جیسونگ: نمیخوام برمممممم.
مینجی: زشته از بقیه پاشو حاضر شو ببینم.
جیسونگ:خدا لعنتت کنه لی مینهوووو، چرا از بین این همه آدم تو اخههه.
سه ووک: غر زدن و تموم کن و برو حاضر شو.
از جاش پاشد با عصبانیت به اتاقش رفت بعد از حاضر شدن پایین اومد و به سمت مرکز خریدی که مادر مینهو ادرسش رو فرستاده بود، رفتن.
جیسونگ با دیدن مینهو، بازم پوف کلافه ای کشید و گفت: خدایا خودت بهم صبر بده که این و خفه نکنممم.
به سمت خوانواده لی رفتن و بعد از احوالپرسی، مینهو به جیسونگ نگاهی کرد و جیسونگ هم چشم غره ای بهش رفت و نگاهش رو به یه جای دیگه داد.
مینهو:عالی شد مینهو، چطوری قرار این امگا رو تحمل کنم خدا میدونه.
سونگ هون: خوب بیاین بریم به انتخاب لباس ها.
با وارد شدن سوجین به دختر و پسر تو اون فروشگاه که وار میکردن گفتن: دوتا کت و شلوار مناسب مراسم ازدواج و و عروسی میخوایم.
کنار حیسونگ و مینهو رفت و اونا رو کمی نزدیک هم کرد و گفت: واسه اینا میخوایم.
دختر لبخندی زد و گفت فهمیدم، با آوردن چند نوع کت و شلوار، سوجین هردوشون به اتاق پررو فرستاد و توی بیرون منتظر شد، مینهو و جیسونگ بعد از پوشیدن لباس ها بیرون عین مدل ها به خوانواده هاشون نشون داد.
سوجین: مینهو اخلاقت رو درست کن لبخند بزن و تو جیسونگ صاف وایسا گوز نکن.
مینجی: به نظرم به تن جیسونگ اصلا نیومد این رنگ که به قهوه ای میزنه اصلا خوب نشد.
سوجین نزدیک جیسونگ رفت و گفت: عوضشکن اون یکی رو بپوش عزیزم، وتو مینهو کتش اصلا بهت نیومد برو تو هم عوض کن.
مینهو و جیسونگ اونقدر لباس عوض کردن که سوجین هیچکدوم رو دوست نداشت و روبه دختره کرد و گفت: من برای این(اشاره به جیسونگ) یه کت و شلوار سفید میخوایم که تو تنش بیاد و خوشگل نشونش بده و این (اشاره به مینهو) سیاه باشه و کتش کمی بلند باشه شلوارش هم گشاد نباشه و کاملا سیاه باشه.
دختره بعد از آوردن لباس ها، سوجین لباس جیسونگ رو گرفت و گفت: جیسونگ عزیزم یه دقیقه بیا تو اتاق پررو، میخوام خودت پاپیونت رو درست کنم.
جیسونگ:مامان.
مینجی، میدونست بعد از حرفایی که به سوجین گفته، سوجین گفته بود با جیسونگ قراره حرفت بزنه نظرش رو درباره ازدواج تغییر بده، سوجین و جیسونگ وارد اتاق پررو شدن و بعد از بستن در سوجین روی مبل اتاق پررو نشست و گفت: مثل اینکه به این ازدواج راضی نیستی،درست میگم؟
جیسونگ: معلومه که نیستم.
سوجین:چرا؟به چه دلیل؟
جیسونگ به اینه تکیه داد و گفت؛ من و پسرتون از هم متنفر هستیم، دشمنای خونی قدیمی هم هستیم اونم بنا به دلایلی....
سوجین:جیسونگ شما تو گذشته باهم مشکل داشتین نه الان، بهتره الان باهم ازدواج کنین و یه صفحه جدید واسه خودتون باز کنین و با خیال راحت زندگیتون کنین.
جیسونگ:متاسفانه ما الانم ازهم متنفریم.
سوجین: و این چیزی رو تغییر نمیده جلوگیر ازدواجتون بشه.
جیسونگ:من نمیخوام با زور اونم از کسیکه متنفرم ازدواج کنم، یعنی هیچکی نمیخوادددد، من هنوز قصد ازدواج ندارم اگه هم داشته باشم میخوام با الفایی ازدواج کنم که دوستم داشته باشه و ترکم نکنه و...
سوجین: و اون الفا مینهوعه.
جیسونگ:لطفا خودتون رو بزارین جایمن، اگه به شما هم یهویی بیان و بگن تو باید ازدواج کنی اونم با کسی که ازش متنفری و دوران دبیرستانت رو واست زهر کرده و اولین بوست رو ازت گرفته و...
سوجین:شما اولین بوستون تو دوره دبیرستان بوده؟
جیسونگ:متاسفانه بله اونم... ناخواسته.
سوجین: این خوبه که و...
جیسونگ حرفش و فطع کرد و گفت: کجاش خوبه؟ گفتم خودتون رو بزارین جای من.
سوجین: جیسونگ، من تورو کاملا درک میکنم آره خیلی یهویی شد میدونم، ولی من و همسرم خیلی وقته تورو پسندیدیم و خیلی وقته تورو زیر نظر داشتیم تا ببینیم دوست پسری چیزی نداشتی بعد،به پدرت بگیم که بیای با مینهو ازدواج کنی، الان میگی از کی، از خیلی وقت پیش من بنا به دلیلی خیلی وقته افتاده بودم دنبال یه امگای مناسب واسه پسرم تا اینکه تورو پیدا کردم.
جیسونگ:چرا من؟ من تنها امگای مناسب نیستم، شهر پر هست از امگا، من نه در سطح خوانواده لی هستم نه مناسب شما، امگاهای در سطح شما میتونن با پسرتون ازدواج کنن.
سوجین:جیسونگ من اگه میرفتم دنبال اونا خیلی وقت پیش میرفتم حتما یه دلیلی دارم که نرفتم و اومدم تو انتخاب کردم....
حرفش توسط مینهو که در رو زد قطع شد.
مینهو:دقیقا ۴ ساعته اون تو دارین چیکار میکنین؟
سوجین:دارین میایم دارم پاپیون جیسونگ رو درست میکنم الان میایم.
لباس جیسونگ رو ورداشت و بهش داد و کمک کرد که تا اون رو زودتر بپوشه و در همین حین یاد حرف همسرش که صبح بهش زده بود افتاد.
Flash back
تلفن رو قطع کرد و گفت: مثل اینکه جیسونگ راضی به این ازدواج نیست.
سونگ هون درحالی که داشت خبر هارو چک میکرد با شنیدن حرف همسرش، تبلت رو گزاشت کنار و گفت: یعنی چی؟
سوجین:مینجی بهم گفت جیسونگ این ازدواج رو نمیخواد و...
سونگ هون عصبی دستش رو به میز کوبید و گفت: یعنی چی نمیخواد؟باید بخوادددد، سوجین اگه جیسونگ با مینهو ازدواج نکنه اونوقت پدر بل میاد و میگه پسرت باید با دخترم ازدواج کنه و... و نه تو نه من از اون دختره موقرمزی خوشمون نمیاد این رو خودت خوب میدونی که.
سوجین معلومه که نمیزارم مینهو با اون دختره ازدواج کنه.
سونگ هون گفت: اگه نمیخوای این اتفاق بیفته باید جیسونگ رو به یه طورهم که شده راضیش کنی با مینهو ازدواج کنه، اگه بازم گفت نه اونوقت با پدرش تهدیدش کن فهمیدی؟
سوجین سری تکون داد و گفت:باشه.End of Flash back.
سوجین کت سفید جیسونگ رو ورداشت و و کمک کرد تا اون رو بپوشه بعد از ورداشتن پاپیون، اون رو توی گردن جیسونگ انداخت و مشغول درست کردنش شد و گفت: اگه ازدواج نکنی اونوقت برای پدرت اتفاق خوبی قرار نیست بیفته.
جیسونگ:منظورت چیه؟
سوجین: خودت خوبی میدونی پدرت یه زمان ورشکست شده بود و البته برج داشت که همسر من اومد پدرت رو نجات داد، اگه باها مینهو ازدواج نکنی... همسرم قرار نیست دیگه به پدرت کمک کنه میفهمی که، و پدرت به بدترین روزا میفته تو که این رو نمیخوای؟میخوای؟
جیسونگ دستش رو مشت کرد، بازم میخواست بگه نه... ولی پدرش از همه چیز براشمهم بود.
جیسونگ نفسش رو بیرون داد و گفت: باهاش ازدواج... میکنم.
سوجین:افرین جیسونگ، حالا بیا بریم بیرون.
جیسونگ قیافش رو درست کرد و بیرون رفت، مینهو رو دید که بی حوصله نشسته روی مبل و منتظر مامانش و جیسونگ بود.
مینهو:به به چه عجب تشریف اوردین.
سوجین به طرف پسرش اومد و اون رو با کتک از مبل بلندش کرد و گفت: پاشو ببینم این کت و شلوار رو خراب کردی،لبخند بزن و اخمات رو بازکن.
مینهو:چشمممممم.
سوجین: برو کنار جیسونگ.
کنار جیسونگ رفت و هردوشون بعد از چشم غره رفتن بهم به والدین هاشون نگاه کردن.
مینجی:عالی شددد.
سونگ هون: موافقم.
سه ووک: لباس ها به تن هردوشون میاد.
سوجین: اینا رو حساب کنین لطفا.
بعد از اون، از فروشگاه بیرون اومدن و بعد به فروشگاه دیگه ای رفتن و از اونجا هم حلقه هارو میخواستن بخرن ولی از دست جیسونگ و مینهو، سوجین کم مونده بود سرش رو به دیوار بکوبه.
مینهو: این زشته، این یکی قشنگه.
جیسونگ:نخیر اون زشته این قشنگتره، سلیقه نداری ها.
مینهو: واح واح کی سلیقه نداره؟ من یا تو؟
جیسونگ: تو.
مینهو: امگای پررو مثل تو ندیده بودم.
جیسونگ: منم آلفای زورگو مثل تو ندیده بودممم.
سونگ هون: خب یکش رو انتخاب کنین.
مینهو:این.
جیسونگ:نخیررر اینننن.
مینهو:خفه شو، این معلومه که این.
جیسونگ: ساکت شو، خیر این.
فروشنده هم از دست دعواهاشون خسته شده بود و سرش رو به دیوار تکیه داده بود به اون دوتا خیره بود.
سه ووک: عزیزم چرا چیزی نمیگی؟
مینجی: سردر گرفتم عزیزم.
سوجین:وای کافیهه خودم انتخاب میکنم.
و بعد از ورداشتن حلقه موردعلاقه جیسونگ گفت:اینا رو بدین.
جیسونگ زبونش رو برای مینهو دراز کرد که مینهو چشم غره ای بهش رفت.
سوجین خداروشکر کرد که خرید رو تموم کردن چون اگه یکم دیگه پیش اینا میموند دیوونه میشد پس با همسرش و خوانواده هان تو یه کافه رفتن و درباره روز عروسی صحبت میکردن، جیسونگ که پیش مینهو نشسته بود، با احساس رایحه مینهو پوزخندی زد و یاد روزای دبیرستانش افتاد، وقتایی که جیسونگ هیت میشد مینهو بیشتر بهش نزدیک میشد و رایحش رو بیشتر آزاد میکرد تا جیسونگ رو اذیت کنه و تحریکش کنه و موفقم بود بعضی اوقات ولی جیسونگ زرنگتر بود و از اون مکان زودتر میرفت، و بازم هیت میشد دیگه به مدرسه نمیرفت تا از دست مینهو در امان باشه ولی حالا چی؟ حالا اگه هیت میشد مینهو بازم اذیتش میکرد و این خیلی بد بود...
Vote and comment ♥️
YOU ARE READING
☆Unwanted marriage☆(complete)
Fanfiction°جیسونگ امگای مهربون و شیطونی هست که همراه با پدر و مادرش زندگی خوبی داره اما تا اینکه یه روز پدرش بهش میگه باید با پسر شریکش یعنی پسر خوانواده لی ازدواج کنه،و جیسونگ بعد از کلی دردسر و راضی کردنش توسط مامانش، قبول میکنه که پسر خوانواده لی رو ببینه،...