پارت۵

11 0 0
                                    

......

یکی که نمیشناختمش اومده با پررویی تمام بهم فحش ناموسی داده.. پس منم اتوماتیک وار دنبال بُرنده ترین جوابی که در همون لحظه میتونستم بگم گشتم و به سمت هدف پرتابش کردم: آره حتمن باید همینطور باشه، چون منم فکر میکردم شما الان باید مشغول آبگوشت بار گذاشتن واسه ناهار شوهرت باشی! قطعن یه اشتباهی شده..
تا اینو گفتم چند ثانیه سکوت برقرار شد. انگار ک منجمد شده باشن حتی نفس نمیکشیدن.(خودمم یه لحظه دچار انتظار و نگرانی شدم) تا اینکه همون پسر آشنائه دود سیگارشو داد بیرون و شروع کرد به خنده، حتی تن خنده هاشم آشنا و یجورایی قشنگ بود
نمیدونم چیشد ولی بقیه تا دیدن اون داره میخنده خودشونو زدن به خندیدن. ولی ضایع بود ک فیکع و دارن زور میزنن.. من همینجور پوکر سر جام وایساده بودم حتی اون یارو عوضیع انگار میخواست بگه که شاده و نیش من کیونشو نسوزونده. واقعن کم کم دیگه داشتم شاخ درمیاوردم که با حرکت بعدی اون کرگدن فهمیدم خیلی هم قضاوتم درست نبوده.. چون تقریبن تو دو قدمی من رسیده بود، با یه گام بلند پرید و از پشت یقم رو گرفت تو دستش، در حالی که همینجوری با خشم و غضب تکونش میداد و نفرت از چشماش بیداد میکرد، تقریبن تو صورتم داد زد: تو چه گهی خوردی تازه وارد احمق؟؟ هنوز نمیدونی سلطنت اینجا دست کیه و یاغی گری میکنی عروس خانوم؟؟
با اینکه خیلی آدم شجاعی بودم ولی یکم ترسیدم.. اما نه از اون. بلکه از اینکه هنوز هیچی نشده مجبور بشم برم دفتر مدیر و تعهد بدم! اونم بخاطر دعوا با یه اوباش بی سر و پا. اصلا چطور روم میشه.. میتونم بگم بیشتر ناراحت و غمگین شده بودم تا ترس
همینطور بی حرکت داشتم تو صورتش نگاه میکردم که ناگهان دستش از پشت خورد به موم و با تعجب از پیرهنم کشیدش بیرون

Love for Life • عشق برای زندگیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora