26

1.1K 260 312
                                    

اتاق بکهیون برای اینکه بخواد توش زندگی بکنه کاملا مناسب بود. کاناپه‌ی بزرگ انتهای اتاق کاملا نرم بود و به جز اینکه برای قد بلندش مناسب نبود ایراد دیگه‌ای نداشت. از روزی که بکهیون رو به اینجا منتقل کرده بودن عملا توی بیمارستان کنارش زندگی میکرد و فقط برای حمام به خونه میرفت چون معتقد بود بکهیون هر لحظه ممکنه به هوش بیاد و اگر اون رو زشت و بهم ریخته ببینه ممکنه رابطشون به خطر بیوفته!

کیک رو روی میزی که حالا جابه‌جاش کرده بود، گذاشت و چند قدم عقب رفت تا بتونه خوب ببینتش. یه بادکنک هلیومی نسبتا بزرگ، یه دسته گل عجیب و درهم و یه کیک کوچیک روی میز بودن و جای کادو خالی بود چون نمیدونست بکهیون دقیقا برای تولدش چی خریده.

- بیدار شدی کادوم رو زود بهم بده، خیلی دوست دارم ببینم چی برام گرفتی.
به آرومی زمزمه کرد و کنار بکهیون روی تخت نشست. عدد سی و یک روی کیک بهش چشمک میزد در حالی که چانیول برای سال‌های قبلش هرگز کیکی نداشت.

- فکر نکن یادم میره روز تولدم منو نبوسیدی!
با اخم گفت و دستش رو با احتیاط وارد موهای چرب شده‌ی بکهیون کرد.
- امروز به پرستار میگم ببینم میذاره موهاتو بشوریم یا نه؛ کلافه شدی دیگه.

به چشم‌های بسته‌ی پسر خیره شد و آه کشید. همین دیروز بود که بکهیون چشم‌هاش رو باز ‌کرده بود اما هیچ چیزی تغییر نکرده بود. دکتر گفته بود یه واکنش عادی و غیرارادیه و نشون از بهتر شدن حالشه اما امروز هیچ خبری نبود. اگر لازم بود میتونست دو هزار بار دیگه با پدر بکهیون دعوا کنه تا بکهیون بهتر بشه اما دکتر ازشون خواسته بود که دیگه این کار رو هم انجام ندن چون ممکنه باعث تنش توی بیمار بشه و باهیه... به طرز عجیبی شبیه به بکهیون عصبانی شده بود و هر دو مرد رو ترسونده بود!

- مطمئنم با اون کار میخواستی نذاری بابات اذیتم کنه. برات کرم بزنیم خوشگلم؟

چانیول کشوی کنار تخت رو باز کرد و دستمال مرطوب رو از داخل بستش خارج کرد. با احتیاط اون رو روی صورت بکهیون میکشید و با لبخند باهاش حرف میزد و خبر نداشت که باهیه مدتی میشه وارد اتاق شده و داره تماشاشون میکنه.

- راستی امروز صبح رفتم به حیوون خونگیات غذا دادم، فکر کنم دلشون برات تنگ شده بود. بعدم از اون شیرینی فروشی که گفته بودم شیرینی‌هاش قندش کمه برات کیک رولی گرفتم. میخواستم موزم بگیرم اما قیافشون زشت بود و گفتن فردا بازم میاد. اوه... وقتی میومدم یکی از پرستارا حسابی منو به حرف گرفت، راستش یکم حرفاشم عجیب بود اما نه مدل تو؛ فکر کنم یکمی روم کراش زده؟ نمیدونم، هر وقت بیدار شدی خودت چکش کن و حسابشو برس.

حالا کار چانیول با تمیز کردن صورت و دست‌های بکهیون تموم شده بود. دستمال رو داخل سطل آشغال پلاستیکی انداخت و این بار کرم جدیدی که براش خریده بود رو برداشت.
- برات کرم جدید گرفتم؛ فک کنم توش شیر داره.

ABOYAMITempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang