Part 9

56 14 3
                                    

بکهیون: خب دیگه، بیاین بریم داخل..

جونگین: آم خب چیزه..

بکهیون: چیز دیگه‌ای هم هست؟

جونگین: حالا که اینجا همه چیز مرتبه، بهتره که من برگردم..

با انگشت شستش به ماشینی که پشت سرش بود، اشاره کرد و حرفش رو ادامه داد: مال بابامه.. باید زودتر ببرم پس بدمش..

بکهیون: ولی الان خسته‌ای! حداقل صبر کن صبح برو..

کیونگسو: بکهیون راست میگه.. این همه راه اومدی..

جونگین: اشکالی نداره.. باشه برای یه وقت دیگه..

دستش رو مشت کرد و به کیونگسو نگاه کرد: فایتینگ دو کیونگسو! خوش بگذره!!

کیونگسو لبخند مصلحتی زد: آ... ممنون جونگین...

بکهیون: واقعا حیف شد..

جونگین: برین جاهای خوب و قشنگ رو پیدا کنین دفعه‌ی بعدی نشونم بدین!

بکهیون: حتما!

جونگین: من دیگه میرم.. شب دوتاتون بخیر..

بکهیون: شب بخیر.. مراقب باش..

کیونگسو: شبت بخیر.. سالم برسی..

جونگین: ممنون..

سمت ماشین رفت و بعد از اینکه حرکت کرد و کمی دور شد، بکهیون دستش رو روی کمر کیونگسو گذاشت: بریم داخل؟

کیونگسو: اوهوم.. میگم... مزاحم که نیستم؟

بکهیون: نه! تازه اگه باشی هم دیگه جونگین رفت!

خندید و دستش رو دور شونه‌های کیونگسو انداخت، به خودش چسبوندتش و باهم راه افتادن.

بکهیون: خب پس.. فکر کردی مردم؟

کیونگسو: خفه شو!

بکهیون: فکر کردی زخمی شدم؟

کیونگسو: مگه نگفتم ساکت شو؟

بکهیون: نه گفتی خفه شم!

کیونگسو: برو بابا!

بکهیون: هنوزم عصبانی‌ای؟!

کیونگسو: معلومه که هستم!

بکهیون: معذرت میخوام.. گوشیم رو گذاشته بودم توی اتاق شارژ بشه، وقتی داشتم میرفتم یادم رفت بردارمش..

کیونگسو نفسش رو بیرون داد: اشکالی نداره.. همین که مطمئن شدم حالت خوبه... همین کافیه...

موهای کیونگسو رو بهم ریخت و عقب کشید: فکر نمیکردم انقدر احساساتی باشی..

کیونگسو: نیستم!

بکهیون: فکر نمیکردم انقدر برات مهم باشم..

کیونگسو ساکت موند و بکهیون بعد از چند ثانیه، لبخندی زد و سمت در چرخید.

حالا که نگاه بکهیون روش نبود، با صدای آرومی جواب داد: هستی..

Lollipop!Where stories live. Discover now