بکهیون: خب دیگه، بیاین بریم داخل..
جونگین: آم خب چیزه..
بکهیون: چیز دیگهای هم هست؟
جونگین: حالا که اینجا همه چیز مرتبه، بهتره که من برگردم..
با انگشت شستش به ماشینی که پشت سرش بود، اشاره کرد و حرفش رو ادامه داد: مال بابامه.. باید زودتر ببرم پس بدمش..
بکهیون: ولی الان خستهای! حداقل صبر کن صبح برو..
کیونگسو: بکهیون راست میگه.. این همه راه اومدی..
جونگین: اشکالی نداره.. باشه برای یه وقت دیگه..
دستش رو مشت کرد و به کیونگسو نگاه کرد: فایتینگ دو کیونگسو! خوش بگذره!!
کیونگسو لبخند مصلحتی زد: آ... ممنون جونگین...
بکهیون: واقعا حیف شد..
جونگین: برین جاهای خوب و قشنگ رو پیدا کنین دفعهی بعدی نشونم بدین!
بکهیون: حتما!
جونگین: من دیگه میرم.. شب دوتاتون بخیر..
بکهیون: شب بخیر.. مراقب باش..
کیونگسو: شبت بخیر.. سالم برسی..
جونگین: ممنون..
سمت ماشین رفت و بعد از اینکه حرکت کرد و کمی دور شد، بکهیون دستش رو روی کمر کیونگسو گذاشت: بریم داخل؟
کیونگسو: اوهوم.. میگم... مزاحم که نیستم؟
بکهیون: نه! تازه اگه باشی هم دیگه جونگین رفت!
خندید و دستش رو دور شونههای کیونگسو انداخت، به خودش چسبوندتش و باهم راه افتادن.
بکهیون: خب پس.. فکر کردی مردم؟
کیونگسو: خفه شو!
بکهیون: فکر کردی زخمی شدم؟
کیونگسو: مگه نگفتم ساکت شو؟
بکهیون: نه گفتی خفه شم!
کیونگسو: برو بابا!
بکهیون: هنوزم عصبانیای؟!
کیونگسو: معلومه که هستم!
بکهیون: معذرت میخوام.. گوشیم رو گذاشته بودم توی اتاق شارژ بشه، وقتی داشتم میرفتم یادم رفت بردارمش..
کیونگسو نفسش رو بیرون داد: اشکالی نداره.. همین که مطمئن شدم حالت خوبه... همین کافیه...
موهای کیونگسو رو بهم ریخت و عقب کشید: فکر نمیکردم انقدر احساساتی باشی..
کیونگسو: نیستم!
بکهیون: فکر نمیکردم انقدر برات مهم باشم..
کیونگسو ساکت موند و بکهیون بعد از چند ثانیه، لبخندی زد و سمت در چرخید.
حالا که نگاه بکهیون روش نبود، با صدای آرومی جواب داد: هستی..
YOU ARE READING
Lollipop!
Fanfiction[درحال آپ] چطوری باید مراقب کسی باشیم که بخاطر ما آسیب دیده؟ [روزهای آپ: چهارشنبهها] Genre: Romance, Daily life, Smut Couple: BaekSoo Writer: Bambi کانال تلگرام: @BambiFiction