part 5 🤍

343 22 0
                                    


part 5

هوا روشن شده بود گوشیمو از روی میز برداشتم تا ساعت و ببینم 5:34 چشامو بستم و یک لحظه تمام اتفاقا ديروز با دور تند تو سرم پخش شد یعنی اونا واقعی بودن بلند شدم و نشستم باور اون اتفاقات سخت بود برای اطمینان سمت اتاقم رفتم که درش پیچ شده بود گوشه در رو بیشتر باز کردم تا بتونم داخل رو ببینم
لیسا رو دیدم که پتو رو ب خودش پیچیده و تو خواب عمیقیه سمتش رفتم و روی لبه تخت نشستم حتی خودمم نمیتونستم مقدار دلتنگیمو تصور کنم دستمو آروم سمت صورتش بردم و گونشو نوازش کردم و آروم سمت گردنش رفتم دستم سمت گردنبندش رفت که یهو با چشای بازش رو ب رو شدم دستمو جوری عقب کشیدم که انگار شوک الکتریکی بهم وارد شده بود
لیسا: جنی تو اینو میخوای؟
به گردنبند اشاره کرد
جنی: نه
لیسا: میدونم که میخواستیش و گفتی شبیه به اونیه که پدرت داشته اما واقعا نمیتونم بهت بدمش نه این که نخوام ،درش که میارم به طرز عجیبی بهم میریزم نمیدونم این دقیقا چیه حتی یادم نیست از جایی خریدمش و یا ی هدیه از طرف کسیه فقط مطمئنم ی ربطی به گذشتم داره و تبدیل به قسمتی از وجودم شده
برای اینکه متوجه اشک تو چشمام نشه سمت دیگه ای رو نگاه کردم و جواب دادم
جنی: متوجهم در ضمن نمیخوام اینو ازت بگیرم پاشو و حاضر شو و اگر نه دیر میرسیم جنابعالی باید وظایفی که دیروز برات در نظر گرفته بودم رو انجام بدی به علاوه همه وظایف امروزتو مجبورم بهت سخت بگیرم چون خودت گفتی میخوای مثل من بشی
لیسا: هر کاریو که بگید میکنم میخوام انقدر خوب بشم که پدرمو متقاعد کنم دوباره نفرستتم پیش مامانم
وقتی تیکه آخر حرفشو زد از حرص پتو رو تو دستش مشت کرده بود میخوام بدونم چی تو سرش میگذره
جنی: ی سوال میپرسم اگه دوست نداری جواب نده ، تو با مادرت مشکل داری چون مدام از برگشتن پیشش میترسی
لبخند غمگینی زد
لیسا: آره یجورایی با هم نمیسازیم چون تو بچگی من از پدرم جدا شده وقتایی که مست میکنه میگه چشمای من شبیه بابامه و شروع میکنه به کتک زدنم حتی خیلی شبا منو از خونه بیرون پرت میکرد
وقتی اینو گفت مشتشو سفت تر کردو اشکش از گوشه چشمش سر خورد الان من دارم چی میشنوم یعنی اون زن به خودش اجازه داده رو کسی که از همه دنیا برام با ارزش تره دست بلند کنه دوست دارم همین الان پیداش کنم و انتقام لیسا رو ازش بگیرم من فقط وقتی پای سلامتش وسط بود حاضر شدم از همه چی دست بکشم که اون تو آرامش باشه نه اینکه اذیتش کنه آروم بغلش کردم که یکم آروم شه میخواستم حواسشو از موضوع پرت کنم
جنی: مشکلی با شب بیدار موندن نداری؟
لیسا: چی؟ چرا ؟
جنی: چون پا نمیشی آماده شی زود بریم شرکت تا کارامون سر تایم تموم شه
لیسا: باشه الان آماده میشم
به شرکت رسیدیم و به اتاق مشترکمون رفتیم پشت سیستم هامون قرار گرفتیم که احساس کردم داره دنبال چیزی میگرده
جنی: چیزی شده؟
لیسا: آم راستش دنبال جامدادیم میگردم فکر میکردم اینجا جاش گذاشتم
جنی: نه من دیروز با نور فلش گوشیم میزتو چک کردم فقط گوشیت بود که برداشتم چیز دیگه ای ندیدم
لیسا: آهان حق با توعه من آخرین بار اونو بردم دستشویی باید اونجا رو چک کنم 
جنی: چرا باید جا مدادیتو ببری تو دستشویی؟
کاملا نگاهش عصبی شد
لیسا: معلومه چون ...... چون بالم لبمم داخل اون بود واسه همین بردمش اونجا که تو آیینه کارمو بکنم
نمیدونم چرا حس میکنم دروغ میگه قبلنا هم وقتی میخواست بهم دروغ بگه مضطرب میشد البته اون الان خیلی فرق کرده دیگه نمیتونم با الگو های قدیمی که ازش دارم آنالیزش کنم
لیسا: میشه ی لحظه برم اونجا رو هم چک کنم ؟
جنی: آره فقط عجله کن چون کلی کار سرمون ریخته امروز باید واست ی کد شناسایی بسازیم که بتونی به سرور های اصلی اطلاعات شرکت دسترسی داشته باشی و این کار زمان بریه
لیسا: زود برمیگردم
اون که رفت منم دور و بر اتاقو نگاه کردم ولی چیزی نبود که دیدم برگشت
جنی: چیشد
لیسا: نبود
جنی: بیا حالا به کارمون برسیم رفتنی از نگهبان میپرسیم راجع بش
لیسا: باشه
هر جفتمون مشغول کارمون بودیم و زمان در حال گذشت هر از گاهی سرمو سمتش بر میگردوندم و میدیدم حسابی غرق کارشه به ساعتم نگاه کردم وقت ناهار بود از جام بلند شدم دلم میخواست باهاش وقت بگذرونم و از طرفی نمیخواستمم مثل دیروز از حال بره
جنی: تو هر قسمتی هستی رهاش کن و همراهم بیا
لیسا: آخه الان؟ اگه تا شبم کار کنم تموم نمیشه
جنی: فعلا به حرفم گوش کن خدا دو چه دیدی شاید خودمم کمکت کردم که زود تموم شه
دیدم چشماش برق زد و فورا از جاش بلند شد با هم سوار آسانسور شدیم و سمت پارکینگ رفتیم ماشینو روشن کردن و راه افتادیم
نویسنده: ilin
#کارآموز_عجیب_من

My strange intern ( jenlisa )Where stories live. Discover now