیال صحبتش با کوک شد وجواب داد
چان:اوه ببین کی زنگ زده؛ به این زودی دلتنگم شدی مارشاملوی من!
کریس:نیم ساعت دیگه اینجا باش
چان:اینجا کجاست دقیقا
کریس:بندرگاه غرب
چان:اوک پس تا وقتی میرسم لباس صورتیه که من دوسش دارم  بپوش چون قراره سوپرایز شی
کریس:چان زبونت آخر کار دستت میده میدونی که چی میگم
چان:بلی هیونگ جان حالا خودتو عصبی نکن
با بوق های پشت سر هم فهمید که گوشی رو قطع کرده
پوکر به گوشی تو دستش خیره شد
چان:توام مواظب خودت باش
کوک:سوسک شدی باز و بلند خندید
چان:نخند خرگوش حشری بیا بریم بندرگاه غرب
کوک:اوک بزن بریم قربون اون مغز عقب افتاده باهوشت برم
30 min later....
رو ب روی هیونگش که روی صندلی نشسته بودو با لباس و دستای خونی در حال کام گرفتن از سیگارش بود ، ایستادن.. 
مثل اینکه مهمونی بوده و خودشو کوک دیر رسیدن
چان:چی شده اجوشی مارو احضارکردن؟
کریس:میخوام همراه هون به آمریکا برم در نبود من مواظب همه چیز باشید
چان:هیونگ می تونستی از پشت گوشی بهم خبر شو بدی
کریس: تهدیدم جدی نمی گرفتید ؛
بهتون اخطار میدم اگه دوباره مثل سال قبل بدون اینکه به من بگید و از نبود من استفاده کنید وکارخونه رغبای منو بمب گذاری کنید مطمئن باشید مثل  اینا (اشاره ب جنازه های اطرافش کرد) پوستتونو میکنمو توشو از کاه پر میکنم
چان:هیونگ ولی ما موفق شدیم و تونستیم سوسکشون کنیم
کریس:ولی شماها بیشتر به قول خودت سوسک شدید نتیجه موفقیتتون دست شکسته اون بچه (اشاره ب کوک) و ضرب دیدگی سر و  یک ماه کما رفتن تو بود
کوک:هیونگ ولی خوش گذشت اوج هیجان بود
کریس:تکرار نمی کنم بدون اجازه من کاری نمی کنید فهمیدید
چانکوک:بله هیونگ
کریس:خوبه
چان:اما هیونگ تو مشتاق نیستی خفن ترین مواد منو ببینی
کریس:دوباره؟
کوک:اره هیونگ چان ی محلول درست کرده که رو دست رز سرخ میزنه؛ همیشه میدونستم به جز  فکر کردن به اون پا وسطیش هوش به درد بخوری داره
چان:مرسی از تعریفت
کوک:قابلی نداشت 
کریس:ماه بعد دور همی رئسای باندهای بزرگه، اونجا از ماه سیاه رونمایی میکنی چان
چان:اوکییی..  اسمشو دوست دارم
کوک:اماامگاها اونا رو چیکار کنیم
حظور اونا رو کاملا از یاد برده بود
چان:  اره کوک راست میگه تکلیف امگاها رو باید روشن کنیم 
کریس:جفتای منو سهون نگه دارید و دوتای دیگه رو آزاد کنید
چانکوک:هاااااااااا جفت هونننننن
کریس:اره جفت هون توسط خودش مارک شده جفت منم که دیدید پس می تونید راحت دو امگای دیگه رو تشخیص بدیدو اونا رو آزاد کنید
چان:شو..شوخی میکنی دیگه اون ی..ی امگا رو مارک کرددددد
کوک:پرهایم به رعشه افتاد •_•چان بیا بریم هونو اذیت کنیم روحمون شاد شه
چان:موافقم پسر بزن بریم
و بدون خداحافظی  با هیجان سمت ماشین حرکت کردن  و این کریس بود که با تکون دادن سرش و خنده کوچکی تو دلش تکرار کرد
" شما هیچوقت بزرگ نمیشید "
Baek:
بک:هیونگ فلج مغزی نشی با این نقشه کشیدنت-_-
سوهو:این تنها راه فراره؛
وقتی از اینجا بیرون رفتید می تونید کمک بیارید و مارو نجات بدید
بک: تو واقعا فکر کردی منو ته شمارو اینجا با این همه خلافکار و الفا و بتا تنها میزاریم!!
سوهو:اینجا نمیتونن بلایی سر ما بیارن چون با سبک سنگینی که کردم ،فهمیدم ما جفت سر دسته ها بحساب میایم پس نگران نباش
بک:نکشیمون خفننن
ته: هیونگ اجازه بده بک بیاد غذا بخوره که بتونه فرار کنه
سوهو:ته زیاد روی نکن وقتی فرار میکنی دلدرد نگیری
ته:هیونگی نگران نباش
30min later..
سوهو هیونگ سمت در رفت و شروع کرد به در زدن..  اب دهنمو قورت دادم و دست ته رو محکم گرفتم
با باز شدن در حواسمو جمع کردم
الان وقت جا زدن نبود
پس به مکالمه هیونگ و محافظ گوش دادم
سوهو:میخوایم توی محوطه عمارت قدم بزنیم
$اما ارباب چنین دستوری ندادن
سوهو:یعنی میخوای حرف جفت اربابتو رد کنی
$اما شما مارکی ندارید حتی رایحه ارباب روی شما نیست
کای:اگه باور نمیکنی بهتره اینو ببینی
با صدای کای با پرای ریخته نگاهش کردیم؛ این جزعی از نقشه نبود
با جلو رفتنو نشون دادن مارکش و آزاد کردن رایحش که میشد فرمون مالکیت الفا رو حس کرد
محافظ با شناخت فرمونای  ارباب سرد و خشنش سریع عقب رفت و تعظیمی کرد
$منو ببخشید که شک داشتم
کای:مشکلی نیست حالا از جلوی در کنار برو
محافظ دو دل کنار رفت
و امگاها پشت سر هم بیرون رفتن
از دید اون  گوریل که خارج شدن به ارومی شروع به   رقصیدن کردن 
بک:کارت عالی بود شکلاتی
ته:تو جدی بودنم بلد بودی  ما نمیدونستیم 
سوهو:از این جهنم خلاص بشیم قول میدم جایزه این حرکت خردمندانتو با خرید مرغ سوخاری جبران کنم
کای:جدی میگی هیونگگگ
سوهو:اره
دست از صحبت کردن برداشتن
....
با هزار بدبختی تونستن راه خروجی رو پیدا کنن
با رسیدن به محوطه عمارت به سمت خروجی حرکت کردن
بک:هیونگ پلن دو رو اجرا کنید
سوهو:حله.. کای آماده ای وقتی رسیدیم جلوی محافظا بهترین اجرای عمرت میخوام؛ قول میدم ۳پرس مرغ سوخاری همراه سیب زمینی بخرم
کای:اوکییی ..هیونگ من بهترینههه
بک:وقتشه جونگ
با افتادن کای ۳امگا به طرفش هجوم بردن
اینکارشون باعث شد تا توجه محافظارو به خودشون جلب کنن و زیر چشمی بهشون نگاه میکردن
  بک با دیدن اینکه خیلی ریلکسن، در یک حرکت انتحاری صداشو پس سرش انداخت داد زد
بک:کورید مگه نمی بینید جفت اربابتون از حال رفته سریع کمک بیارید و کای با  زرنگی فورموناش آزاد کرد 
محافطا شُکه  نفس های عمیق و پی در پی میکشیدن بوی فوق العاده ی امگا مست و گیجشون کرده بود باور اینکه ارباب ترسناکشون امگایی رو مارک کرده سخت بود ولی با داد رییسشون همه  به اون سمت رفتن و ی الفا با بغل کردن جونگ اونو به داخل عمارت برد و بقیه محافظا تا ورودی عمارت ساپورتو  همراهیشون کردن..‌
بهترین فرصت برای فرار
سریع سمت دیوار نرده ای بلند حرکت کردن 
بک:ته من قلاب میگیرم تو برو بالا منم بعد از تو میام
ته:اوک ولی میدونی که من نمیتونم پایین بیام فقط بالا رفتنم خوبه
بک:شپش جهش یافته خودم پایین میارمت فقط بالا برو
ته:بک فقط خالی بسته باشی میدونی که خشک خشک بی توجه به مکان میکنمت
بک:جوون باشه حالا برو
ته:جون به جونت کنن منحرفی خاک تو ملاجت راسوی حشری 
وقتی مطمعن شد ته موفق شده  با کمک درخت و نرده ها بالا رفت کنار ته ایستاد و کولش کرد
بک:یا امام پی دی نیم(ره) چرا اینقدر سنگین شدیییی
ته:همینه که هست  محض اطلاع من سنگین نیستم تو زیادی کوچولویی
بک:یبار دیگه اون کلمه فاکی کو چو لو رو ب زبون بیاری از همینجا خودمو پرت میکنم با همدیگه بمیریم
  با شنیدن داد محافظا  و دویدنشون سمت دیوار ته پاهشو دور کمرش محکم کرد
سریع از دیوار پایین میومد که با لیز خوردن پاش محکم پایین افتادن
چشماش بست از ته دل داد زد 
بک:یا باب اسفنجی اسفناج خوارررررررر
ته:جییییغ
با حس نکردن درد چشماشو آروم باز کرد با دیدن صورت قرمز شده و چشمای گرد رو ب روش برای چند ثانیه بهم دیگه خیره شدن..
شروع به پلک زدن کردن
نکنه مرده بودن اینجا بهشت بود و این مرد جذابم پاداش کارای خوبشون تو دنیا بوده !؟
ولی چرا ی نفره!؟ یعنی قراره با ته تریسام بریم! ؟
با کج شدن نگاه مرد جذاب  به سمت ته ظربه محکمی به صورتش زد که آخی گفت
بک:از کی حوریای بهشت اینقدر چشم چرون شدن
با صدای محافظا سریع بلند شد و دست حوری جذاب گرفت کمک کرد بلند شه
بک:باید فرار کنیم و همون جور که دست الفای متعجبو گرفته بود، با ته روی کمرش سمت درختای انبوه جنگل شروع به دوییدن کرد
اونقدر در عمق جنگل فرو رفتن که دیگه صدای پای محافظا رو نشنیدن
بی حال روی زمین افتاد و با نفسای عمیق سعی داشت هوا رو وارد ریه هاش کنه
اونقدر ذهنش درگیر فرار بود که تازه متوجه شد تمام این مدت ته رو محکم به خودش چسبونده بود
بک:ته اگه خسته نمیشی بیا پایین این بی صاحب شکست(اشاره ب کمرش کرد)
با افتادن ته تو بغلش شکه محکم تکونش داد
بک:هی ببر جقی الان وقت مسخره بازی نیستا
با نشنیدن صدایی از ته با شدت بیشتری تکونش داد بک:تهیونگ چشماتو باز کن و چشماش تند تند از اشک پر و خالی میشدن
با حس اینکه کسی کنارشه سرشو برگردوند
با دیدن حوری بهشتی که حظورشو فراموش کرده بود
داد بلندی زد
بک:احمق عضله ای  من به تو کمک کردم و فراریت دادم حالا به جای اینکه رخ عقاب بگیری کمکم کن 
کوک:اون ببر جفت منه
لک:ودفاک الان چ وقت توهم زدنههه ! منو باش از کی کمک خواستم ؛تو خودت نیاز مند کمکی•_•
کوک: نترس اون فقط خوابیده زیادی ترسیده بود منم فرمون ارمشمو  آزاد کردم ؛فکر نمی کردم اینقدر روش تاثییر بزاره
بک:یعنی تو واقعا جفتشی 
Kook:
طبق معمول چان گوشیشو توی ازمایشگاهش جا گذاشته بود
بعداز پیاده کردن من جلوی عمارت سریع برگشت تا سراغ گوشی بره
نمی تونست به کسی اعتماد کنه بهتربود میگفت حوصله دردسر نداشت 
با رفتن چان سمت عمارت حرکت کرد
با شنیدن صدایی سرشو بالا آورد
به امگایی که ی نفرو کول کرده بودو از نرده ها پایین میومد، با چشمای درشت شده خیره شد
کی جرعت کرده بود از عمارت وو فرار کنه
  با لیز خوردن پای امگا خواست عقب بکشه که دیر شده بودو امگا و همراهش روی شکمش افتادن دردزیادی تو شکمش حس کرد ولی با نگاه خیره امگا ،
متعجب نگاهش کرد
با دیدن چشمای معصوم امگای روی کولش  متوجه تندتر تپیدن ضربان قلبش و شدت جریان خونش شد یعنی اون امگای معصوم جفتش بود!
با ظربه ای که به صورتش وارد شد نگاهشو از روی جفتش برداشت 
شنیدن حرفا و حرکتهای عجیب و فضایی امگا وکشیده شدن دستش بدون اینکه حرفی بزنه،متعجب همراه امگا شروع ب دوییدن کرد
فرمون ترس جفتشو حس میکرد پس فرمون آرامششرو آزاد کرد تا جفتشو آروم کنه..
تو دلش امگا با جسم کوچیک رو که از جفتش محافظت میکنه و تمام نیروشو توی پاهاش هدایت میکنه واسه فرار تشویق کرد..
با ایستادن امگا نفس عمیقی کشید
  ولی وقتی ری اکشن امگا به ساکت بودن جفتش دید کنارش رفت
بک:احمق عضله ای  من به تو کمک کردم و فراریت دادم حالا ب جای اینکه رخ عقاب بگیری کمکم کن ..
تو دلش به شجاعت و در عین حال ساده لوحی امگا پوزخندی زد
کوک:اون ببر جفت منه
بک:ودفاک الان چ وقت توهم زدنههه تو خودت نیاز مند کمکی¡_¡کمکت نخواستم
کوک:نترس اون فقط خوابیده زیادی ترسیده بود منم فرمون ارمشمو  آزاد کردم فکر نمی کردم اینقدر روش تاثییر بزاره
بک:یعنی تو واقعا جفتشی
همون جور ک تو چشمای خیس مظلوم  امگا نگاه کرد محکم و سرد جواب داد
کوک:اره من جفتشم،  من الفاشم

🌈my charming criminal💚Where stories live. Discover now