part10

6 2 0
                                    

#شاهرگ_ماه

(تهیونگ)

با گیجی بیدار شد به اطراف نگاه کرد خواست بلند شود که دردی عمیق در تن شکست خورده اش پیچید ترسیده به بخیه های شکمش نگاه کرد
با استرس گفت:چیکارم کردن نکنه اعضای بدنم  در اوردن
سرش کمی گیج میرفت احساس ضعف داشت

پسرک بیچاره نمیداند بجای این که کم شود  تازه چیز دیگری در وجودش اضافه کردن که هزار برابر درناک تر از از دست دادن عضو است
با احتیاط قدمی روی زمین گذاشت به سمت در رفت مشت های بی جانش را به در کوبید: کسی اینجا نیس  هی باهام چیکار کردید
لگدی به در زد اما بدتر دردش گرفت
احساس تحلیل رفتن میکرد
یهو روی زمین افتاد
میلاد با سرعت به اتاق آمد
رو به یونگی کرد گفت: زود باش بلندش کن دیگه
با تشر گفت :چرا نگاه میکنی
پوفی کشید دستی زیر پاش انداخت به تخت منتقلش کرد جین سوزنی از داخل پلاستیک بیرون کشید به یونگی نگاه کرد گفت:تقویتی رو از کشو کنارت بهم بده
با افسوس و ناراحتی به پسرک بیچاره نگاه کرد :نمیدونم جونگکوک چه مشکلی باهاش داره اما احساس میکنم این بچه خیلی بی گناه
یونگی اخمی کرد گفت:این از تخم. همون بی شرفاس نمیدونی چه مشکلی داره
جمله آخر با تشر گفت نگاه غضبناکی به جین انداخت
جین سر تاسفی تکون داد گفت: من میگم این بچه بی گناهه این از کجا باید بدون پدرش چی بی. شرفی بوده آخه
یونگی ابروهایش را بالا انداخت گفت:همینکه بچه اونه باید تاوان بده تک تک اونا تاوان میدن همشون
جین اه تلخی کشید سوزن از دستش در اورد

ࡄ֒ߊ‌‌ܣܝ‌ࡏަߺࡉ ܩߊ‌‌ܘWhere stories live. Discover now