بعد از یک روز استراحت چانیول فکر میکرد که دیگه وقتشه از خونه بیرون بزنه. از طرفی هم دلش میخواست کادویی که برای بکهیون خریده رو بهش بده و از طرف دیگه حس میکرد اینکه مثل بچه ها دورش بچرخه یکم زیاده رویه. البته اول باید با بکهیون تماس میگرفت تا ببینه سرش خلوته یا نه و بعد اینطور عجیب غریب رفتار میکرد.
گوشیش رو توی دستش گرفت و با تردید شماره ی بکهیون رو گرفت و بعد از پنج بوق صدای بکهیون بین هیاهو توی گوشش پیچید:
- آجوشی!
لحن بکهیون پر از شوق بود و همین حال چانیول رو بهتر میکرد.- بکهیون، خوبی؟
- خوبم، تو خوبی؟ رو زمینی؟
- رو زمینم، دوست دارم بدونم که احیانا بیکاری؟
- برای تو همیشه هستم؛ چیشده؟
چانیول کمی مکث کرد و توی جاش جابهجا شد؛ این حرفی نبود که توقعش رو داشته باشه.
- میخواستم ببینمت.- بکهیون، تو چی میخوای سفارش بدی؟
کسی از اون سمت خط صداش کرد و چانیول معذب شد؛ احتمالا موقع بدی بهش زنگ زده بود.- سونبه چند دقیقه صبر کن. آجوشی، من الان پیش بچه های شرکتم و قراره شام بخوریم. میخوای بیای؟
- اوه نه، مزاحمت نمیشم...
- بیخیال، یه شام رسمی نیست. همه با دوست یا پارتنرشون اومدن و من تنهام؛ واقعا میخوام بیای.
- فکر میکنم این یه جورایی دعوت زورکیه؟
- نه نیست، وقتی بیای متوجه میشی که جدا تنها اینجا گیر افتادم. میای دیگه؟ آدرس رو برات میفرستم.
قبل از اینکه چانیول بتونه چیزی بگه تلفن رو قطع کرد و آدرس جایی که بودن رو سریع فرستاد.واقعا حس خوبی نداشت که بره و خودش رو آویزین بکهیونی بکنه که احتمالا توی جمع دوست هاش در حال خوش گذرونیه. نهایتا میرفت و هدیه اش رو بهش تحویل میداد و بعد برمیگشت.
با این فکر از جا بلند شد و به طرف اتاقش رفت. وارد فضای خاکستری اتاقش شد و در کشویی گوشه ی اتاق رو کنار زد تا وارد اتاق کوچیکی که برای لباس هاش بود، بشه. نیم نگاهی به لباس هاش انداخت و به حرف دفعه ی قبل بکهیون فکر کرد. گفته بود عاشق لباس پوشیدنشه.
این بار شلوار پارچه ای نسکافه ای رنگش رو با یقه اسکی قهوه ای رنگ ست کرد و بعد کتی که چند درجه با رنگ شلوارش تفاوت داشت رو پوشید. نگاهی توی آینه به خودش انداخت و از اینکه داره اینقدر به خودش اهمیت میده متعجب شد. اون همیشه مرتب بود و خوب لباس میپوشید اما اینکه حالا داره اینقدر توجه میکنه عجیب جلوه میکرد.
- جادوی بکهیونه؟
زیر لب زمزمه کرد و از کشوش یکی از ساعت هاش رو انتخاب کرد. موهاش رو برخلاف دفعات قبل رو یه پایین سشوار کشید و بعد از زدن عطر و برداشتن وسایلش از اتاق خارج شد.
YOU ARE READING
ABOYAMI
Romance𝐴𝑏𝑜𝑦𝑎𝑚𝑖⋆آبویامی ⋆ 𝑐ℎ𝑎𝑛𝑏𝑎𝑒𝑘 𝑟𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝑠𝑙𝑖𝑐𝑒 𝑜𝑓 𝑙𝑖𝑓𝑒, 𝑠𝑚𝑢𝑡 𝑤𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟: 𝑐𝑐 ⋆ به خوشبختی ای که بعد از یک موقعیت سخت به وجود می آد میگن؛ آبویامی. آبویامی یه داستان از غم هاییه که در حال رفتنن... خلبان پارک چانیول ی...