4•هزار و یک دلیل برای کشتنت•

361 59 9
                                    

چشم های دوتاشونم گرد شد. جیمین با پریشونی موهاش رو عقب داد "خاک بر سرم شد!"

یونگی دستپاچه شد، دستش رو روی پیشونی جیمین گذاشت و هلش داد "برو این زیر قایم شو!" و ملحفه رو انداخت روش توی صدم ثانیه از روی تخت پرید پایین حتی شرت هم پاش نبود!

ولی خداروشکر درست زیر پاش پیداش کرد، سریع خم شده برداشت و پوشیدش همون لحظه بود که در اتاق باز شد و هوسوک توی چارچوب در نمایان شد "هیونگ تازه بیدار شدی؟"

به سمتش برگشت و الکی خمیازه کشید "آره.."

هوسوک داخل اتاق شد، با تعجب به ریخت و پاش وسط اتاق نگاه کرد "یا شلغم مقدس چخبره اینجا انگار بمب ترکیده! دیشب مست کردی؟؟"

یونگی سرش رو خاروند "نه.." مست نکرده بود ولی دلیل اینکه چرا هیچی از شب قبل یادش نمیومد و نمیدونست هوسوک خم شد و باکسر طوسی رنگ روی زمین رو برداشت در حالی که بررسیش میکرد پرسید "این مال تو نیست نه؟"

چشم های یونگی گرد شدن سریع اون شی رو از دستش گرفت "چرا مال منه؟"

هوسوک یک تای ابروش رو بالا انداخت ،نگاه اجمالی به اطرافش انداخت "راستی جیمین کجاست؟ قرار بود با هم بریم بیرون و قدم بزنیم! ولی هر چقدر بهش زنگ زدم جواب نداد و نگران شدم واسه همینم گفتم یه سر بیام اینجا!"

یونگی با شنیدن این حرف تپش قلب گرفت ، آب دهنش رو قورت داد "نمیدونم من تازه بیدار شدم..حتما توی اتاق خودشه!"

*خدای من ما دقیقا چه غلطی کردیم؟*
سعی کرد به‌ یاد بیاره اما آخرین چیزی که یادش میومد این بود که اون و جیمن سمت همدیگه کیک پرت میکردن ولی بعدش رو یادش نمیومد.
توی همین فکرها بود که صدای داد هوسوک رو شنید"یااا قمربنی هاشمی!!هیونگ اینجا چخبرهههه؟ تو آشپزخونه آتیش روشن کردین؟" یونگی با شنیدن این حرف با دو خودش رو رسوند به آشپزخونه شوکه شد.یک شلوار جین سوخته درست کنار اجاق گاز افتاده بود و خاکستر روی گاز جمع شده بود.

زمین کمی خیس بود،سرامیک کنار گاز سیاه شده بود ضربه ای به پیشونیش زد "خدای من!!"
هوسوک با چشمهای گرد شده به یونگی نگاه کرد "هیونگ شما دو تا دقیقا چیکار کردین؟ پذیرایی هم فقط خورده های ریز کیک همه جا ریخته انگار جنگ جهانی سوم شده!"

یونگی درحالی که شقیقه اش رو ماساژ میداد حرف زد "به شورت بابام قسم یادم نمیاد.."

هوسوک نچ نچی کرد و همزمان آستین بولیزش رو بالا داد "بهتره اینجا رو تمیز کنم!" اینو گفت و از آشپزخونه خارج شد.

یونگی هم انگار فراموش کرده بود که جیمین هنوز توی اتاقشه و به سمت دستشویی حرکت کرد. حواسش از هوسوک پرت شد و ندید که داره میره سمت اتاق "جارو برقی تو اتاق بود دیگه نه؟"
با شنیدن این حرف چشماش گرد شدن ، تازه یادش افتاده بود که جیمین هم اونجاست! "هی...نمیخواد خودم تمیز میک-.."

🍊Tangerine head || yoonmin✔️Место, где живут истории. Откройте их для себя