🎗֙⋆࣪ 𝐩𝐚𝐫𝐭 31

100 17 33
                                    


بعد از این که شنیدم تهیونگ قرارداد رو فسخ یا به نحوی من رو اخراج کرده، بدون هیچ فکری از خونه نوآه بیرون زدم و با عجله، خودم رو به خونه‌اشون رسوندم.

وقتی که از دروازه کوچیک آهنی می‌گذشتم، شیهون رو دیدم که از خونه بیرون اومد و ساک کوچیکی توی دستش حمل می‌کردم.

سراسیمه سمتش دویدم.

"شیهون... تهیونگ خونه‌ست؟ باید باهاش حرف بزنم."

خواستم ازش رد بشم و برم داخل اما شیهون بازوم رو گرفت و من رو عقب کشید.

"اینجا نیست."

"پس کجاست؟"

جوابی بهم نداد و فقط نگاهش بین چشم‌هام در گردش بود در حالی که من داشتم از ترس می‌مردم و دستم رعشه خفیفی گرفته بود.

"جواب بده شیهون. حتی قراداد رو فسخ کردین. آخه چرا؟"

شیهون بازوم رو رها کرد و نگاهش رو پایین انداخت. نمی‌دونستم چی مانع حرف زدنش می‌شد. فقط آه کلافه‌ای کشید.

"تهیونگ الان بیمارستانه. داره برای عملش آماده می‌شه."

تقریبا نفس راحتی کشیدم. وقتی شیهون جلوم رو گرفت فکر کردم نمی‌خواد اجازه بده وارد بشم یا موقعی که ساک توی دستش رو دیدم فکر ترسناک‌تری به سرم زد که نکنه تهیونگ داشت بدون خبر می‌رفت؟

اما این جوابش منطقی‌تر بود. خوشحال از کور سوی امیدی که پیدا کرده بودم به بازوش چنگ زدم.

"جدی؟ پس بریم بیمارستان"

"بذارش برای بعد خب؟ قبل عملش نباید استرس یا تنشی بهش وارد بشه."

شیهون انقدر نامطمئن این حرف رو زد که شک کردم واقعا بعدی وجود داره یا نه.

دلیلش رو درک می‌کردم اما نمی‌تونستم دلشوره‌ای که توی دلم به راه بود رو کنترل کنم.

اگه دیگه فرصت دیدن تهیونگ رو نداشته باشم چی؟

سرم رو پایین انداختم و از شیهون فاصله گرفتم. به سختی داشتم جلوی بغضم رو می‌گرفتم.

"می‌ذاری بعدا ببینمش نه؟ حداقل بهم قول بده."

شیهون برای چندین ثانیه جوابی بهم نداد. این حتی بیشتر باعث جمع شدن اشک توی چشم‌هام می‌شد.

شاید تهیونگ بهش گفته بود من رو ازش دور نگه داره.

صدای تایید ضعیفی که از گلوی شیهون خارج شد باعث شد با حیرت سرم رو بالا بیارم.

بهم قولش رو داد. پس حتما بعدا می‌تونم تهیونگ رو ببینم.

شیهون به نشونه حمایت دستی روی شونه‌ام زد و موقعی که از کنارم گذر می‌کرد گفت:

᭝‌ 𝐅𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐨 𝐲𝐨𝐮 🔞Where stories live. Discover now