هوا بیرحمانه سرد شده بود و ابرهای سیاه، آسمون شب رو پوشونده بودن.
از خونه کریستین تا اینجا رو پیاده اومدم. با وجود این که ذهنم پیش تهیونگ بود، اما پاهام به راهشون ادامه میدادن. من رو به جایی بردن که همه چیز از اول شروع شد.
زنگ در رو زدم و طولی نکشید که در خونه باز شد و هوای گرم داخل توی صورتم خورد.
مامان پشت در بود و از قیافهاش مشخص بود که از دیدنم تعجب نکرده، بلکه منتظرم بوده!
"پس بالاخره سر و کلهت پیدا شد. موندم بعد گندی که زدی چطور جرأت کردی بیای اینجا!"
شاید فکر میکرد اومدم اینجا چون میخواستم بمونم ولی تنها هدفم از اومدن به این خونه نحس این بود که خودم رو آزاد کنم!
نگاهم رو به کف زمین دوخته و بدون حرف وارد شدم.
"مکس همه چیز رو برام تعریف کرد. چطوری گیر افتادی هان؟ وقت داشتی تا فرار کنی اما مثل احمقا وایستادی تا گیرت بندازن! چی توی کله پوکت میگذشت؟"
مامان پشت سرم دنبالم میکرد و تا نشیمن همراهم اومد و یک بند به سرزنش کردنش ادامه میداد.
تاحالا فقط یک بار گیر افتاده بودم. همون زمانی که به خاطر من لوکاس صدمه دید و هیچکدومشون برای نجات دادنم پا پیش نذاشت.
فقط نوآه بود که کمکم کرد. اون بود که من رو از ایستگاه پلیس بیرون کشید و باعث شد به یک معامله و رضایت دوطرفه با خانواده لوکاس برسم.
"بهترین موقعیت برای برداشتن اون اسناد بود. لعنتی آخه چطور انقدر بیمصرف شدی؟!"
من واقعا بیمصرف شده بودم؟ نمیدونم...
کاش میشدم. کاش به هیچ دردی نمیخوردم. اینطوری حداقل از من سوءاستفاده نمیکرد.
مامان از این که جوابش رو نمیدادم عصبانی شد و با خشونت شونهام رو کشید.
"جواب منو بده ادلاین!"
مثل عروسک خیمهشببازی سمتش تلو خوردم. همون لحظه بابا با قامت شکستهاش از اتاق بیرون اومد.
"چه خبره؟ چرا بحث میکنین؟"
مامان سمت بابا چرخید.
"دقیقا وقتی نبودم این بچه داشت چیکار میکرد که انقدر بیعرضه شد؟ چرا مراقبش نبودی؟ باورم نمیشه انقدر روش حساب باز کردم و اینجوری گند زد به همه چی!"
مثل همیشه وقتی از کوره در میرفت براش مهم نبود جلوی کی وایستاده. تمام خشمش رو توی لحنش میریخت و صداش رو بلند میکرد.
دیگه داشتم از دستش عصبانی میشدم. از این که فکر میکرد تنها خطاکار این جمع هر کسی بود جز خودش داشتم از عصبانیت میترکیدم!
YOU ARE READING
᭝ 𝐅𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐨 𝐲𝐨𝐮 🔞
Fanfiction،، وضعیت: پایانیافته𓏲 ⤎ کیمتهیونگ خوانندهای محبوبه که طی یک تراژدی صداش رو از دست میده. برای اون، آواز خوندن همه اشتیاق و زندگیش محسوب میشه و حالا همه اینها ازش گرفته شده. به همین دلیل برای درمان و بهبودی صداش به شهر آمستردام سفر میکنه. شهری...