🌈the end 💚

14 4 10
                                    

از زبان نویسنده:
دور میز جمع شده بودن و پلنی که قرار بود اجرا بشه رو مرور کردن
کریس:پس دوباره میگم افراد عمارت محاصره میکنن و از در پشت وارد میشن
من و سهون میریم سراغ ایلهون
چان خونرو بمب گذاری میکنه و کوک در کوتاه ترین زمان ممکن کای رو باید پیدا کنه مفهومه
همه سرشونو تکون دادن
کریس عصاشو تو دستش فشار میدادو نمیشد چیزی از حرکاتش خوند
  سهون که تحت فرمان الفاش بود از حالت طبیعیش هزار برابر بی حس تر و چشمای طلاییش اجازه نزدیک شدن کسی بهش نمیداد و چانکوکی که کلافه بودن
چان :بهتره حرکت کنیم
کریس سری تکون داد بلند شد از عمارت خارج شدن
قبل از نشستن چانکای توی ماشین سهون دست کوک رو گرفت
کوک به چشماش خیره شد
سهون:کوک میخوام وقتی کای رو پیدا کردی بدون منتظر موندن برای ما از عمارت خارج شین  وی جای امن برید
کوک از استرسی که سهون تحمل میکرد اما بروز نمیداد خبر دار بود
  محکم بغلش کرد
کوک:مواظبشم و مطمئن میشم که حالش خوب باشه و کنارش باشم
سهون به شونش ظربه زد زمزمه کرد
هون:ممنون کوک
از هم جدا شدن و کوک چشمکی به هون زد که نیشخندی رو لباش نقش بست
کریسهون تو ی ماشین و چانکوک ماشین بعدی نشستن و  همراه افرادشون سمت عمارت ایلهون حرکت کردن
امگاهای بی چاره هم از ماجرا بی خبر کنار هیونگشون تو  بیمارستان مشغول اذیت کردن سوهو بودن
Kris:
با رسیدن به عمارت از ماشین پیاده شد و با علامتش افرادش عمارت محاصره کردن
بعد از درگیر شدن با چندتا نگهبان جلوی در،
مینهو در عمارتو باز کرد و وارد محوطه بزرگ شدن افراد ایلهون با افراد خودش درگیر بودن و تیر اندازی میکردن
بی توجه  از سنگ فرش عبور کردوسمت زیر زمین رفت
رو به سهون که از  پشت سر اسکورتش کرده بود گفت:
کریس:تا نگفتم کاری نکن الفا
در زیر زمینو با عصاش باز کرد
با دیدن ایلهون که افرادش دورش کرده بودن نیشخندی زد وبه چشماش خیره شد
کریس:سوپرایز
ایلهون به افرادش که اماده شلیک بودن علامت داد همه اسلحشونو پایین اوردن
ایل:واو چ افتخار بزرگی ارباب خودش شخصا اومدن
با دیدن سهون به چشمای طلایی ترسناکش خیره شد خندید
ایلهون:سهون تو همیشه منو سرگرم میکنی عاشق بازی کردن با توام
کریس: زیاد حرف میزنی ایلهونا میدونی که صداها ازارم میدن بخصوص وقتی از اون شخص متنفر باشم
ایلهون بلند خندید و همزمان دستاش باز کردوچرخی زد
ایل: دوسش داری ارباب ؟بازی که راه انداختم !؟واست جالبه؟ یادته زمانی رو که کنارت مثل سگ وفادارت بودم بخاطر اشتباهی که تقصیر الفای کنارت بود انگشتای دستمو بریدی و به سگای  محافظت دادی
کریس:اشتباه ؟ ایلهونا هنوزم احمقی خیانت تو ربطی به سهون نداشت؛ هنوزم دنبال ادمایی هستی که گندکاریات گردنشون بندازی
اگه سهون متوجه کارات نمیشد الان نصف مردم رو به کشتن میدادی
لبخند ایلهون از لباش محو شدوعصبی داد زد
ایل:به تو ربطی نداشت که من چیکاری انجام میدادم تو باعث شدی موادی که ساختم از بین بره
۱۵سال زندان برم و اونجا توسط الفاهای دیگه بهم تجاوز بشه
اگه تو مافیایی واقعی هستی، مردن اون مردم بی ارزش واست اهمیتی نداشت...
کریس پوزخندی زد روی صندلی نشست
کریس:ایلهونا هنوز نفهمیدی که ما مردم عادی رو نمیکشیم و حرمزاده هایی از نوع تورو پیشکش شیطان میکنیم
ایلهون حرصی خندید
ایل: هنوز نمیخوای تسلیم شی وقتی اینقدر نزدیک مرگی و علامتی به افرادش داد
ایل:بکشیدشون
با ندیدن حرکتی از افرادش بهشون نگاه کرد
ایل:گفتم بکشیدشون
با گرفته شدن اسلحه ها سمت خودش  شکه با چشمای درشت شده به کریس خیره شد
کریس:خیلی احمقی ایلهونا
تاحالا فکر کردی باندی که تشکیل دادی زیادی غیر منتظره بزرگ شده ؟
تو لایق لطف و بخشش من نبودی  آزاد شدنت از زندان پیشنهاد های بزرگ از جانب رئسای دیگه اینا تو رو کنجکاو نکرد چطور میشه که اونا به گنگی مثل تو اعتماد کنن؟ فقط بخاطر من فقط من
ایلهون متحیر به کریس خیره بود
از صندلی  بلند شد رو ب روش ایستاد
کریس:خیلی دلم میخواست خودم کارتو تموم میکردم اما میسپارمش به دونسنگم؛ امیدوارم خوش بگذره
و با افرادش از زیر زمین خارج شد سهون با ایلهون تنها گذاشت
Sehun:
پنجه بکسشو دستش کردو نزدیک ایلهون شد
ایلهون روی صندلی که چند دقیقه قبل کریس نشسته بود  نشست و به سقف خیره شد
ودیوانه وار خندید
ایل:سهونا امگای زیبایی داری در عین زیبا و ضعیف بودن،خیلی مقاومه
هرکس دیگه ای ضربه های من و روی بدنش حرکت میکرد از بین میرفت اما اون آخخخخ
با ضربه های پشت سرهم سهون به صورتش، حرفشو نتونست ادامه بده
بلند بلند میخندیدو مشتای سهون مهمون دهن و صورتش میشد
سهون:مطمعن میشم اونقدر درد بکشی که واسه مردن التماسم کنی..
چاقوش رو در اوردو دستش وارد دهنش کرد و زبونش بیرون اورد و  شروع به بریدن کرد
و داد های دردناک ایلهون مثل مسکن وارد خونش میشد

🌈my charming criminal💚Donde viven las historias. Descúbrelo ahora