part 13 🤍

241 16 4
                                    


part13
به فرودگاه رسیدم
لیسا: من ی بلیط واسه نیویورک میخوام فقط نزدیک ترینش
پذیرش: سلام خانم متاسفانه برای امروز همه بلیط ها فروخته شده برای فردا
لیسا: نه نه من باید امروز برم
پذیرش: متاسفم کاری از دستم برنمی.......... اوو ب نظر کسی بلیطشو کنسل کرده میخواید شما رو جایگزین کنم
لیسا: آره آره حتما ممنونم واقعا ، مرسی خدا
مدارکمو از کولم در آوردم و بهش دادم و بلیط و گرفتم برای دو ساعت دیگس رفتم روی صندلی های سالن نشستم که ویبره گوشیم رو تو جیبم احساس کردم
درش آوردم و دیدم جنیه
رد تماس کردم نمیدونستم باید چی بهش بگم کلماتمو گم کرده بودم الان فقط میخوام مامانمو ببینم و ازش همه چیز و بپرسم
رفتم به صفحه چتمون نمیخواستم نگرانش کنم
_الان نمیتونم جواب بدم به محض اینکه بتونم باهات تماس میگیرم نگران نباش
+باشه لیلی منتظر تماست میمونم مراقب خودت باش
اسکرین گوشیمو خاموش کردم و به پشتیه صندلی تکیه دادم و چشامو بستم
+ بدو دیگه لیلی ب لطف تو دیر میرسیم و به امتحان نمیرسیم
_ نگران نباش رامون میدن
+دیگه صبا با بوسه بیدارت نمیکنم چون نمیتونی خودتو کنترل کنی و زمان از دستمون در میره و دیر میرسیم مدرسه
_بیا ترک تحصیل کنیم اینجوری میتونم بدون محدودیت هر چقدر که بخوام بهت عشق بورزم
+میشه ب جای این چرتو پرتا یکم عجله کنی
_آره بدو ببین اتوبوس داره میرسه
+چراغ عابر پیاده قرمزه لیلی صب کن خطرناکه
_هیچ ماشینی نیست بیا بریم
+انقد دیر کردیم یکم دیگم روش خطرناکه
_تو صبر کن تا سبز شه من میرم اون ور خیابون واست دست تکون میدم
وقعی که داشتم رد میشدم ی ماشین از خیابون فرعی با سرعت به سمت مسیری که میرفتم اومد و چن بار بوق زد
+لیسا برو کنار ماشین
بووووووووم
+لیسااااااااااا
با ترس از خواب پریدم و خودمو روی صندلی صاف کردم و دستامو رو صورتم کشیدم
لیسا: این خاطره دیگه چی بود اصلا این خاطره بود یا ی خواب ولی چرا انقد همه چیز واضح و طبیعی بود ب غیر از چهره دختری که باهام حرف میزدم
ساعت مچیمو دیدم که فقط نیم ساعت تا پروازم مونده بود پا شدم و سمت گیت رفتم
.
.
.
الان جلوی در خونه ای هستم که بیشتر از هر چیزی ازش میترسم وقتی به اینجا رسیدم تمام خاطرات بد این هفت سال از جلوی چشمام رد شد با اینکه خیلی گذشته بود اما احساس میکردم جای کتک های مامانم روی تنم درد میکنه اما الان چکاری از دستم برمیاد؟ من برای فهمیدن واقعیت باید با این ترس رو ب رو شم
دستمو که میلرزید به زنگ در رسوندم و فشردمش طول کشید ولی صدای مادرم رو شنیدم
امیلی: لیسا این واقعا خودتی؟
لیسا: باید با هم حرف بزنیم
امیلی: ما حرفی با هم نداریم
لیسا: این مهمه راجع به گذشتس
امیلی: برو از مغازه برام نوشیدنی و سیگار بگیر
لیسا: اول جواب سوالام رو بده
امیلی: اگه کاری که گفتمو نکنی هیچی بهت نمیگم
مشتم و فشردم و سمت مغازه رفتم و چیزایی که خواسته بود رو براش خریدم و برگشتم و دوباره زنگ در رو زدم که اینار در رو باز کرد
رفتم بالا و دیدم گوشه در بازه
لیسا: کجایی؟
امیلی: چیزایی که خواستم رو خریدی
لیسا: خریدم
امیلی: بدشون به من
لیسا: اول جواب سوالام
امیلی: عصبانیم نکن
کیسه خریدمو بهش دادم
امیلی: آفرین دختر خوب من
لیسا: حالا ب سوالام جواب بده مامان
مشغول خوردن نوشیدنیش بود که سرشو تکون داد
هر دو تا زنجیری که گردنم بود و درآوردم و جلوی صورتش گرفتم
لیسا: تو صاحب اون یکی حلقه رو میشناسی بهم اسمشو بگو
وقتی حلقه ها رو کنار هم دید شروع ب سرفه کرد
امیلی: تو اون یکی رو از کجا گیر آوردی
لیسا: میشه فقط جوابمو بدی
امیلی: من چمیدونم مال کیه لیسا از هر جا پیداش کردی باید دنبال صاحبش بگردی
لیسا: مامااااااااااان من میدونم که تو میشناسیش هر بار که مست بودی سعی میکردی اینو از گردنم باز کنی هر بار مانعت میشدم کلی کتکم میزدی فک میکردم این ی ربطی به بابا داره که هر بار سرش شاکی میشدی ولی من ی فیلم از گذشته دیدم و این تو انگشت خودم بود خواهش میکنم اسم کسی که صاحب دومیشه رو بهم بگو لطفا
امیلی: من نمیدونم کیه حالا هم گمشو از خونم بیرون همین حالا
لیسا: امکان نداره تا وقتی جوابمو ندی پامو بذارم بیرون
بطری که دستش بودو پرت کرد سمتم و به شونم خورد درد بدی داشت اما حتی اگه تا حد مرگم کتک بخورم باید مطمئن شم که اون جنیه یا نه
با دستم شونمو گرفتم
لیسا: من به این کارات عادت دارم پس سعی نکن اینجوری قانعم کنی که بیخیال شم
امیلی: لیسا تو ی احمق زبون نفهمی بهت هزار بار گفتم دنبال گذشته کثیفت نگرد فک میکنی اگه بفهمی خوشحال میشی نه احمق

My strange intern ( jenlisa )Where stories live. Discover now