part 8 🤍

273 20 0
                                    


part 8
اون حس شک ضعیفم درست بود لنا دوست مادرش نبود رلش بود حتی نمیدونستم باید چه حسی داشته باشم اون منو بازی داده بود تمام مدت، من تماما غرورمو بخاطرش زیر پا گذاشتم و به اون حس قدیمی تو قلبم جرئت دادم تا دوباره مثل گذشته ها عاشقش باشم چرا اینکارو باهام کرد وقتی تو رابطه بود چرا اصلا امیدوارم کرد که میتونیم دوباره اون احساس واقعی و خاصی که بینمون بود و تجربه کنیم چرا اون لعنتی بهم گفت دوستم داره چرا همه اون کارا رو کزد چرا اون چیزا رو بهم گفت انقد تعداد سوالای تو سرم زیاد بود که داشتن مغزمو از جمجمم پرت میکردن بیرون قسمتی از قلبم که ب خاطر اون گرم شده بود حس پوچی و تو خالی بودن بهم میداد درد توی سینم انقدر زياد بود که نمیتونستم نفس بکشم تعادلم و از دست دادم و محکم روی زمین خوردم قلبم داشت آتیش می‌گرفت نه واسه اتفاقی که برام افتاده واسه اینکه انتظار نداشتم اینجوری بازی بخورم
صفحه چتشون رو ب روم بود هر کلمش که به چشمم میخورد بیشتر پیش خودم تحقیر میشدم
《 خودتو برام آماده کن 》
یادم افتاد وقتی داشت میرفت دستشویی ی جامدادی از کشوی میزش درآورد و رفت
*فلش بک
لیسا: آهان حق با توعه من آخرین بار اونو بردم دستشویی باید اونجا رو چک کنم
جنی: چرا باید جا مدادیتو ببری تو دستشویی؟
لیسا: معلومه چون ...... چون بالم لبمم داخل اون بود واسه همین بردمش اونجا که تو آیینه کارمو بکنم
*پایان فلش بک
جنی: لعنت بهت لیسا لعنت بهت تو میخواستی واسه ی اون آماده شی
خودمو رو زمین کشیدم و همه دوشاخه های تو پیریز رو در آوردم فقط میخواستم صفحه رو به روم بسته شه اون نوشته ها هر کدومشون ی خنجر وسط قلب من میزد
خودمو عقب کشیدم و زانوهامو بغل کردم جوری گریه میکردم که انگار دنیا به آخر رسیده معلومه دستکم واسه من رسیده بود
به انعکاس خودم روی دسته های فلزی صندلی نگاه کردم
جنی: من کی این همه رقت انگیز شدم کی این بلا به سر من اومد لعنت بهت من داشتم خودمو ازت دور نگه میداشتم و تو چیز دیگه ای خواستی وقتی تموم وجودمو بهت دادم بهم نشون دادی چقدر میتونی پست باشی و من تا چه حد میتونم احمق باشم اما از این ثانیه به بعد نمیذارم قربانی و بازیچه دست تو باشم
دست هامو روی زمین گذاشتم و ب زور از جام بلند شدم رفتم سمت دستشویی و شیر آب رو باز کردم و روی سرد ترین درجه گذاشتمش دو مشت آب به صورتم زدم و به آیینه رو ب روم نگاه کردم
جنی: آره من از پسش برمیام همون طوری که از پس سخت تر از ایناش بر اومدم لیسا مطمئن باش دیگه جلوت ضعیف نمیشم دیگه نمیذارم مثل ی احمق باهام بازی کنی
کنار روشویی قطره خون دیدم یاد زخمای تنش افتادم که وقتی دیدمشون داشتم دنیامو از درد وجدانم می‌میباختم ولی الان انقد ازش عصبانیم که حتی فکر کردن بهش ناراحتم نمیکنه باورم نمیشه که چجوری احساسمو نسبت بهش از دست دادم
از شرکت زدم بیرون آسمون داشت دور سرم میچرخید وسط تابستون من داشتم از سرما تو رگام یخ میبست من گذاشتم کسی که تو رابطس لمسم کنه خودمو دیشب تماما تقدیمش کردم حس کثیف بودن میکردم چه وضعیت تحقیر آمیزی
گوشیمو از جیب کتم درآوردم و شماره مارکو رو پیدا کردم و تماس گرفتم
مارکو: دخترم چی باعث شده این ساعت زنگ بزنی
ی نفس عمیق کشیدم که هق هقام باعث بریده بریده شدن صدام نشه
جنی: پدر من بابت امروز متاسفم کاریو میکنم که شما خواستید
مارکو: خوشحالم که اینو میشنوم این تصمیم قطعیته؟
جنی: بله من راجع به حرفای صبحم باید بگم تو حال خودم نبودم
مارکو: عیبی نداره دخترم اتفاقا وقتی به الی گفتم بهم گفت شاید زیادی نوشیده بودی، میدونستم تو نا امیدم نمیکنی
جنی: طبق برنامه من فردا برای انجام کارای اولیه میرم و دو روز بعدش برمیگردم که وسایلمو جم کنم
مارکو: باشه عزیزم میگم میر جانگ همه اقدامات لازم سفر فرداتو آماده کنه
جنی: شبتون بخیر
مارکو : شب توام بخیر دخترم و ازت بابت تصمیم عاقلانت ممنونم
گوشی و قطع کردم و همین طور داشتم بی مقصد تو خیابون راه میرفتم به اولین سوپر مارکتی که رسیدم رفتم سمت نوشیدنی ها و نزدیک بیست تا قوطی آبجو از یخچال برداشتم و از قسمت غذا های آمادش مرغ سوخاری برداشتم داشتم سمت صندوق میرفتم که صدای زنی رو شنیدم که داشت میگفت
*: وای سندی نفر سوم رابطشون بود واقعا چه دوره زمونه بدی شده اون لعنتی چطور میتونه صورت خودشو تو آیینه ببینه
#:اه اه عجب دختر عوضی بوده وقتی ی نفر تو رابطس چطور انقد بی شرم بوده که تو آغوش ی مرد متاهل خوابیده
نمیتونستم چیزی نگم احساس کردم من مخاطب حرفاشونم داشتم کاملا توهم میزدم با تموم وجودم سرشون داد زدم

My strange intern ( jenlisa )Where stories live. Discover now