3

955 275 416
                                    

بعد از یک روز استراحت چانیول فکر میکرد که دیگه وقتشه از خونه بیرون بزنه. از طرفی هم دلش میخواست کادویی که برای بکهیون خریده رو بهش بده و از طرف دیگه حس میکرد اینکه مثل بچه ها دورش بچرخه یکم زیاده رویه. البته اول باید با بکهیون تماس میگرفت تا ببینه سرش خلوته یا نه و بعد اینطور عجیب غریب رفتار میکرد.

گوشیش رو توی دستش گرفت و با تردید شماره ی بکهیون رو گرفت و بعد از پنج بوق صدای بکهیون بین هیاهو توی گوشش پیچید:
- آجوشی!
لحن بکهیون پر از شوق بود و همین حال چانیول رو بهتر میکرد.

- بکهیون، خوبی؟

- خوبم، تو خوبی؟ رو زمینی؟

- رو زمینم، دوست دارم بدونم که احیانا بیکاری؟

- برای تو همیشه هستم؛ چیشده؟

چانیول کمی مکث کرد و توی جاش جابه‌جا شد؛ این حرفی نبود که توقعش رو داشته باشه.
- میخواستم ببینمت.

- بکهیون، تو چی میخوای سفارش بدی؟
کسی از اون سمت خط صداش کرد و چانیول معذب شد؛ احتمالا موقع بدی بهش زنگ زده بود.

- سونبه چند دقیقه صبر کن. آجوشی، من الان پیش بچه های شرکتم و قراره شام بخوریم. میخوای بیای؟

- اوه نه، مزاحمت نمیشم...

- بیخیال، یه شام رسمی نیست. همه با دوست یا پارتنرشون اومدن و من تنهام؛ واقعا میخوام بیای.

- فکر میکنم این یه جورایی دعوت زورکیه؟

- نه نیست، وقتی بیای متوجه میشی که جدا تنها اینجا گیر افتادم. میای دیگه؟ آدرس رو برات میفرستم.
قبل از اینکه چانیول بتونه چیزی بگه تلفن رو قطع کرد و آدرس جایی که بودن رو سریع فرستاد.

واقعا حس خوبی نداشت که بره و خودش رو آویزین بکهیونی بکنه که احتمالا توی جمع دوست هاش در حال خوش گذرونیه. نهایتا میرفت و هدیه اش رو بهش تحویل میداد و بعد برمیگشت.

با این فکر از جا بلند شد و به طرف اتاقش رفت. وارد فضای خاکستری اتاقش شد و در کشویی گوشه ی اتاق رو کنار زد تا وارد اتاق کوچیکی که برای لباس هاش بود، بشه. نیم نگاهی به لباس هاش انداخت و به حرف دفعه ی قبل بکهیون فکر کرد. گفته بود عاشق لباس پوشیدنشه.

این بار شلوار پارچه ای نسکافه ای رنگش رو با یقه اسکی قهوه ای رنگ ست کرد و بعد کتی که چند درجه با رنگ شلوارش تفاوت داشت رو پوشید. نگاهی توی آینه به خودش انداخت و از اینکه داره اینقدر به خودش اهمیت میده متعجب شد. اون همیشه مرتب بود و خوب لباس میپوشید اما اینکه حالا داره اینقدر توجه میکنه عجیب جلوه میکرد.

- جادوی بکهیونه؟

زیر لب زمزمه کرد و از کشوش یکی از ساعت هاش رو انتخاب کرد. موهاش رو برخلاف دفعات قبل رو یه پایین سشوار کشید و بعد از زدن عطر و برداشتن وسایلش از اتاق خارج شد.

ABOYAMIWhere stories live. Discover now