«هیونگ... اینو ببین!!» با شنیدن این صدا سرش رو بلند کرد که با جونگکوک روبه رو شد به دستش نگاه کرد «چیه؟؟ »در عین حال ازش گرفت .
کارت شناسایی بود، به کارت توی دستش خیره شد *پارک جیهون*کلافه دستی به موهاش کشید حدسش درست از آب در اومده بود اون پسر برادر جیمین بود.
«اینا رو هم از تو کیفش پیدا کردم»
از روی زمین بلند شد و پشتش رو تكون داد.
دوتا چیز دست اون پسر بود یکیش بسته ی پر از پودر سفید بود و اونیکی یه چیزی شبیه به پوستر اخم کرد.بسته رو ازش گرفت کمی بررسیش کرد
«اینم کوکائین »
جونگکوک سر تکون داد «به احتمال نود درصد »
چشم یونگی به پوستر توی دست پسرک افتاد «اون چیه؟؟ »جونگکوک سریع دستش رو به سمتش دراز کرد «آگهی گم شدنش بیست تایی ازش توی كيف بود!!» ابروهای یونگی بالا پریدن آگهی رو گرفت توی دستش بالای کاغذ خیلی بزرگ نوشته شده بود *گمشده *
همون لحظه یاد فایل توی کامپیوتر
جيمين افتاد. *یعنی اونم به همین مربوطه؟؟ *جونگکوک دست به سینه شد «به شماره ی توی آگهی زنگ بزنم؟؟ »
یونگی سریع مخالفت کرد «نه زنگ نزن »
جونگکوک با چشمهای گرد شده نگاهش کرد «وا چرا؟؟ باید خانواده اش رو خبر کنیم یا نه؟؟»
یونگی بسته ی مواد و آگهی رو بهش پس داد « من خانواده اش رو میشناسم خودم بعدا میگم»
جونگکوک پوکر فیس نگاه کرد« کی میخوای بگی؟؟ وقتی مرد؟؟ »با نگاه تیز یونگی دیگه چیزی نگفت.
پسر بزرگتر دستی به صورتش کشید و از اون محیط فاصله گرفت.
اولش فکر کرده بود اون پسر جیمین و تا مرز سکته رفت و برگشت دست کرد تو جیب شلوارش پاکت سیگار رو بیرون آورد.
یک نخ ازش در آورده با فندک روشنش کرد. همین که یک پک بهش زد تهیونگ بهش نزدیک شد «هیونگ گوشیت !!»
با ابروهای بالا پریده از دستش گرفت«این کجا بود؟؟ »
تهیونگ به سوپر مارکت اشاره کرد «اونجا مونده بود فروشنده بهم گفت مال توئه »
یونگی دود سیگارش رو فوت کرد در عین حال سر تكون داد «خيلى خب »
خواست پک دیگه ای به سیگارش بزنه که موبایلش زنگ خورد *کله نارنگی *نگاهی به پشت سرش انداخت و از اونجا بیشتر فاصله گرفت بعد تماس رو برقرار کرد «پدر سفید کدوم گوری هستی پس؟؟ درست دو ساعت پیش از سوپری ر -»
«هوسوک تصادف کرده سریع به بیمارستانی که میگم بیا»
![](https://img.wattpad.com/cover/362790988-288-k753936.jpg)
ESTÁS LEYENDO
🍊Tangerine head || yoonmin✔️
Fanfic🍊کامل شده💫اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این همه پلیس اون اومد تیم ما؟چرا از بین این همه آدم با اون همخونه شدم؟نمیدونم!! این سرنوشت من...