یونگی دستش رو گذاشت پشت گردن جیمین و به پایین فشارش داد، تا راحت تره بتونه ببوستش..
جیمین که چند لحظه توی شوک بود در حالی که قلبش داشت از جا کنده میشد آروم چشماش رو بست و همراهیش کرد.
پسر بزرگتر لب پایینی پسرمونارنجی رو به بازی گرفته بود.
جیمین توی همون حالت با زانوهاش اومد روی تخت تا کمرش بیش از این اذیت نشه و یک دستش رو کنار سر یونگی گذاشت.
صدای برخورد لبهاشون سكوت محض داخل فضای اتاق رو میشکست ..
دست یونگی آروم از گردنش رفت بالا تر و انگشتاش لابه لای امواج نارنجی موهای پسرک غرق شدن..
حرکت دست یونگی روی سرش حس خوبی به جيمين میداد.. انگار توی یک خلاء شیرین گیر افتاده بود.
بی اختیار لبخندی زد سرش رو پایین تر آورده بوسه رو عمیق تر کرد.به قدری با اشتیاق همو میبوسیدن که حتی مجال نفس کشیدن هم به همدیگه نمیدادن..
فقط میخواستن بدون اینکه چیزی بگن حسشون رو ابراز کنن..
یونگی دست آزادش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و باعث شد که پسرک بين بوسه لبخند بزنه..دستش رو گذاشت روی گونه اش و
با انگشت شست زیر چشمش رو نوازش کرد..دیگه کم کم داشتن از نفس می افتادن تا اینکه یونگی با حس حالت تهوع سریع ازش جدا شد.
جیمین چشماش رو با بی میلی باز کرد از قطع شدن بوسه ناراضی
بود همین که خواست بفهمه چه خبر شده یونگی اوق زد و روی لباس
جيمين بالا آورد.پسرک شوکه ازش فاصله گرفت با دهن باز به لباسش نگاه کرد و معترض داد زد «یااااااا... چه غلطی کردی!!وای... مرتیکه چندششش ریدی به همه چیز!!» نگاهش رو از لباس کثیفش گرفت با اخم به یونگی خیره شد که دید اون پسر خوابیده و صدای خروپفش هم کل فضای اتاق رو پر کرده...
با حالتی زار از روی تخت بلند شد «پارک جیمین واقعا چه انتظاری داشتی؟» لگد محکمی به پای یونگی زد اما اون فقط توی جاش چرخید و پشت بهش خوابید.
با ناباوری خندید و عصبی در حالی که زیر لب غر میزد از روی تخت بلند شد..
**
در حالی که بی دلیل خوشحال بود و سوت میزد افتر شیو رو
به گونه ها و چونه اش میمالید، همینطور توی آیینه به چهره ی
شنگول خودش نگاه کرد.انگار نه انگار که ساعت چهار صبح از
شدت مستی خوابش برده بود و بیشتر از سه ساعت نخوابیده بود ولی خیلی سرحال به نظر میرسید طوری که هیچ چیزی نمیتونست حالش رو خراب کنه و باعث ناراحتیش بشه!دلیل این شادی بی دلیل رو نمیدونست حسش مثل وقتهایی بود که بلند میشد و به حساب بانکیش نگاهی می انداخت و میدید یک میلیارد دلار پول توشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/362790988-288-k753936.jpg)
STAI LEGGENDO
🍊Tangerine head || yoonmin✔️
Fanfiction🍊کامل شده💫اون پسر کله نارنگی قبلا یکی از بهترین دوستام بود..الان همکار،همخونه و همینطور دوست پسر داداش احمقم! اما چرا بین این همه آدم داداش من؟چرا از بین این همه پلیس اون اومد تیم ما؟چرا از بین این همه آدم با اون همخونه شدم؟نمیدونم!! این سرنوشت من...