part 10 🤍

333 21 0
                                    


part 10
همون طور که میبوسیدمش به سمت اتاق خوابم بردمش
به دیوار کنار در چسبوندمش سویشرتشو در آوردم و دستمو به دکمه های بلوزش رسوندم همین طور که مشغول باز کردن دکمه هاش بودم از لباش جدا شدم
جنی: من خیلی اشتباه کردم میخوام جبرانشون کنم میخوام بهت ثابت کنم اگه زمان به عقب برمیگشت هرگز مثل دیوونه ها رفتار نمیکردم حرفشو باور نمیکردم و از پیشت نمیرفتم
لیسا: جنی من متوجه نمیشم چی میگی
هیچ کدوممون نمیتونستیم جلوی اشک هایی که بی وقفه از چشمامون میومد رو بگیریم
جنی: من تمام امروزو پیشت میمونم فقط ازت ی چیزی میخوام با مغزت اتفاقایی که بینمون افتاد رو به یاد نیار منو چیزی نبین که عقلت میگه و چشمت بهت نشون میده منو با قلبت ب یاد بیار و بپذیر یادته توی رستوران گفتی قلبت احساس میکنه سال های زیادیه که منو میشناسه بذار امروزو اونجوری باشیم که قلبت میگه فکر کن چیزی که بینمونه ی چیزی فراتر از این چند روز محدودیه که همو دیدیم
با تموم شدن حرفم بلوزشو کامل از تنش در آوردم و روی زمین انداختم
لیسا: جنی چرا اینا رو میگی
جنی: نمیدونم فقط میخوام این حسو الان بهم داشته باشی
جلوی پاهاش زانو زدم و دکمه و زیپ شلوارشو باز کردم و پایین کشیدمش
به بدنش نگاه کردم که حالا فقط با دو تیکه لباس پوشیده شده بود روی سینه ها و پهلو ها و رون پاش چند تا کبودی بود و روی پهلو و ساعدش چن تا چسب زخم بود
جنی: اینا واسه همون روزیه که یهویی از شرکت رفتی نه ؟
لیسا: اوهوم ولی تو چطور میدونی ؟ چطور راجع بش فهمیدی؟
جنی: اینا اصلا مهم نیست فقط بهم قول بده که دیگه هیچ وقت دروغ نگی هر چقدرم بد بود بگو من هر مشکلی رو واست حل میکنم قول میدم ، باشه؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد
سرمو جلو بردم و روی زخماشو بوسیدم آروم نوازششون کردم
لیسا: چرا یهویی گذاشتی رفتی؟
جنی: چون احمق بودم چون قبل از این که مطمئن شم قضاوت کردم
لیسا: فکری دارم بهت خیانت میکنم
جنی: ترسیدم، ترسیدم دوباره عشقم رو از دست بدم
لیسا: من هیچ وقت اینکارو باهات نمیکنم جنی تو با اینکه منو نمیشناختی از روز اول باهام خوب بودی حتی منو به خونت آوردی هیچ وقت از اعتمادت سواستفاده نمیکنم الان فقط تو رو دارم حاضر نیستم تحت هیچ شرایطی از دستت بدم پس لطفا هیچ وقت بهم شک نکن
جنی: شک نمیکنم قول میدم من فقط ترسیدم ببازمت و با کس دیگه ای تو رابطه باشی من با تموم وجودم ترس از دست دادنتو داشتم نمیخوام دوباره تو رو از دست بدم
لیسا: چرا میگی دوباره؟ جنی نکنه تو الانم داری تو چهره من عشق سابقتو تجسم میکنی
جنی: ببخشید من فقط عصبیم و اشتباها از اون کلمه استفاده کردم من فقط تو چهره تو ی نفرو میبینم اونم لیساس
لیسا: باورت میکنم تو هم از اعتمادم سواستفاده نکن من قصد ندارم تو رو به کسی بدم پس اگه کسی هست از زندگیت پرتش کن بیرون چون مطمئن باش اگه کسی جز من تو قلبت باشه میکشمش
جنی: لیسا تو خونواده منی تنها خونواده ای که دارم پس اصلا تو ذهنت با ی رقیب فرضی نجنگ
لیسا: تو فقط برای منی کاملا مال منی
جنی: معلومه که هستم
بلند شدمو رو ب روش وایسادم و بوسه کوتاهی به لبش زدم
لیسا: حق نداری الان که میدونی من خودم اینکارا رو کردم ازم دور شی باید با وجود اینام دوسم داشته باشی باید
جنی:هر چیزیم که باشه من تو رو بیشتر از کل دنیا دوست دارم
لیسا: من بابت اتفاقایی که افتاده متاسفم جنی ولی بدون من هیچ وقت با هیچ دختری جز تو انجامش ندادم اما اون لنای عوضی مجبورم میکرد که .........
انگشت اشارمو روی لباش گذاشتم که جلوی حرفاشو بگیرم
جنی: هیششششش نیازی نیست چیزی بگی من الان جای دستای کثیف اونو از تنت پاک میکنم
به سمت تخت هلش دادم تعادلش بهم خورد و روی تخت نشست من جلو رفتم و لباس های باقیمونده تنشو در آوردم و جلوش روی زمین زانو زدم
جنی: تو مثل ی الهه زیبا و پاکی بزار با چشمام ستایشت کنم
لیسا: جنی اینجوری نگو چطور با وجود این زخما و داستان پشتش منو زیبا و پاک خطاب کنی
جنی: تو نمیفهمی من چی میگم چون با چشمای من خودتو نمیبینی من تو رو ی دختر بچه زیبا و پاک میبینم که نه زخمی رو تنشه نه زخمی روی روحش تو مثل ی تابلوی نقاشی از جانب خدا میمونی چطور میشه روی همچین چیزی نقص پیدا کرد مطمئنم تمام اجزای تنت موقع آفرینش مورد ستایش فرشته ها قرار گرفته انگار خدا خودش قلبتو رو بوسیده که مثل حصار جلوی ورود همه زشتی ها و پلیدی ها رو بهش گرفته
دستمو روی قلبش گذاشتمو و ضربانشو با انگشتام حس کردم صورتمو جلو بردم و گوشمو روی قلبش گذاشتم شنیدن ریتم منظم قلبش تمام خاطراتمو از جلوی چشمام عبور داد دوباره اشک هام داشتن احساساتمو همراهی میکردن

My strange intern ( jenlisa )Where stories live. Discover now