[شما یک پیام جدید از باج گیر🧻 دارید]
+هیونگ هیونگ هیووونگگگ!
-من پول ندارم اوکی بای!
+پول نمیخوام که
-ماشینمم دادم تعمیر
+ماشینم نمیخوام یه لحظه صبر کن ببین چی میخوام بگم!
-خب بنال ببینم دردت چیه؟
+یه قرار با دوست پسرم گذاشتم میخوام بهت معرفیش کنم!
-امروز نمیتونم اداره خیلی شلوغه
+هیوونگگ🥹
-زهرمار، دوست پسرتو عوض من ماچ کن بگو داداشم از اینکه باهات آشنا نشده خیلی خوشبخته در آینده هم نمیخواد آشنا بشه
«مکالمه بین یونگی و باج گیر به پایان رسید.»
...
در حالی که پشت سرش رو میخاروند نیم نگاهی به پرونده ی توی دستش انداخته از اتاق بازجویی دراومد و به سمت میزش حرکت کرد.نامجون در مورد عضو جدید حرف میزد ولی توی اون شلوغی نمیتونست حدس بزنه که کی به کیه.
شونه ای بالا انداخته و پرونده ی توی دستش رو کوبید روی میز؛ نگاه اجمالی به اطرافش انداخت که چشمش خورد به پسری مو نارنجی، نیم رخش دیده میشد و داشت با رئيس تيم حرف میزد.
همون لحظه نامجون اومد میز کناریش و صندلی چرخدار رو کشید عقب تا بشینه.
« اون کله نارنگی دیگه کیه؟؟ یادم نمیاد همچین آدمی رو دستگیر کرده باشیم»
نامجون رد نگاه یونگی رو دنبال کرد تا اینکه به اون پسر مونارنجی رسید، کوتاه خندید. «هیونگ اون خودش پلیس کسی دستگیرش نکرده!!»
یونگی هم پوزخند صداداری زد «آخه توروخدا تیپشو ببین!!بیشتر شبيه جيب براس تا پلیس»
نامجون با ابروهای بالا پریده بهش خیره شد «اینجوری نگو اون پارتنر آینده اته همون تازه واردی که گفتم بهت»
یونگی اخم کرد «من که گفتم-...»
رئیس تیم به همراه پسر مونارنجی بهشون نزدیک شدن و یونگی با دیدن چهره ی خیلی آشنای پسرک خشکش زد و لبخندش محو شد.
حتی فکرشم نمیکرد بعد از سالها دوباره ببینتش با ضرب از جاش بلند شد که باعث شد صندلیش چپ کنه و بیوفته زمین.
پسر مونارنجی از دیدن یونگی تعجب نکرده بود انگار از قبل میدونست.
فقط لبخند کجی زد و تعظیم کرد« پارک جیمین هستم!لطفا هوای من رو داشته باشید»رئیس تیم دستش رو گذاشت روی کمرش «یونگی از این به بعد جیمین و تو با هم کار میکنید حالا دیگه تو هم یک پارتنر داری»
یونگی از سرتاپای پسرک رو بررسی کرد.
خیلی عوض شده بود دیدن یک دوست قدیمی اونم خیلی یهویی حس عجیبی داشت جیمین دستش رو به سمت پسر بزرگتر دراز کرد «مشتاق دیدار مین یونگی!!!»جيمين وقتی مکث یونگی رو دید ابروهاش رو بالا انداخت دستش رو جلوی صورتش تكون داد «هی...»
یونگی سریع به خودش اومد خیلی سرسری باهاش دست داده خواست بشینه روی صندلیش نمیدونست که موقع بلند شدن چپ کرده پس همینم باعث شد کاملا با بی احتیاطی و حواس پرتی با باسن بیوفته روی زمین.
YOU ARE READING
🍊Tangerine head || yoonmin✔️
Fanfiction🍊کامل شده💫اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این همه پلیس اون اومد تیم ما؟چرا از بین این همه آدم با اون همخونه شدم؟نمیدونم!! این سرنوشت من...