1

1.4K 324 494
                                    

مثل هر بار بعد از پرواز به مردمی که در حال رفتن بودن خیره بود. این نگاه خیره یه امید بی پایان بود که حتی نمیتونست بگه میخواد ناامید بشه یا نه.

- بازم تو فکری؟

با صدای خلبان اصلی پرواز امروز که باهاش رابطه ی خوبی داشت، نگاهش رو از مردم گرفت و سر بلند کرد.

- امروز کارتون دیر تموم شد.

- آره، رفتم دیدن عروسم.

چانیول سر تکون داد؛ میدونست که عروس اون مرد توی این فرودگاه مشغول به کاره.

- پرواز خوبی بود چانیول شی، خوشحالم که دوباره با هم رو هوا بودیم.

چانیول به شوخی بی مزه ی مرد با احترام خندید و سر تکون داد.
- همچنین آقای کیم، خسته نباشید.

با دست دادن به هم از هم خداحافظی کردن و چانیول منتظر موند تا اول مرد بزرگ تر بره. با قدم های بلند به قسمت پارکینگ رفت تا سوار ماشین خودش بشه که کسی از کنارش گذشت و تنه ای بهش زد که ناخوداگاه چمدونش رها شد و به پاهای پسر گیر کرد و طی یک اتفاق عجیب اون پسر روی زمین افتاد.

- شت...

چانیول به سرعت کنار پسر رنجیده نشست و با احتیاط گفت: حالتون خوبه؟

پسر سر بالا آورد و لبخند شرمنده ای زد:
- بله، متاسفم که بهتون برخورد کردم. شما خوبید؟

چانیول توقع یه درامای بزرگ رو داشت اما اون پسر هم داشت ازش معذرت میخواست و این باعث شد لبخند بزرگی روی لب هاش بشینه و حتی چشم های خستش برق بزنه.

- البته. بذارید کمکتون کنم.

زیر بازوی پسر رو گرفت و به آرومی بلندش کرد و بعد از بلند کردنش ساکش رو که کنار چمدون خودش افتاده بود، دستش داد.

- بفرمایید، به نظر عجله داشتید. مراقب خودتون باشید.

پسر سریع ساکش رو گرفت و از مهربونی مرد که حالا متوجه شده بود از پرسنل پرواز خودش بود لبخند زد. باید باز هم از همین خط هوایی استفاده میکرد؛ این رو مطمئن بود.

- ممنونم خلبان، روزتون به خیر و دوباره متاسفم.

و بعد دوباره شروع به دویدن کرد. چانیول تا لحظه ی آخر به پسر که حین دویدن موهاش به هر طرف پرواز میکرد خیره شد و بعد از اینکه به اندازه ی کافی دور شد لبخندش رو به زحمت خورد.
- بانمک بود.

چمدون خودش رو هم برداشت و خواست بایسته که چیزی رو زیرش دید. شبیه پاسپورت بود و چانیول احمق نبود تا بخواد به مغزش فشار زیادی بیاره و بفهمه که مال همون پسره.

به راهی که پسر رفته بود نگاه کرد و آه خسته ای کشید. به هر حال که فردا میومد فرودگاه و حتی اگر نمیومد هم میتونست از شیومین بخواد اون رو تحویل قسمت وسایل گمشده بده. شیومین یکی از همسایه هاش بود و به طور تصادفی فهمیده بود که توی همین جا و جزو گارد امنیتیه فرودگاهه.

ABOYAMITempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang