part 15 🤍

265 15 0
                                    


part 15
رزی: چه عجب دختر بالاخره بعد از یک هفته از ب هوش اومدی
جنی: لی....لی...سا کجاست؟  خوبه ؟
رزی: آره اتفاقا تا دو ساعت پیش اینجا بود ب زور فرستادمش تا یکم بخوابه نمیدونی درست عین دیوونه ها نشسته بود زل زده بود بهت حتی پلکم نمیزد دو شب بدون اینکه ی ساعتم بخوابه بالا سرت بود حالا باید بهش خبر بدم ب هوش اومدی
جنی: خیلی دلم براش تنگ شده
رزی: زود میبینیش نگران نباش
گوشیشو در آورد که بهش زنگ بزنه از اتاق خارج شد
دست چپمو بالا آوردم و به حلقم نگاه کردم
جنی: ایکاش الان اینجا بودی لیلی من خیلی دلتنگم
دیدم رزی برگشت داخل
رزی: بهش خبر دادم از خوشحالی زد زیر گریه گفت فورا خودشو میرسونه
جنی: حال خودش خوبه آخه اون روز از حال رفت
رزی : آره یکم تو شوک بود وقتی آوردنش بیمارستان و بهش سرم زدن چن ساعت بعدش به هوش اومد ی چند روز درگیر تدفین مادرش بود میخواست به کره برش گردونه از طرفیم چون تو اینجا بستری بودی نمیشد آخر سر مجبور شد از پدرش بخواد کمکش کنه بعد از اونم پدرش به اینجا اومد و بهت سر زد فک کنم هنوز به کره برنگشته
جنی: حتما خیلی برای لیسا سخت بوده من باید کنارش میبودم
رزی: چاقو به کبدت برخورد کرده بود سه بار عمل شدی ولی جای شکرش باقیه که الان حالت خوبه
دستمو بالا گرفتم با چشمام به حلقم اشاره کردم
جنی: فقط بخاطر اون ، اون بهم نیرو داد فقط دلم میخواد کارا رو انجام بدم و باهاش برگردم کره و ازدواج کنم و ی زندگی آروم و بی استرس و طولانی در کنار اون داشته باشم
رزی: خیلی زود همه چی درست میشه
جنی: راستی تونستید لنا رو دستگیر کنید؟
رزی: نه هنوز اون عوضی واقعا تو کارش وارده مدارک زیادی بر علیهش نیست باید بیشتر تحقیق کنم
جنی: تا وقتی اون تو شهر راحت قدم بزنه من قلبم آروم نداره واقعا استرس دارم دوباره بخواد ب لیسا آسیب بزنه
رزی: میفهمم چی میگی و دارم تموم تلاشمو میکنم که دستگیر شه یکم بهم فرصت بده لیسا همه داستانو برام تعریف کرده با چیزایی که ازش میدونم فک کنم بشه یجورایی پروندشو به مواد مخدر ربط بدم اونجوری راحت میشه گیرش آورد
جنی: ازت ممنونم رزی
رزی: جنی ی چیزی واقعا رو اعصابمه چند روزه ی دختر که نمیشناسمش هی میاد اینجا و دور و برت میپلکه اول فک کردم لناس ولی لیسا عکسشو بهم نشون داد اون نیست میخواستم از لیسا بپرسم ولی نخواستم الکی حساسش کنم بهتر بود اول از خودت بپرسم
جنی: نمیدونم، ازش عکسی چیزی داری
رزی: آره اتفاقا بدون اینکه بفهمه ازش ی عکس گرفتم خیلی واضح نشد ولی باز ببین میتونی بفهمی کیه
گوشیشو درآورد و ی عکس رو بهم نشون داد
جنی: نمیدونم ولی خیلی شبیه الیه
رزی: الی کیه؟
جنی: زن دوم پدر لیسا
رزی: نه زنش نیست
جنی: رزی خب اگه این الی باشه زن پدرشه دیگه
رزی: نه نیست من چک کردم
جنی: چیو چک کردی؟
رزی: ب خاطر ثبت مرگ مادر لیسا مجبور شدم سوابق خانوادگیشونو چک کنم هم مادرش هم پدرش فقط ی ازدواج داشتن که با هم دیگه بوده
جنی: چی میگی رزی مگه همچین چیزی ممکنه من مطمئنم اون دوباره ازدواج کرد تازه چن وقت پیش دومین سالگردشونو جشن گرفتن
رزی: از چیزی که میگم مطمئنم جنی پدر لیسا فقط یکبار اونم با امیلی ازداوج کرده شاید این الیی که میگی فقط دوست دخترشه
جنی: من اصلا متوجه نمیشم
رزی: بذار راجع به اینم تحقیق کنم
واقعا حرف های رزی گیجم کرده بود
مدتی گذشت که صدای باز شدن درو شنیدم
لیسا: جنیییی
جنی: لیلی بیا اینجا
لیسا دوید و منو تو آغوش گرفت
لیسا: نینی تو ب هوش اومدی الان حالت خوبه؟
رزی: لیسا داری به بخیه هاش فشار میاری
لیسا: اوه ببخشید اصلا متوجه نشدم
خواست از بغلم بیرون بره که نذاشتم
جنی: مشکلی نیست بذار یکم دیگه اینجوری بمونیم
پرستار برای تعویض پانسمانام اومد
پرستار: متاسفم ولی فقط ی همراه میتونید داشته باشید
رزی: بله من الان میرم
آروم ب شونم ضربه زد
رزی: زود خوب شو لیسا مواظبش باش شب من میام تو برو استراحت کن چون الان اصلا نتونستی بخوابی ولی اگه بهت خبر ب هوش اومدنشو نمیدادم و خودت میفهمیدی کلمو میکندی پس تا شب
لیسا: باشه اونی ممنونم
رزی بهش لبخند زد و رفت بیرون
جنی: خوبه ی اونی دیگه به قبلیات اضافه شد
لیسا: چطور حتی با این حالت حسودی میکنی؟
جنی: قبلنم گفتم این اسمش حسودی نیست
لیسا: این دقیقا حسودیه
دستشو گرفتم و با شستم نوازشش کردم
جنی: وقتی تو تماما برای منی من به کی حسودی کنم
پرستار: اووم سعی کنید به زخمتون فشار نیارید تازه داره جوش میخوره
جنی: حتما
از اتاق رفت بیرون
لیسا: چرا اون خجالت کشید
جنی: اصلا حواسم نبود کس دیگه ای جز تو توی اتاقه

My strange intern ( jenlisa )Where stories live. Discover now