🎗֙⋆࣪ 𝐩𝐚𝐫𝐭 2

169 24 3
                                    

- ادلاین-

چرا دکتر طوری بهم نگاه می‌کنه انگار قراره روزهای آخر زندگی‌ام رو بگذرونم؟

این تاسف و ناراحتی توی نگاهش من رو مضطرب می کنه.

استرس‌زاست...

لطفا زودتر تشخیصت رو بگو و خلاصم کن!

"متاسفم که این رو می‌گم اما..."

اوه...

ادامه این جمله قرار نیست خوب باشه. الان قراره بهم بگه چقدر دیگه قراره عمر بکنم؟

دروغ گفتم اگه بگم قلبم برای یک لحظه از حرکت نایستاد!

"این پارکینسون زودرسه خانوم جانسن!"

"آ...ها؟!"

شرط می‌بندم قیافه احمقانه‌ای که به خودم گرفتم دکتر میشل رو ناامید کرده.

پارکینسون دیگه چه کوفتیه؟!

چون اطلاعی در مورد این بیماری نداشتم مثل احمق‌ها با چشم‌هایی گیج به دکتر میشل زل زده بودم.

اگه انقدر با تاسف بیانش می‌کرد یعنی یک بیماری کشنده‌ست نه؟

"خب قراره چقدر زنده بمونم؟"

ابروهای دکتر میشل از تعجب بالا رفت.

"چی؟"

"قراره بمیرم؟"

دکتر با اطمینان و آرامش سرش رو به نشونه نفی تکون داد.

"البته که نه..."

خب خداروشکر در خطر مرگ نیستم!

"ولی می‌تونه زندگی رو خیلی برات سخت کنه!"

لعنتی... انگار اونقدر که فکر می‌کردم بی‌خطر نیست!

دکتر میشل دست‌هاش رو روی میز داخل هم قفل می‌کنه و آهی می‌کشه. کاملا مشخصه هیچی از حرف‌هاش متوجه نمی‌شم.

"بیماری پارکینسون یک بیماری عصبی مزمنه که توی حرکت کردن و کنترل حرکات اختلال درست می‌کنه. سفتی عضلات و لرزش دست‌هات به همین خاطره که به مرور بدتر هم می‌شه و توانایی انجام ساده‌ترین کارها رو هم مشکل می‌کنه! بیشتر افراد مسن بهش مبتلا می‌شن اما موارد نادری مثل تو هست که تو سنین پایین‌تر رخ می‌ده."

نگاهم به دست‌هام افتاد. دست‌هایی که گاهی خفیف و کم به لرزش می‌افتادن.

فکر کنم جدی جدی توی بد دردسری افتادم.

اگه نتونم حتی کارهای روزمره‌ام رو انجام بدم پس چطور می‌تونم به زندگی ادامه بدم؟

"درمانی هست؟"

"نه... اما خوشبختانه سیر بیماریت کنده ولی برای اطمینان و بررسی بیشتر توصیه می‌کنم تحت نظر باشی."

᭝‌ 𝐅𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐨 𝐲𝐨𝐮 🔞Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang