بلوندی و پسر برگزیده روی دوتا نیمکت خاک گرفته نشسته بودند و هنوز نمیتونستن وضعیت رو تحلیل کنند. هری منتظر به دریکو زل زده بود که نگاهش رو میدزدید و داشت سعی میکرد کلماتو مرتب کنه.
کلافه گفت " خب؟ "
دریکو که به انگشت های دستش بازی میکرد و به زمین زل زده بود ناخوداگاه به پاتر احساس قدرت میداد. این اولین باری بود که همچین چیزی رو داخل مالفوی میدید و طبیعتا برای هر پسر جوانی، دیدن کسی که از نظر اجتماعی و مالی ازت برتری داره و به طور خیلی اتفاقی دشمن خونیت هم هست و خیلی اتفاقی تر قلدر ترین و رو اعصاب ترین ادمی که میشناسی هم هست ، اینطور درمونده و نگران ، احساس رضایت و لذت خاصی رو ایجاد میکنه . و قابل انکار هم نبود. هری انقدر هیجان زده بود که متوجه نبود داره از این موقعیت سواستفاده میکنه.
برای همین با اخم اونجا نشست و با نگاه خیرش، بی رحمانه به بلوندی مضطرب بیشتر فشار اورد تا هر چیزی که میخواد بگه رو سریع تر بگه. سعی میکرد بی علاقه به نظر برسه و جوری رفتار کنه انگار کلی کار برای انجام دادن داره، ولی در واقعیت پاتر مقدس، داشت میمرد که خواسته مالفوی رو بشنوه.
بلخره دریکو با صدای جیغی دهن باز کرد " ببین، میدونم که تو هم از این موقعیت متنفری، مگه نه؟ حتما به نظر تو هم چندشه. منظورم اینه که پاتر برگزیده که همچین تفریحاتی نداره، مگه نه؟ لابد به روحیه صلح جو و خیرخواهت برخورده که درگیر همچین شوخی مسخره ای شدی.. درسته؟" بلوندی که حتی صدای نفس های پاتر رو هم نمیشنید ملتمس، و منتطر تایید، به پاتر نگاه کرد.
هری با خودش فکر کرد، خیلی هم درست نیست. نه درواقع اصلا هم درست نیست. با اینکه نشون نمیداد ،ولی واقعیت این بود که به نظرش شوخی جالبی میومد. اما طبیعتا نمیتونست این رو به هیچ کس بگه. مخصوصا به خود بلوندی. پس در جواب حرف های مالفوی سرتکون داد.
دریکو که کمی اعتماد به نفسش بیشتر شده بود لبخند عصبی زد و ادامه داد " خب، خب من هم همین فکرو میکنم. اما گوش کن، این طلسم مسخره ، قراره برای یک ماه روی من باشه. میفمی؟ یک ماه! من نمیتونم برای یک ماه با این طلسم روم سر کنم! حتما برای تو هم ازار دهندست ، مگه نه؟ ما قراره کلی کلاس مشترک داشته باشیم و همه چی ، و من هیچ کنترلی روی این طلسم ندارم و امکانش هست جلوی همه اینطوری صدات کنم . حتما برای تو هم جالب نیست مگه نه؟ تو که دوست نداری تو جمع اینجوری صدات کنن؟ البته به کینکای مسخرت یا هر چیز مریضی که ممکنه داشته باشی کاری ندارم. ولی خب حتما دوست نداری یه پسر ، اونم اسلیتریتن-"
هری صداش و بالا برد و حرفش و قطع کرد " باشه! باشه! برو سر اصل مطلب "
" خب.. من نیاز دارم که.. ام.. "
صبر پاتر دیگه داشت تموم میشد " که؟! "
" کمکم کنی !"
پسر ها چند ثانیه به هم زل زدن. دریکو منتظر و هری با گیجی. "کمکت کنم؟ منظورت چیه ؟"
KAMU SEDANG MEMBACA
𝑻𝑹𝑼𝑻𝑯 𝑶𝑹 𝑫𝑨𝑹𝑬
Fiksi Penggemarهمه چیز با بازی کوچیک احمقانه یه گروه تینیجر اسلیترینی تو شب کریسمس شروع شد، دریکوی جوان با خودش فکر کرد ، مگه بد ترین چیزی که میتونه براش اتفاق بیفته چیه؟ فقط یک بازیه جرعت و حقیقت سادست .. اما بلوندی فقط داشت به خودش دروغ میگفت این یک جرعت حقیق...