cₕₐₚₜₑᵣ fₒᵤᵣ - پاتر مقدس

251 35 28
                                    

" اوه مالفوی،عزیزم تو همین الان هم زیادی انجام دادی، به نظرم سهمت از کار هارو کردی، دستای خوشگل و بلوریت خراب میشن عشقم ، برو استراحت کن و به خودت سخت نگیر تا بعدا بیام و ماساژت بدم " رون جارو رو محکم و با حرس پرت کرد رو زمین و داد زد " ودف هری ؟؟؟؟ "

رون انقدر به جون هری غر زده بود که دیگه میخواست بره دنبال مالفوی، برش گردونه ، جارو بده دستش و مجبورش کنه کار کنه. اما در عوض بدون نگاه کردن به مو قرمزی که الان پوست صورتش هم، همرنگ موهاش شده بود، به گردگیری ادامه داد و گفت " جارو از وسایل مدرسست رون، اگه خراب شه تنبیه میشی "

رون به سمت هرماینی برگشت و ناله کرد " تو حرفی نداری؟ تو حداقل از من دفاع کن، بهش بگو چقدر کارش مسخره بود "

هرماینی همونطور که سخت، با دقت و عصبی داشت معجون هارو بررسی و مرتب میکرد بی حواس گفت " ما دو ساعت دیر اومدیم رون، ما تنبلی کردیم و نگاه کن هری راست میگه، مالفوی نصف بیشتر معجون هارو چیده و همشون هم دارن برق میزنن پس احتمالا بیشتر از سهمش هم انجام داده، پس چطوره به جای پرت کردن حواس من ، به کارت برسی؟"

رون با دهن باز به هرماینی زل زده بود و نگاهش بین گرنجر و پاتر میچرخید " امروز چه بلایی سرتون اومده؟ چرا دوتاتون دارین از اون عوضی دفاع میکنید، خدایا؟"

رون این سوال رو واقعا پرسید و منتظر جواب بود اما وقتی دید هم هری هم هرماینی بهش بی توجهی میکنن، به در دیگه ای زد " پس کرب و گویل و پنسی چی؟ اونا کی میان؟ ها؟! چطوریه که ما با اینکه ساعت شیش صبح اینجاییم ، دیر اومدیم اما اون احمقا میتونن هر وقتی که عشقشونه بیان؟! "

هری که همین چند لحظه پیش داشت با دریکو دستو پنجه نرم میکرد و به عنوان یک ادم درونگرا، زمان زیاد تر از توانش رو به بحث کردن گذرونده بود، برای باز کردن رون از سرش گفت " اگه انقدر داره بهت سخت میگذره، چرا خودت نمیری پیداشون کنی و بیاریشون اینجا ،رون؟ "

غر زدن درباره گروه دوستای مالفوی یک چیز بود و درگیر شدن باهاشون یک چیز دیگه، حتی شایعه راه افتاده بود که کرپ و گویل واقعا دوست های دریکو نبودن بلکه بادیگارد هایی بودن که اجیر کرده بود.

هیکل هیچ کدومشون شبیه دوتا بچه دبیرستانی نبود و با توجه به توانایی پایینیشون در تکلم و درک اطراف، ترجیح میدادن چیز هارو با زورشون حل کنند.

به طور کلی اون ها، کابوس هر کسی که دریکو تصمیم میگرفت ازش خوشش نمیاد، بودند. گیر نمیفتادن چون جا و زمانشو مالفوی تایین میکرد، اما کارشون رو میکردن.

حداقل شایعات و ظواهر اینطور میگفتن و رو مخ تر از اون ها، پنسی بود که به خاطر شوخی های عجیب و گستاخی زیادش مشهور بود.

هیچ کدوم مورد های مناسبی برای اینکه بخوای مجبورشون کنی تا بیان سر تنبیهشون نبودند. ویزلی و گرنجر فقط به خاطر وجود و شناخته شده بودن هری از قلدری جون سالم بدر برده بودند. اما رون دست تنها کاری از پیش نمیبرد.

𝑻𝑹𝑼𝑻𝑯 𝑶𝑹 𝑫𝑨𝑹𝑬Where stories live. Discover now