part 5

868 120 22
                                    

میمهو و جیسونگ هردوشون با لبخند زوری از مهمونایی وه خداحافظی میکردن و براشون آروز خوشبختی هم میکردن لبخند میزدن و تشکری میکردن، بلاخره بعداز رفتن مهمون ها، جیسونگ حسابی خسته شده بود و روی صندلی نشست و سرش رو به دستش تکیه داد.
مینجی: پسرم من خسته شده؟
جیسونگ با لحن کیوت گفت:اوهوم.
مینهو پوزخندی زد و گفت: مگه چیکار کردی که اینطوری خسته ای؟
جیسونگ: تو خسته نشدی؟هان؟
مینهو:نه.
جیسونگ: تو که هیچ، تو هیچی هستی کسی تورو به حساب نمیزاره وای پاهام.
مینهو:یااا حرف دهنت و بف...
سوجین با گرفتن گوش پسرش بهش نگاهی کرد و گفت: پسر عزیزم... فلیکس امشب رو میاد پیش ما، پدرت براتون ماشین گرفته الان شما دوتا از دست همدیگه میگیرین به خونه مشترکتون میرین، بلاخره شما ازدواج کردین و باید تنها باشین.
مینهو خواست گوشش رو به زور از دست نامادریش نجات بده ولی نتونست و گفت:گوشم کنده شد سوجینننن.
سوجین گوش مینهو رو ول کرد ولی بازم گرفت و کشید به یه گوشه و گفت: من و ببین پدصگ، به هیچ عنوان قرار نیست جیسونگ رو اذیت کنی باشه؟ اگه ازش بشنوم کاریش کردی بلایی شرت میارم که اسمت یادت بره... فهمیدی؟
مینهو:چشم چشم اییییی گوشممممم.
سوجین گوش مینهو رو ول کرد و گفت:آفرین پسر خوب.
سونگ:پسراااا، ماشین منتظرتون هست بیاین دیگهه.
مینهو به سمت ماشینی که پدرش گرفته‌بود رفت ولی با حرف سوجین چشماش از تعجب گرد شد.
سوجین: مینهو عزیزم، امگات بدجوری خسته هست بیا امگات رو براید استايل بغلش کن و ببر.
جیسونگ هم دست کمی از مینهو نداشت، مثل اینکه مادرش شوهرش قصد نداشت جیسونگ و مینهو رو به این راحتیا ول کنه هر لحظه دنبال این بود که اونا رو نزدیک هم بکنه.
فلیکس:راس میگه هیونگگ، بیا برادر زنم حسابی خسته شده.
جیسونگ به فلیکس نگاه کرد ولی با احساس دستای بلند و گرم مینهو جیغ خفیفی زد که باعث شد والدینشون بخنده.
مینجی:وای عزیزم یاد خودمون افتادم.
سه ووک از دست همسرش گرفت و گفت:چه زود گذشت مثل اینکه دیروز بود باهم ازدواج کرده بودیم.
سوجین:وای چقدر شیرینننن.
جیسونگ:حرکت کن دیگههههه الاغ.
مینهو: با کی بودی؟
جیسونگ:با تو که داری معلوم نیست مثل اسکلا کجا رو نگاه میکنی.
مینهو: قسم میخورم الان پرتت میکنم به ناکجا آباد که بشینی که گوه خوردن بیفتی.
جیسونگ خودش رو نزدیک میمهو کرد توی گوشش زمزمه کرد و گفت: اتفاقا من تورو به گوه خوردن میمدازم عزیزم، ناسلامتی من و تو ازدواج کردیم قراره هرروز صبح که چشمت رو باز میکنی من و ببینی، دیگه دوران ارامشت تموم شده آلفای احمق، من قرار نیست بزارم ۵ دقیقه از دست من آرامش داشته باشی.
مینهو پوزخندی زد و گفت: بببین کی به کی میگه، من بهت قلدری کرده بودم جیسونگ، یادت میاد که چیکارا نکردم واست و در آخر از دستم دیوونه شده بودی الانم قراره همین کارو بکنم.
جیسونگ خندید و گفت: اوخی، اونموقع آخه فرق داشت ولی الان برعکس میشه الفا، زود باش حرکت کنننن مردم از خستگییییی.
سوجین: پسرم برو دیگهههه
مینجی: آها جیسونگ راستی تمام لباسات رو فرستادیم به خونه مینهو، دیگه لباسی نداری تو خونه ما.
جیسونگ:چییی؟
مینهو:وای نهههه‌.
سونگ هون:اهم اهم نظرت چیه حرکت کنی؟
مینهو درحالی که جیسونگ رو براید استايل بغل کرده بود با حرص به سمت ماشین رفت و سوارش شدن و به سمت خونه مینهو حرکت کردن.

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now