جین با ابروهای بالا پریده نگاهش کرد «هن؟؟»
یونگی بدون اینکه باهاش تماس چشمی برقرار کنه جواب داد «جيمين بهم دروغ گفته بود..»
تخت رو دور زده به سمت پنجره رفت .جین کوتاه خندید و گازی به موزش زد «خب چیکارش کردی؟؟ »
یونگی پنجره رو باز کرد به پشت بوم ساختمون روبه رویی خیره شد «مجبورش کردم بیاد طرف ما هر کاری ازش بخوام انجام میده!!»
جین با رضایت سر تکون داد «میدونستم....حالا چی ازش خواستی؟»
یونگی نیم رخش رو نشونش داد خواست چیزی بگه که صدای شلیک به گوشش رسید و جلوی چشمهای جین افتاد زمین..
پسربزرگتر شوکه از جا پرید با دیدن یونگی که خون از پهلوش میومد موز از دستش افتاد «یونگی!!»
هول از روی تخت بلند شد و پا برهنه بهش نزدیک شده کنارش زانو زد در عین حال از پنجره به بیرون خیره شد با دیدن مرد سیاه پوشی که یک تک تیرانداز بود و درست روی پشت بوم ساختمون رو به رویی بود نگاهی به یونگی انداخت در حالی که میلرزید بلند شد و با دو به سمت در رفت همین که خواست بازش کنه از طرف دیگه باز شد.
جیمین در حالی که به سمتش اسلحه گرفته بود نمایان شد «داشتی جایی میرفتی؟؟»
جین در حالی که از ترس قلبش تند میزد و نفسهاش نامنظم شده بود آروم به سمت عقب قدم برداشت
«تو... تو اینجا چیکار میکنی؟»جیمین وارد اتاق شد و پشت سرش در رو بست آروم آروم بهش نزدیک شد «خودت حدس بزن..»
جين اخم کرد همینطور به عقب عقب رفتن ادامه داد تا اینکه پاش به تخت برخورد کرد و بی اختیار نشست روش
پسر مونارنجی درست جلوش ایستاد و نوک اسلحه رو به پیشونیش تکیه داد.« با کشتن من...هیچی بهت نمیرسه بذار برم..»
جیمین ابرویی بالا انداخت «نه بابا؟»
خم شد توی صورتش «اونوقت اگه نکشمت چیزی بهم میرسه؟؟»جین تند تند سر تکون داد« هر چقدر بخوای بهت میدم!فقط کاری باهام نداشته باش!»
جیمین لب برچید «هممممم... بذاز فکر کنم»
به چشمهای ترسیده جین خیره شد «اول بهم بگو چرا شهردار و قاضی کیم رو کشتی!!»جین با تردید نگاهش کرد «منظورت چ-»
اما با فشرده شدن اسلحه روی پیشونیش با من من حرف زد «من..هیچکاری نکردم اونا از بیمارهای من بودن»
جيمين سر تكون داد «خب مثل اینکه اینطوری به هیچ جا نمیرسیم» اینو گفته خشاب رو کشید انگشتش رو به ماشه تکیه داد جین آب دهنش رو صدادار قورت داد «ممکنه قبل از من اون تک تیرانداز تو رو بکشه ... اگه میخوای زنده بمونى اعتراف كن!!»
حالت چهره ی جین خیلی بهویی عوض شد پوزخند صداداری زد «حتی اگه اعتراف کنم هیچ مدركي عليه ام وجود نداره اونا هر دو خودکشی کردن!»
STAI LEGGENDO
🍊Tangerine head || yoonmin✔️
Fanfiction🍊کامل شده💫اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این همه پلیس اون اومد تیم ما؟چرا از بین این همه آدم با اون همخونه شدم؟نمیدونم!! این سرنوشت من...