*حاجی من متوجه شدم شماره هارو اشتباه گزاشتم که الان درستش کردم هیچ نگران نباشین🦦*
...............
"کی گفته من مردم؟"
با شنیدم صدای آشنا همشون سرشون رو برگدوند ک جیسونگ رو دیدن که توی چارچوب در بزرگ وایساده و با پوزخند بل رو نگاه میکنه، بل با دیدن جیسونگ ترسید مگه جیسونگ نمرده بود؟ جیسونگ از چارچوب در فاصله گرفت و با همون پوزخند به سمت بل میومد با هرقدر جیسونگ، بل عقب میرفت که اینکه خورد به دیوار جایگاه، همه با دیدن جیسونگ شوکه بودن مخصوصا پدر و مادر جیسونگ و مینهو هم بدجوری توی شوک بودن.
بل: من تورو کشته بودممممم، تو...چجور زنده ای؟
جیسونگ: من از اولشم نمرده بودم.
بل: چطور ممکنه؟
Flash back:
آدما دستشون رو جلوی دهن جیسونگ گزاشته بودن و صداش رو بریده بودن، جیسونگ گریه میکرد و تقلا میکرد وقتی دیدن بل رفت جیسونگ رو روی زمین خوابوندن و دستشون رو از دهنش ورداشتن که جیسونگ گفت: التماستون میکنم با من کاری نداشته باشین خواهش میکنمم هق... توروخدا اگه تنها من بودم میگفتم من رو بکشین ولی من باردارم توروخدا... هق.
یکی از آدما با شنیدن این حرف به جیسونگ خیره شد که جیسونگ بیشت تقلا کرد.
جیسونگ:خواهش میکنم بزارین برم هق.
آدما ماسک سیاهشون رو برداشتن و جیسونگ با دیدن چان و مینهو شوکه شد، مینهو که با چشمای گرد به جیسونگ خیره بود گفت: چی گفتی؟تو...بارداری؟
جیسونگ:مینهو؟ تو اینجا چه غلطی میکنی بزار برمممممممممم کمکککک.
میمهو بازم دستش رو گزاشت جلوی دهن جیسونگ و گفت: اگه اروم باشی ولت میکنم.
جیسونگ با عصبانیت نفس میکشید و آروم شد و مینهو دستش رو برداشت.
جیسونگ: تو اینجا چه غلطی میکنی؟ چیه اکمدی با نامزدت من رو بکشی؟ بکش دیگههه بعدش برو به نامزد گوگولیت بگو جیسونگ رو کشتم با بچش.
مینهو جیسونگ تو هیچی نمیدونی که داری اینجوری حرف میزنی.
جیسونگ:اهان؟ پس کی بوو اون حرفارو به من میگفت؟
مینهو: جیسونگ بخاطر خودت بود لعنتیییی، اگه تو برای من مهم نبودی من به جای آدم های بل خودم رو جا نمیزدم که بیام اینجا و نزارم بکشتت.
جیسونگ: گمشوووو ولم کن.
چان: جیسونگ اروم باش توروخدا تو باید با ما بیای.
جیسونگ: من هیچ جا نمیام.
مینهو: باید بیای بل فکر میکنه تو مردی و ما باید جوری تظاهر کنیم که انگار تو مردی، باید یه جوری ببریمت بیمارستان از اونجا باید نقش مرده هارو بازی کنی تا همه باورشون بشه و بعد بازم با ما میای خونه چان، تا روز نامزدی که قراره بل رو نابود کنیم اینا همش نقشه هست جیسونگ، نقشه جنی هستن من مجبور بودم اونطوری باهات رفتار کنم بخاطر خودت.
بعد از اینکه همه چیز رو به جیسونگ تعریف کردن، جیسونگ گفت: باشه ولی به این دلیل نیست که باهات آشتی کردم تو قلبم رو بدجوری شکوندی.
مینهو: میدونم قربون چشات میرم میدونم ازم ناراحتی ولی به خدا چاره دیگه ای نداشتیم... باید تو روز نامزدی خودت رو نشون بدی و هرطور خواستی میتونی با بل رفتار کنی بلاخره تنها کسی که همسر منه و ارباب خونه هست تویی نه بل.
Flash back.
جیسونگ: چیه؟ فکر نمیکردی من نمردم؟
بل: لعنت بهت هرزههه.
جیسونگ: تازه اینم بگم، من بچه خوانواده لی رو تو شکمم دارم حمل میکنم، خون خوانواده لی توی رگ بچه منه... این خواسته تو بود مگه نه؟ با مینهو ازدواج کنی و باردار شی و بچه خوانواده لی رو به دنیا بیاری ولی نشد چرا؟ چون مینهو با من ازدواج کرده و با من دوست داره و منم بچش رو دارم تو شکمم حمل میکنم.
مینهو: برگه های طلاق هم همشون جعلی بودن حقیقت نداشتن خوب بود اگه به یه برگه هایی که چیسونگ امضا میکرد نگاه بندازی و ببینی که برگه ها به جز نوشته های چرت و پرت که کاغذهای اضافی بودن و حتی تو بالای صفحه هم ننوشته بود برگه طلاق.
بل به دست جیسونگ نگاه کرد و دید حلقه ازدواجش رو به دستش انداخته و بیشتر دیوونه شد، با شنیده شدن صدای آژیر پلیس خوانواده جئون ترسیدن، جنی گفت: اومدن.
جیسونگ به مینهو نگاه کرد و بعد از گرفتن تایید اینکه هرکاری دوست داری رو بکن، به بل نگاه کرد و گفت: من سعی کردم باهات کنار بیام و مثل آدم باهات برخورد کنم ولی تو... آدم نشدی... پس.
از موهای شینیون شده بل که الان کمی خراب شده بودن گرفت و تو همون حالتی که توی زمین بود رو کشید و به بیرون بردش، به جیغ و تقلاهای دختره اصلا توجهی نکرد و از خونه آوردنش بیرون در رو باز کرد و دختره موقرمزی رو جلوی پلیسا انداخت و قبا از اینکه در رو ببنده گفت: آخرین بارت باشه که تو خونه من پات رو میزاری... و امیدوارم تو زندان بدترین بلاهارو سرت بیارن جوری که خودکشی کنی.
و در رو محکم بست، پلیسا بل رو گرفتن و بردنش ماشین و بعد از اینکه اون دختره وحشی رو سوار کردن منتظر شدن تا مامان و بابای بل رو هم بیارن، فلیکس با دیدن همچین چیزی جیغی کشید و رفت جیسونگ رو بغل کرد و گفت: کارت عالی بوددددد خوب گردی اونطوری بردیش.
سوجین و سونگهونم با گرفتم آقا و خانوم جئون عین جیسونگ اونارو هم انداختم جلوی پلیسا و در رو بستن، سوجین دستاش رو بهم زد و روبه جیسونگ گفت: الحق که عروس خودمی بیا اینجا، عجب عروسی انتخاب کردم.
جیسونگ که از مینهو کلا دلخور بود بدون توجه بهش به سمت مینجی و سه ووک رفت و بغلشون کرد.
آیا این پایان بود؟ معلومه که نه، بل از چیزی که فکر میکردن وحشتناکتر بود و قرار نیود به این زودیا بره زندان چوم تو وسط کاری کرده بود ماشین پلیسا تصادف کنه و خودش به یه حور فرار کرده بود، اون قرار بود جیسونگ و بچش همراه با مینهو بکشه.
Vote and comment ♥️
YOU ARE READING
☆Unwanted marriage☆(complete)
Fanfiction°جیسونگ امگای مهربون و شیطونی هست که همراه با پدر و مادرش زندگی خوبی داره اما تا اینکه یه روز پدرش بهش میگه باید با پسر شریکش یعنی پسر خوانواده لی ازدواج کنه،و جیسونگ بعد از کلی دردسر و راضی کردنش توسط مامانش، قبول میکنه که پسر خوانواده لی رو ببینه،...