-ادلاین-
توی لابی بیمارستان، کنار پذیرش ایستاده بودم و نگاهم به در اتاق دکتر که توی راهروی رو به رو بود خیره شده بودم.
یک بار دیگه اطلاعات مردی که مامان برام فرستاده بود رو نگاه کردم.
کریستین آگرست، تهیه کننده و کارگردان فرانسوی که به خاطر مشکل گوارشی تحت نظر پزشک بود.
یک مرد سی و نه ساله با موهای مشکی کوتاه، چشمهای آبی عمیق، ته ریشی زیبا و چهرهای پخته و شیک.
حتی اسمش هم پر از تجملات بود.
به لطف اخلاق گرم و صمیمیای که با بقیه داشت، نزدیک شدن بهش نباید سخت میبود.
از شانس خوبم جایی که برای معاینه میاومد، همون بیمارستانی بود که لوکا داخلش بستری بود.
از هفته گذشته چند باری مدام جلوی چشمهاش سبز شدم و به خوبی میدونستم توجهاش کمی بهم جلب شده اما در عین حال سرسخت و باوقار رفتار میکرد.
وقتی در اتاق دکتر باز شد، کریستین به همراه دکترش مقابل در ایستادن و مشغول حرف زدن شدن.
وقتش بود نمایشی که یک هفته براش صبر کردم رو شروع کنم.
سمت زنی که پشت میز پذیرش نشسته بود چرخیدم و دستهام رو روی میز گذاشتم. با لحن دوستانهای شروع کردم:
"ببخشید... در مورد جراحی لوکا اسمیت، میشه اول جراحی انجام بشه بعد پول رو پرداخت کنیم؟ آخه یکم وضعیتمون خوب نیست."
زن جوان که یونیفرم آبی آسمونیش به موهای بلوطی رنگ و چشمهای آبیاش میاومد نگاهی بهم انداخت.
"متاسفم ولی امکانپذیر نیست."
نگاه سنگین شخصی رو روی خودم حس میکردم. این یک تیری بود توی تاریکی برای همین کلافهتر از قبل با صدایی که رسا و عاجز باشه ادامه دادم:
"ولی اون به این عمل نیاز داره. ازتون خواهش میکنم هوم؟ حاضرم هر تعهدی لازمه بدم فقط بذارین جراحی بشه!"
دختر پشت میز از جاش بلند شد. یکم دستپاچهاش کرده بودم چون داد نسبتا بلندم توجه خیلیها رو به این سمت جلب کرده بود.
"خانوم لطفا آروم باشید. اگه انقدر براتون سخته میتو-"
"شما نمیفهمین! اون داره میمیره و تمام چیزی که شما میخواین پوله! انقدر پول مهمه؟ از جون آدم هم مهمتره؟"
دختر کاملا گیج شده بود و مدام به زن کنار دستش نگاه میکرد و ازش کمک میخواست.
لعنتی از این کار مزخرف متنفر بودم. حتی خودمم حس دیوونهها رو داشتم.
در نهایت زن کنار دختر چشم آبی بلند شد و با آرامش گفت:
"همراه محترم لطفا آروم باشین. ما مجبوریم از قوانین پیروی کنیم ولی اگه-"
ESTÁS LEYENDO
᭝ 𝐅𝐥𝐲𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐨 𝐲𝐨𝐮 🔞
Fanfic،، وضعیت: پایانیافته𓏲 ⤎ کیمتهیونگ خوانندهای محبوبه که طی یک تراژدی صداش رو از دست میده. برای اون، آواز خوندن همه اشتیاق و زندگیش محسوب میشه و حالا همه اینها ازش گرفته شده. به همین دلیل برای درمان و بهبودی صداش به شهر آمستردام سفر میکنه. شهری...