Part 3

40 15 50
                                    

حدودا نیم ساعت بود که مغازه رو باز کرده بود و جونگین هنوز پیداش نشده بود. پس چند دقیقه‌ای میشد که توی سکوت و آرامش، صفحه‌ی چتش با بکهیون که فقط یدونه پیام توش بود رو باز کرده بود و بهش خیره شده بود.

"من که حرفی ندارم بزنم پس چرا اومدم اینجا؟"

"قبلا ساعتو اوکی کردیم پس دیگه حرفی نیست بزنیم"

آهی کشید و گوشیش رو قفل کرد و کنار گذاشت: کاش ساعتو مشخص نکرده بودیم..

قلموش رو مجددا برداشت: حالا که جونگین نیست هیچی نیست که بهش فکر کنم..

کمی خم شد و با دقت مشغول تکمیل کردن طرح شکوفه‌ی گیلاسش روی یه گلدون بزرگ شد. با رسیدن فکری به ذهنش، سریع و هل هلکی قلموش رو کنار گذاشت طوری که قلمو روی زمین افتاد اما کیونگسو بدون اینکه ذره‌ای بهش توجه بکنه، گوشیش رو برداشت و از جاش بلند شد. با عجله شماره‌ی بکهیون رو گرفت و گوشی رو روی گوشش گذاشت. چند ثانیه صبر کرد تا بالاخره صدای بکهیون رو شنید.

بکهیون: سلاممم!

کیونگسو لبخند بزرگی زد: سلام بیو...یعنی بکهیون..

بکهیون خندید: آفرین حالا درست شد!

کیونگسو: آره.. خب.. خوبی؟

بکهیون: خوبم.. به نظرم دستم هم خیلی خوبه.. تو خوبی؟

کیونگسو: منم خوبم..

بکهیون: خب.. کاری داشتی باهام؟

کیونگسو: آه راستی! آره! میگم که فردا دوشنبه‌ست..

بکهیون: درسته

کیونگسو: خب منظورم اینه که چون اولین روز هفته‌ست، فکر کنم همه جا شلوغ میشه.. و خب.. منظورم اینه که میخوای یکم زودتر بریم؟

بکهیون: آآآه راست میگی اصلا به اینجاش فکر نکرده بودم..

کیونگسو: خب؟

بکهیون: باشه اوکیه.. یه ساعت زودتر خوبه؟ یا بیشتر؟

کیونگسو: خوبه..

بکهیون: اوکی پس.. فردا ساعت چهار میبینمت.. خوبه؟

کیونگسو: آره خوبه..

بکهیون: حله

کیونگسو: خب...

بکهیون: چیز دیگه‌ای هم میخوای بگی؟

کیونگسو: نه.. همین بود..

بکهیون: مطمئن؟

کیونگسو: مطمئن..

بکهیون: خب پس.. مراقبت خودت باش..

کیونگسو: توام همینطور.. فعلا..

بکهیون: فعلا..

⠄・ ⋆ ・ ⠄⠂⋆ ・ ⠄⠂⋆ ・ ⠄⠄・ ⋆ ・ ⠄⠂⋆ ・ ⠄⠂⋆ ・ ⠄

Lollipop!Where stories live. Discover now