part 9 🤍

286 22 0
                                    


part 9
امروز روز اولی بود که اینجام خودمو کاملا مشغول کارم کرده بودم و واقعا خسته بودم هنوز این شعبه خیلی کار داره تا یکی مثل شعبه سئول بشه خودمو درگیر کار کردم جوری که حتی وقت نکردم بهش فکر کنم ولی وقتی دارم این حرفو با خودم میزنم یعنی شکست خوردم من تمام روز داشتم با فکر اون میجنگیدم الان به آپارتمانی که قراره به زودی خونه جدیدم بشه برگشتم خوبه اینجا همه وسایل مورد نیاز هست حتی کمدش هم پر از لباسه که سبک و سلیقه من توش در نظر گرفته شده خیلی قشنگ تر از خونه الانمه خب با این وضع زیاد مجبور نیستم وسیله برای آوردن جم کنم
خودمو روی تخت پرت کردم و همون طور که از کارکنا خواسته بودم ی قوطی قرص خواب روی میز کنار تختم بود برش داشتم و سمت آشپزخونه رفتم در یخچالو باز کردم و بطری آبی از توش برداشتم دو تا از قرص هام خوردم و برگشتم به تخت با همون لباس ها خوابم برد
.
.
.
دوباره مثل همه صبح های تکراریم صدای زنگ گوشیم باعث شد بیدار شم
رفتم دوش گرفتم و بعد از اون ی فنجون قهوه برای خودم درست کردم و گوشیم رو چک کردم که ۸ تا تماس از ی شماره ناشناس داشتم تو دلم آرزو کردم کاش اونا از طرف لیسا باشه ولی نیست چون نه اون نه من شماره همو نداشتیم
سیگاریو که اون شب خریده بودم رو از کیفم درآوردم و یکیشو روشن کردم و به رانندم زنگ زدم
جنی: من میخوام برم شرکت
راننده: بله رئیس الان میرسم
گوشی رو قطع کردم و رفتم جلوی در که ماشین رسید و دوباره تکرار روز گذشته البته فقط تا ساعت شیش عصر که کسی بدون هماهنگی وارد اتاقم شد
جنی: کی جرئت میکنه بدون هماهنگی با من وارد شه
رزی: کی جرئت داره جلومو بگیره
جنی: رزی واقعا خودتی؟
رزی : پس چی دختر
جنی: دلم برات تنگ شده بود
رزی دوست من بود وقتی اومده بود سئول باهم آشنا شدیم اون پلیسه و من به ی دوست پلیس نیاز داشتم نمیدونم کی ولی مطمئنم ی روز لازمم میشه از جام بلند شدم و دستمو براش دراز کردم ولی اون منو بغل کرد
رزی: زر نزن تو حتی بهم زنگ نزدی حتی تماسای منم جواب ندادی
جنی: اووو پس اون تماسا از طرف تو بود
رزی: ب نظر نا امید شدی نکنه منتظر تماس کس دیگه ای بودی
جنی: نه بابا ولی شمارمو از کجا آوردی
رزی: از مغز کوچولوت بپرس پیدا کردن شمارت واسه ی پلیس چقدر زمان میبره
با افتخار به خودش اشاره میکرد
جنی: باشه حالا
رزی: بگو ببینم اومدی که بمونی ؟
جنی: آره البته باید نیمه شب با پرواز برگردم وسایلمو بردارم و واسه همیشه نقل مکان کنم
رزی: پس قراره حسابی خوش بگذرونیم
جنی: نه رزی من ریاست اینجا رو به عهده گرفتم و باید تو زمان کوتاهی اینجا رو به سود برسونم پس قراره حسابی شلوغ باشم
رزی: خفه شو همه چیو بسپار به من
جنی: چطور پلیس ها هم وقت میکنن انقد خوش بگذرونن
رزی: فقط کافیه تنگ بودنو کنار بزاری ، خب چقدر از کارت مونده
جنی: میخواستم برگردم به خونم
رزی: پس میبرمت ی جا که هر چی باعث شده لب و لوچت اینجوری آویزون شده رو فراموش کنی
رزی منو ب ی کلاب آورده بود قبلا اینجور جا ها رفته بودم ولی اینجا واقعا خیلی کثیف به نظر میومد رزی به مسئول اونجا چیزی گفت و منو راهنمایی کرد به سمت ی میز هر دو نشستیم و روی میزمون رو پر کردن رزی لیوانا رو پر کرد و یکیشو به من داد با هم چن شات نوشیدیم که دیدم دو تا دختر با لباس های خیلی باز و بد بهمون نزدیک شدن
رزی: دخترا بیایید خوش بگذرونیم رفیقم بدجوری تو خودشه یکم سر حال بیاریدش
هر کدوم از دخترا روی پاهای یکی از ما نشستن و مدام بدنشونو اغواگرانه رومون تکون میدادن  من هنوز گیج به رزی نگاه میکردم اون بهم لبخند زد
رزی: فقط یکم خوش بگذرون رفیق
آره اگه من برای لیسا ی تفریح بودم لازم نیست الکی به خاطر اون از همه کارا بگذرم
چشمامو بستم و گذاشتم اون دختر کارشو بکنه وقتی داشت گردنمو میبوسید داشتم لیسا رو در حال انجام اون کار تصور میکردم دستای سردشو از لباسم رد کرد و رو کمرم گذاشت از سرما تنم لرزید با دست دیگش بین رونمو نوازش کرد و داشت به پوسیم نزدیکش میکرد که شنیدم
"اولین بارت برام مهم نیست جنی ولی مطمئن میشم آخریش و همشون از الان به بعد مال من میشه"
اون صدای لیسا بود که تو سرم پخش شد چشامو ب سرعت باز کردم و با تموم وجودم دویدم تا از اونجا برم بیرون من داشتم چیکار میکردم چون عصبانیم نباید هر غلطی بکنم احساس کردم کسی بغلم کرد
رزی: چت شد دختر یهو
جنی: ببخشید من واسه این جور جاها مناسب نیستم
رزی: باشه جن من میخواستم یکم حالت بهتر شه
جنی: میدونم و ازت ممنونم ولی ذهنم درگیر کسیه
رزی: باشه میرسونمت خونه وسایلتو برداری ساعت چند پرواز داری

My strange intern ( jenlisa )Where stories live. Discover now