part 26

706 96 32
                                    

جیسونگ:وایسا بزار من درستش کنم.
مینهو عین بچه ها جلوی جیسونگ وایساد تا کراواتش رو درست کنه.
جیسونگ:خیلی خب ماشلا ولی خیلی خوشتیپی.
مینهو نیشخندی زد و گفت: چیه نکنه از من خوشا میاد.
جیسونگ:اعتماد به سقف.
مینهو: خیلی خب من دیگه میرم بعد میبینمت همسر عزیزم.
جیسونگ:همچنین آلفای عزیزم.
مینهو خندید و در رو بست و رفت.
جیسونگ: وایسا من این همسر عزیزت رو بهت نشون میدم وایسا وقتی آوندی خونه قراره بکشمت.
با نقشه های شیطانی تو ذهنش از اتاق خارج شد و به نقشه های خودش خندید.
.........................
امروز سونگمین غایب بوو چون قرار بود با اون الفایی که توی دیت ناشناس باهم آشنا شده بودن همیدگه رو ببینن بعد از تموم شدن کلاسش، ایرپادش رو به گوشاش گزاشت و آهنگ church از chase Atlantic رو باز کرد( اوف من به این اهنگ مید...یعنی چیزه خوشم میاد😂🦦) تو راهروی خلوت راه می‌رفت که یهو به زمین خورد برگشت و دنیل رو دید که با پوزخند بهش خیره شد، ایرپاد هاش رو درآورد و از زمین با زانوهاش که درد میکردن پاشد و روبه دنیل وایسا و گفت: چرا اینکارو کردی؟
دنیل: اوخی ببخشید ندیدمت عزیزم.
فلیکس: تو با من چه مشکلی داری هانننن؟ ولم کن لوهان ماله تو شد دیگه من عقب کشیدم دست از سر من بردار.
دنیل: چیه نکنه لوهان رو میخوای؟ میتونی بخش برگردی من یکی دیگه رو دارم.
فلیکس فهمید که داره هیونجین رو میگه با پوزخند جواب داد: من لوهان رو دیگه نمیخوام ماله خودت و احتیاجم ندارم، لوهان در هم سطح من نیست هم از نظر مالی هم از نظر رل بودن و اینطور چیزا، ولی هم سطح جنده هایی مثل تو هست.
دنیل: یاا تو کی هستی با من اینطوری حرف میزنی.
فلیکس:لی فلیکس از خوانواده بزرگ لی فرزند لی سونگ هون و لی سوجین و برادر کوچیکتر لی مینهو.
دنیل: ههه ولی تو سطحت از کم کمی پایینتره هرزه.
فلیکس: حرف دهنت رو بفهم.
دنیل: نفهمم چی میشه؟
فلیکس دستاش رو مشت کرد و بغض سنگینی گرفته بود، دنیل با دیدن هیونجین به ضربه ای به شونه فلیکس زد و از پیشش رد شد و رفت پیش هیونجین، فلیکس برنگشت و با دوییدن از اون فضای لعنت شده دور شد و به حیاط و دورترین نقطه ای که کمتر تو دید بقیه باشه رفت و گوشیش رو درآورد و میخواست به سونگمین زنگ بزنه ولی پشیمون شد و خاموشش کرد و به جیبش گزاشت.
لوهان:چیزی شده؟
فلیکس:اینجا چی میخوای؟چطوری پیدام کردی؟
لوهان:ناسلامتی واسه دوسال دوست پسرم بودی ها و هر اخلاقت رو حفظم.
با نزدیک اومدن لوهان، فلیکس به عقب رفت که لوهان گفت: نترس کاریت ندارم.
با این حرف لوهان کمی خیالش راحت شد، لوهان پیشش نشست و گفت:دنیل بازم کاریت کرده؟
فلیکس پوزخندی زد و گفت: الان چه فایده داره که داری اینارو ازم میپرسی؟ این سوال رو باید تو زمانی میپرسیدی که وقتی باهم بودیم و کات نکرده بودین.
لوهان چیزی نگفت و به فلیکس خیره شد.
فلیکس:میشه تنهام بزاری؟
لوهان:میشه بازم بهم برگردیم؟
فلیکس با این سوال لوهان تعجب کرد و بهش خیره شد، لوهان دستای نرم و کوچولوی فلیکس رو بین دستاش گرفت و گفت:خواهش میکنم من خیلی ابله بودم کسی مثل تورو از دست دادم متاسفم.
فلیکس بازم چیزی نگفت و به لوهان خیره شد ولی اگه لوهان این حرف رو اگه قبلا ها میگفت واسش می‌میرد و می‌گفت آره میشه ولی الان متوجه شد که هیچ حسی واسه لوهان نداره دیگه ذوق نمیکنه و قلبش محکم نمیزنه و بیخیالم نشسته بود، دستاش رو از دستای لوهان بیرون کشید و گفت: متاسفم ولی نمیتونیم.
لوهان:چرا؟
فلیکس:گفتم نمیشه.
لوهان: ولی من میخوامت، میخوام تورو واسه خودم کنم.
هیونجین: تو خیلی بیخود میکنی.
هردوشون به هیونجینی که با اخم به فلیکس خیره شده بوو نگاه کردن.
فلیکس:تو اینجا چیکار میکنی؟
هیونجین نزدیکتر اومد و گفت: اومدم دنبال تو.
لوهان:واسه چی باید بیای دنبال فلیکس؟برو پیش دوست دخترت.
هیونجین دستش رو به گردن فلیکس انداخت و به خودش نزدیک کرد و گفت: دوست پسر بهتره تا به دوست دختر.
فلیکس:چی؟
لوهان؛منظورت چیه؟
هیونجین: فلیکس دوست پسر منه.
فلیکس:چییییی؟
لوهان:این امکان نداره.
هیونجین پوزخندی به لوهان زد و گفت: و ازت میخوام دیگه به دوست پسرم نزدیگ نشی و دستت بهش نخوره چون بد میشه... عزیزم بیا بریم.
و فلیکس رو کشید و برد.
فلیکس:یا یااا ولم کن.
هیونجین بعد از اینکه فلیکس رو به کلاس خالی آورد دستش رو از گردن فلیکس ورداشت و بهش خیره شد.
فلیکس:من از کجا دوست پسرتم؟بگو دیگ.
هیونجین: عزیزم، من از وقتی دیدمت تو دل من رو بدجوری بردی بیب.
فلیکس:برو پیش دنیل.
هیونجین: ولی من تورو میخوام.
فلیکس:کسی که دوستش داری دنیله نه من.
هیونجین:کی این رو میگه؟
فلیکس:دنیل، و کل روز رو به هم چسبیدین.
هیونجین: اون به من میچسبه نه من به اون، و اینکه به دنیل هم درس درست حسابی دادم تاز نزدیک تو نشه وبهت هرزه هم نگه.
فلیکس:هان؟
Flash back:
دنیل پیشش اومد و بهش چسبید و فلیکس رو دید که زود از اونجا دور شد، میخواست بره دنبالش که دنیل نزاشت.
دنیل؛دنیال اون هرزه نرو.
هیونجین با شنیدن این کلمه از گردن دنیل گرفت و محکم فشار داد و گفت:چییی؟تو چی گفتی؟بگو دیگههه.
دنیل به زور دست هیونجین رو از خودش جدا کرد و نفسی کشید.
دنیل:گفتم دنبال اون هرزه ن...
هیونجین سیلی محکمی به دنیل زد و گفت: اولا بفهم که داری با کی صحبت میکنی، دوما هرزه تو اون دوست پسر لاشیت یعنی لوهان هستین، سوما آخرین بارت باشه که نزدیک فلیکس میشی و همچین حرفایی رو بهش میگی مگرنه اگه بازم گفتی میکشمت.
دنیل از لحن الفایی هیونجین ترسید و به زمین افتاد که هیونجین به زور بلندش کرد و بازم بهش سیلی زد و به دنبال فلیکس رفت.
End of Flash back.
با چیزایی که هیونجین گفت دهنش وا مونده بود، هیونجین اینکارو بخاطر فلیکس انجام داده بود؟ یعنی بخاطر فلیکس به دنیال سیلی زد؟هیونجین عاشقش نبود دیوونش بود کارایی که لوهان نمیکرد و هیونجین میکرد، هیونجین نزدیک فلیکس اومد و از زیربغل هاش گرفت و اون رو روی میز نشوند و دستاش رو بین دوطرف پاهاش گزاشت و خم شد و گفت:بهت هشدار نداده بودم نزدیک اون عوضی نشو؟ولی تو چی؟ گوش نکردی.
فلیکس:اون اومد پیشم.
هیونجین: هرچی تو دیدی که نزدیکت میاد باید از اونجا فرار میکردی.
فلیکس:دنبالم میکرد و خودش گفت هیچ آسیبی بهم نمیرسونه.
هیونجین:اهان،و تو هم گوش کردی اره؟
فلیکس:خوب بلاخره دوساله میشناسمش.
هیونجین نزدیک اومد جوری که لباشون کمی از هم فاصله داشتن گقت: به من مربوط نیست که چندساله همدیگه رو میشناسین ولی الان من اومدم و من عاشقت شدم نمیخوام پیش اون حرومزداه ببینمت الانم بخاطر گوش ندادن حرفم قراره تنبیهت کنم بیبی بوی.
و لباش رو به لبای فلیکس گزاشت و دستاش به کمر فلیکس گزاشت و نزدیک خودش کرد و کنترل بوسه رو به دست گرفت و بوسه خشنی رو شروع کرد.
.....................
بعد از اینکه جنی رو یکی از سهامداران شرکتش کرد و بعد از خبردادن به شرکت پدر سان که میخوان شریکشون باشن به راه افتاده بودن و به شرکت پدر سان میرفتن، البته پدر سان از وقتی خود سان اومده بود کناره گیری کرده بود و تمام اختیار شرکت رو به پسرش داده بود، بعد از اینکه رسیدن سوار آسانسور شدن و بعد از رسیدن به طبقه موردنظرشون به سمت منشی رفتن.
"لطفا از این طرف بیاین"
بعد از اینکه منشی رو دنبال کردن به سمت اتاق جلسه مشکی رنگ و بزرگ رفتن.
"آقای چوی الان تشریف میارین لطفا منتظر بمونین".
مینهو سرس تکون داد و به سمت جنی برگشت و گفت: جاضری باهاش روبه رو شی؟
جنی:اره، بخاطر برادرم باید اینکارو بکنم گرچه اون دلم رو شکست و بدون هیچ چیزی از برادرن طلاق گرفت و بدون اینکه به پشتش نگاهی کنه رفت و از حال برادرم خبری نگرفت که اون چجور هست‌
همون موقع در باز شد و قامت مردی که خیلی وقت ندیده بودنش رو دیدن.
"من رو ببخشید که متتظرتون گزاش...لی مینهو؟
با دیدن جنی لب زد:کیم جنی؟"
Vote and comment ♥️

☆Unwanted marriage☆(complete)Where stories live. Discover now