#شاهرگ_ماه
در با صدای کر کننده ای باز شد
چشماش متعجب باز کرد
دوتا غول هیکلی به سمتش اومدن مرد خوش پوش با عینک های مربعی سمتش قدم برداشتاومدن جلو دونفر دستام گرفتن دست اون دکتره به سمت شلوارم رفت ترسیده خودمو کشیدم عقب که دوباره کارش تکرار کرد گفت:فقط میخوام چک کنم باکره ای یانه
با ترس داد زدم :خفه شو مرتیکه هول پاهامو به سمتش پرتاب میکردم که یکی از اون غولا پاهامو سفت گرفت اون مرد شلوارم از پام در اورد
برم گردوندن شلوارم به همراه با کسرم کشید پایین
محکم خودمو تکون میدادم:ولم کن مادر اشتراکیییییی
محکم اسپنکم کرد گفت:آروم بگیر کوچولو
دستای لعنتیش به سمت باسنم رفت دستش روی سوراخم کشید با نوک انگشت اشارش کمی به داخل ضربه زد
از خجالت احساس آب شدن میکردم
هوممم کشداری گفت :ولم کرد
روبه اون دوتا کرد گفت :غذا بیارید براش باید یکم جون بگیره رئیس گفته مطمئن بشید تا آخرش میخوره شیر فهم شد ؟؟
هر دو محکم گفتن بله قربان
با همه وجودم احساس حقارت میکردم اشکام روی گونم ریخت
شلوارمو بالا کشیدم(جونگکوک)
با صدای در از پنجره فاصله گرفتم:بیا تو
جین به سمت مبل های چرم رنگ مشکی اتاق قدم برداشت خودشو ولو کرد روی مبل با جدیت بهش نگاه کردم لیوان تکیلا رو روی میزم قرار دادم محکم گفتم:اجازه دادم بشینی
صاف نشست روی مبل:بیخیال رفیق ما که..
با نگاه تیزم صداش خفه شد
آروم گفت:ببخشید ،
بهم نگاه کرد ادامه داد:پسر رو چک کردم
یه تای ابروم بالا رفت منتظر نگاهش کردم
که گفت :باکره است انقدر تنگه که مطمئنم..
با تحکم گفتم:کافیه یک جواب کوتاه خواستم نه توضیح الکی
با شرمندگی نگام کرد گفت :مطمئن نیستم بدنش تحمل داشته باشه
اخمام داخل هم گره خورد:فک میکنی برام اهمیتی داره؟!
_نه اما
+اما یی نیست زودتر شروع کن وقت برای تلف کردن ندارم
با کمی ته خنده در صدایش گفت:چشم ارباب
لبخند کوتاه از روی رضایت زدم سری تکان دادم :کی انجام میدی؟
جین:صبح دکترا میرسن
_خوبه
کمی به سمتم خم شد احترامی گذاشت قبل از خروج با جدیت گفت:خودت خوبی؟
تلخ خندی زدم:نگران نباش
سری تکان داد از در خارج شدووت و نظر بدید😁💋
YOU ARE READING
ࡄ֒ߊܣܝࡏަߺࡉ ܩߊܘ
Fanfictionیه زمانی فکر میکردم بدترین چیز تو این دنیا، تنها موندنه. اما اینطور نیست... بدترین چیز اینه که با آدمهایی باشی که بهت احساس تنها بودن میدن...