🌈part:7💚

16 1 0
                                    

Kris
نگاهش بین الفاهای نشسته روی کاناپه مشغول بازی باگوشی  و امگاهای نشسته روی تخت در حال صحبت در گردش بود
کلافه نفسشو بیرون داد
کریس: به من توجه کنید
با حس نگاه های خیرشون ادامه داد
کریس:حالا که هر کدوم از ما با شما جفت شده بهتره همدیگه رو بشناسیم ؛هر امگا کنار جفتش بایسته   چون باید بره
سوهو:کجا!؟
به جفتش خیره شد
کریس:اول معرفی
بک:من چجوری کنار اون احمق دراز بایستم!؟ با این پاها مگه میتونم را برم..
چان:آییش باید میزاشتم بمیری
سری بابت حرفاشون تکون داد
کریس:خیلی خب الفات میاد کنارت
چان خواست حرفی بزنه که با نگاه جدی هیونگش چیزی نگفت  
کوک:درسته اول من شروع میکنم؛ من جئون جونگکوک ام ۲۴ سالمه
همه نگاه ها سمت تهیونگ برگشت
ته:منم کیم تهیونگ ام ؛می تونید وی هم صدام کنید؛۲۰سالمه و جفت این خرگوش عضله ای منحرف
چان:عیح عیح عیح اینو خوب اومدی و انگشتشو به نشان لایک بالا اورد
کوک:بهتر از این نمیتونستی توصیفم کنی ؟ و مشتی به چان زد
ته:ن چون هستی
سهون بی توجه به بقیه،ادامه معارفه رو انجام داد
سهون: اوه سهون ۲۴
و باز نگاه ها اینبار  سمت کای چرخید:
کای:منم کیم جونگین ام؛ کای هم میتونید صدام کنید؛۲۳سالمه و  جفت این عصا قورت داده چوب شور
با صدای خنده چان و کوک خودش هم نیشخند رو لبش نقش بست
شاید این امگا میتونست تاثییر زیادی تو زندگی دونسنگش داشته باشه
سهون:میزنمش به حساب تعریف
کای: به همین خیال باش، من هیچوقت از تو تعریف نمیکنم و کنار سهون ایستاد
چان :من پارک چانیول ۲۵سالمه
بک:منم بیون بکهیونم جفت این دراز
چان:مشکل من نیست تو زیادی کوتوله ای
بک:این حرفت یادم میمونه پارک
و با نشستن چانیول کنارش روی تخت دستشو شل کرد محکم پس کله چان زد  که از تخت پایین افتاد
بک:همون پایین بشین دراز
چان همونجور که کلشو ماساژ میداد تا از دردش کم بشه گفت
چان:حیف که حالت بده
و دوباره کنار بک ولی اینبار با فاصله نشست و با حالت قهر روشو برگردوند
سری از رو تاسف بابت حرکت بچگانه دونسنگ دراز گندش تکون داد
کریس:من وویفان ۲۸ سالمه کریس میتونید صدام بزنید برادر بزرگ چان کوک هون
و اینبار همه به خرگوش سفیدش زل زدن
سوهو: من کیم جونمیون سوهو هم میتونید صدام کنید ؛۲۶سالمه جفت این از خود راضی اعتماد به کهشان
همه حتی سهون باحرف سوهو از خنده پاچیدن
چشم غره ای به همه رفت
همه ساکت شدن و به زورخودشونو کنترل کردن
کریس:این عمارت دیگه امن نیست بهتره همراه جفتتون برید تا اوضاع بهتر بشه
سوهو:بهتره بگی اینجا چه خبره جناب وو
کریس:فقط اگه جونتو دوست داری بهتره همراهم بیای
سوهو:اگه همراهت نیام چی
کلافه نفسشو بیرون داد
چرا جفتش اینقدر باید تخس و لجباز  می بود!! سیگاری رو از جعبه فلزی در اورد میون لباش گذاشت  
کریس:میتونی همینجا بمونی وو کوچک و طلوع خورشیدونبینی
و با روشن کردن سیگارش با فندک طلایی کام عمیقی گرفت و با خم کردن سرش دودشو تو صورت امگای اخموش فرستاد  ادامه داد
کریس:یا اینکه با من به ی مکان امن بیای.. پایین منتظرتم دیر نکن 
و بی توجه به دهن باز امگاها و پوزخند الفاهااز اتاق خارج شد
KookV:
کوک:جئونننننن تهیونگگگگگگگگ
با شنیدن صدای داد الفا بلند خندید و دنبال سر پناهی گشت تا از خشم الفا در امان باشه
اما با صدای کوبیده شدن محکم پاهای الفا  که از پله ها پایین میومد، جیغ نسبتن آرومی کشید وفرار کرد.. الفا با دیدن امگای در حال فرار  بی توجه به موهای خیسو بالا تنه برهنش، با صورتی که به لطف تهیونگ با رنگ قرمز شده بود به پاهاش سرعت داد
تهیونگ که با دیدن صورت رنگی کوک خنده از رو لبش کنار نمی رفت طعنه زد
ته:بیبی کوکو تو باید از این رنگا رو بوم یادفتر نقاشیت استفاده کنی نه صورتت؛ آیگگگو باید دوباره خودت  بشوری و بلند شروع به خندیدن کرد
کوک:تهیونگ بهتره که با پای خودت بیای پیشم
ته:جئون هنوز جونمو دوست دارم؛کلی کار دارم که باید انجام بدم
همونطور  که دور میز ناهار خوری میچرخیدن ادامه داد
کوک: آخه توعه جوجه امگا چه کاری داری واسه انجام دادن!؟؟
ته: مثلا دخترای خوشگلو بفاک بدم و با گرفتن قیافه درحال فکر کردن ادامه داد
ته:یا شایدم بیبی بوی و لبخند شیطانی زد
کوک با لحن حرصی پراز خشمی غرید
کوک:به تنبیهت اضافه نکن جئونننن تهیووونگ
ته با ادای کوک رو در اوردن طی یک حرکت انتحاری از  زیر میز فرار کرد و از پله ها بالا رفت
و کوک با فاصله کوتاهی دنبالش میکرد.. 
سریع وارد اتاقی که این یک هفته اونجا میخوابیدشد و درو قفل کرد
بی توجه به تهدیدومشتای پی در پی و محکمی که به در زده میشد سوت زنان سمت تختش رفت
Taeh:
با انرژی زیاد حاصل از کاری که انجام دادم بی توجه به داد و فریادش رو تخت به شکم دراز کشیدمو مشغول بازی با گوشی شدم
با قطع شدن صدا ها نیشخندی زدم و ذوق زده تو گروه هیونگا شروع کردم به تعریف کردن ماجرا؛
  با حس قطره های آب روی صفحه گوشی آروم سر مو بالا آوردم با دیدن جونگکوک با بالاتنه لخت با چشمای از حدقه زده بیرون خیره نگاهش کردم
کوک: سوپرایز :)فاکر بزرگ تو تله افتادی
ته:هرگز؛تهیونگ بمیرد ذلت نمی پذیرد
کوک:خواهیم دید ببر تخس وحشی
با نزدیک شدن الفا به گربه شرک تغییر حالت دادم
  الان تو شرایط بدی که نه فوق بدی قرار دارم پس خوی سرکشمو میخوابونم  میزارم واسه وقتی که از چنگال این خرگوش  آزاد شدم بعد بیدارش میکنم
Kook:
با چهره مظلوم صدای کمی لوس شده شروع هب حرف زدن کرد
ته:خب خودت باعث شدی من اون کار و انجام بدم
انگشتاش رو قفسه سینم اروم بالا پایین میشد  
همون جور که محو حرکاتش بودم و از دیدن تهیونگ تو اون لباس قرمز رنگ که واسش زیادی گشاد بودو  بلندیش تا ی وجب پایین باسنش بود  لذت میبردم
ک با زوزه عمیق گرگم به خودم اومدم
دستشو گرفتمو بغلش کردم
بخاطر حرکت یهویی که انجام دادم سریع دستاش دور گردنم حلقه کرد
ته:یاااا گرگ احمق چیکار میکنی نزدیک بود بندازیم پایین
اسپنک محکمی بهش زدم سمت در اتاق حرکت کردم
کوک:فکر کردی با مظلوم نمایی میتونی از تنبیهت کم‌کنی/:
با صدایی که مشخص بود نقشش شکست خورده نالید ته:فکر نکردم تقریبا مطمعن بودم

🌈my charming criminal💚Where stories live. Discover now