🎗֙⋆࣪ 𝐩𝐚𝐫𝐭 19

101 20 12
                                    

- ادلاین -

با دست‌هام چشم‌های تهیونگ رو پوشونده بودم و در حالی که سعی می‌کردم خودم رو هم قدش نگه دارم، اون رو سمت کافه هدایت می‌کردم.

"تا کی می‌خوای این‌جوری نگهم داری؟"

لبخند پهن‌تری می‌زنم. قلبم از هیجان داشت می‌کوبید.

"دیگه رسیدیم."

وارد کافه شدیم و رو به روی میزی که آماده کرده بودیم ایستادیم. کنار گوش تهیونگ شروع کردم به شمارش معکوس.

"۳...۲...۱ سوپرایز!"

با کنار رفتن دست‌هام از روی چشم‌هاش، شیهون و نوآه بمب‌های شادی رو منفجر کردن و همه با هم، تولدش رو یک صدا تبریک گفتیم.

تهیونگ برای چند لحظه از حیرت سر جاش خشکش زده بود و فقط نگاهش رو روی ما می‌چرخوند.

از این واکنش کیوتش خنده‌ریزی می‌کنم و می‌رم تا کیک رو از باریستا بگیرم. شمع‌های روش رو از قبل روشن و آماده کرده بودن و زحمت من کم شده بود. کیک شکلاتی رو می‌گیرم و جلوی تهیونگ می‌ایستم.

"زودباش فوتش کن."

تهیونگ با دهنی نیمه‌باز نگاهش رو از کیک می‌گیره و با خیره شدن توی چشم‌هام، لبخند خوشحالی می‌زنه و بعد شمع‌ها رو فوت می‌کنه.

همه براش دست می‌زنن و تهیونگ با نگاهی قدردان بهشون چشم می‌دوزه.

"از همتون ممنونم بچه‌ها."

شیهون با ملایمت گفت:

"ما که کاری نکردیم. همه برنامه‌ریزی‌ها رو ادلاین انجام داد."

کیک رو سمت میز می‌برم و جلوی گل‌های لیلیوم می‌ذارم. شیهون جوری گفت همه چیز رو من برنامه‌ریزی کردم انگار که خودشون هیچ کاری نکردن.

"چی می‌گی تو... اگه کمکم نمی‌کردین نمی‌تونستم به موقع از پس همه چی بر بیام."

تهیونگ با قدم‌های آرومی سمتم میاد و با گرفتن کمرم، من رو به خودش می‌چسبونه.

قبل قفل کردن نگاهش روی من، گل‌ها و دیزاین روی میز رو وارسی می‌کنه.

"امروز سنگ تموم گذاشتی نارنجی. مرسی ازت."

و بعد گونه‌ام رو به نرمی جلوی همه بوسید که باعث شد گونه‌هام به سرعت قرمز بشن و بدنم داغ بشه. صداش به شدت نرم و مردونه بود. چه‌جوری می‌تونست انقدر ساده هر لحظه با هر حرکتش کاری کنه بیشتر عاشقش بشم؟

"تولدت مبارک تهیونگ."

اگه نوآه برای تبریک گفتن و دادن هدیه‌اش جلو نمی‌اومد مطمئنم تهیونگ نه تنها با چشم‌هاش من رو قورت می‌داد، بلکه جلوی همه لب‌هام رو هم می‌خورد!

᭝‌ 𝐅𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐨 𝐲𝐨𝐮 🔞Where stories live. Discover now