6

1K 252 450
                                    

روابط به طرز چشمگیری ممکن بود سریع پیش برن و اثبات این قضیه برای چانیول زمانی بود که بعد از دو ماه دوستی با بکهیون فهمید به حضور پررنگ اون توی زندگیش نیاز داره. هر روز صبح که چشم هاش رو باز میکرد به بکهیون پیام میفرستاد یا اون رو از خواب بیدار میکرد که این هم خواسته ی بکهیون بود تا بیش از اندازه نخوابه چون میخواد بیشتر با چانیول بیدار باشه و حرف بزنه.

بکهیون به محض بیدار شدن از خواب، از خودش در حالی که بین ملافه ها مچاله شده بود براش عکس میفرستاد و چانیول همزمان که بهش میخندید و ضعف میکرد، ذخیرشون میکرد و تعداد این عکس ها به قدری زیاد شده بودن که بکهیون حالا توی گوشی چانیول پوشه ی خودش رو داشت. چانیول هر موقع که دلتنگی دیدن اون پسر رو داشت به عکس هاش نگاه میکرد و فقط... بیشتر دلتنگ میشد.

البته این وضعیت دو طرفه بود چون گوشی بکهیون هم حالا پر شده بود از عکس های چانیولی که هر بار توی باشگاه براش عکس میفرستاد. اوایل چانیول مقاومت میکرد و بهانه میگرفت اما کم کم زور بکهیون بهش چربیده بود و تونسته بود ازش عکس بگیره.  بکهیون به قدری از نقاط مختلف باشگاه عکس داشت که میتونست حالا چشم بسته هم اونجا ورزش کنه.

چانیول توی بحث ورزش و سلامتی به شدت پیگیر بود و این بکهیون رو به شوق میاورد که چطور میتونه ایتقدر خوب وضعیت سلامتیش رو کنترل کنه در حالی که خودش نهایت حرکتش برای کنترل سلامتی اینه که هر ماه چند بار توی حیاط خونش کمی ورزش کنه.

گفتن همین حرف هم باعث شده بود چانیول ازش بخواد بیشتر ورزش کنه و در آخر بعد از کلی صحبت رسیده بودن به معدود ورزش هایی که مورد علاقه ی بکهیون بود و چانیول هم میتونست توشون اون رو همراهی کنه. بکهیون شنا کردن رو دوست داشت و چانیول هم طرفدارش بود و خیلی یهویی چانیول گفته بود میتونن یک روز رو از استخر مجتمع استفاده کنن. به طرز عجیبی همه چیز خیلی ساده جور شده بود و تایم خالی استخر هم زیاد بود پس چانیول با یه مشورت ساده سریعا رزروش کرده بود تا ورزش کردنشون رو با هم استارت بزنن.

به همین خاطر بکهیون حالا توی رختکن رو به روی آینه ایستاده بود و با چشم های وحشت زده به خودش نگاه میکرد و نمیدونست که باید چیکار کنه. با توجه به روزهایی که چانیول باشگاه میرفت و دویدن های مرتب هر روزه اش، میتونست مطمئن باشه خودش یه فاجعست؛ تنها نکته ی مثبتش این بود که حداقل به واسطه ی پروژه ای که تازه تموم کرده بود، دوباره وقت غذا خوردن نداشته و لاغر شده. دلش میخواست حداقل با ظاهر بهتری جلوی چانیول باشه و نداشتن لباس یعنی اینکه حالا کاملا بی دفاع و سلاح باید جلوی اون مرد به شدت جذاب میرفت و ممکن بود این یه تصویر زیبا نباشه.

- بکهیون؟
با وارد شدن یک دفعه ی چانیول به رختکن با ترس از جا پرید و تیشرتش_ که تا الان میون انگشت هاش بود_ به زمین افتاد.

ABOYAMITempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang