part 12

725 108 26
                                    

سکوت عجیبی توی ماشین بود، مینهو رانندگی میکرد و هر از‌گاهی از داخل اینه به فلیکسی که سرش رو به پنجره تکیه داده بود ن میکرد، جیسونگ هم جلو پیش مینهو نشسته بود و میخواست یه موضوعی پیدا کنه این سکوت رو از بین ببره ولی چیزی پیدا نمیکرد که مینهو گفت:فلیکس مامان بزرگ اومده بازم مثل قبل میاد ماچت میکنه و بهت از اون شکلات ها میده و نازت میکنه.
فلیکس به بیرون نگاه میکرد و گوشیشم دستش بود ولی خبری از لوهان نبود که مینهو گفت: دوست نداری مامان بزرگ رو ببینی؟
فلیکس:چرا... دوست دارم.
جیسونگ:خیلی دوست مامان بزرگتون رو ببینم، سوجین خیلی تعریف میکنه از مامان بزرگتون.
مینهو: اونم خیلی دوست داره تورو ببینه.
هوای ابری بود و سرد بود مثل اینکه میخواست برف بباره، چون کریسمس توی راه بود.
جیسونگ: چقدر زود کریسمس از راه رسید انگار همین دیروز بود سال جدید رو داشتیم جشن می‌گرفتیم خیلی زود گذشت.
مینهو: به من که اصلا اونطوری نیست.
جیسونگ:چرا؟
مینهو:هرسال برای من تکراری و خسته کننده هست و هیچ هیجانی واسه سال جدید ندارم.
جیسونگ دستاش رو بهم قفل کرد و با اخم کیوتی گفت: واسه تو اینجوری هست واسه بقیه اینجوری نیست درضمن آقا اینقدر کار داره که میره توی شرکت وقتش رو با اون پرونده های مسخره میگذرونه هر روز،بخاطر همین هیچ حسی نداری.
مینهو: اون کار منه جیسونگ.
جیسونگ: باید بجای من با کارت ازدواج میکردی.
خود جیسونگم از حرفش تعجب کرد و برگشت سمت مینهو که دید داره به تعجب نگاش میکنه.
جیسونگ: هیچی منظورم این بود که... آه اصلا ولش‌کن حواست به رانندگیت باشه.
مینهو خندید و به راه نگاه کرد.
جیسونگ:برو به عمت بخند.
فلیکس با شنیدن بحث اون دوتا خندید و گوشیش رو خاموش کرد شاید بهتر بود به لوهان کمی وقت بده هم به خودش هم به لوهان، گوشی رو گزاشت اونور و توی وسط نشست و دستاش رو گزاشت به صندلی مینهو و جیسونگ و گفت: آهنگ بزارین.
مینهو:به چه عجب آقا به حال اومدن.
فلیکس:هیونگگگ.
مینهو آهنگ رو گزاشت و بعد به رانندگیش تمرکز کرد.
...................
سونگ هون: سوجین عزیزم بیا بشین دیگه.
سوجین که داشت توی آشپزخونه همراه با خدمتکارا کار میکرد و دلش نمیخواست چیزی کم و کسری باشه گفت: شما کمی صحبت کنین من بیام.
میون پادر سونگ هون(یعنی مادربزرگ فلیکس و مینهو) گفت: عروس قشنگم بیا ۵ دقیقه صورت ماهت رو ببینیم از وقتی اومدیم توی آشپزخونه هستی داری پشیمونم میکنی بخاطر اومدن.
سوجین از آشپزخونه داد زد: میام الان میام.
سونگ هون به ساعت نگاه کرد و گفت: الانه که مینهو اینا بیان.
میون: واقعا که من رو برای عروسی دعوت نمیکنین؟
سونگ هون: مادر جون سوجین گفت ولی ارزش نداشت شمارو واسه یه روز بکشونیم اینجا.
میون عینکش رو جابه جا کرد و گفت: راس میگیا، به هرحال الان زن مینهو رو قراره ببینم.
با زنگ در سوجین عین موشک از آشپزخونه بیرون اومد و به سمت در رفت.
سوجین: من بازش میکنممم.
با باز کردن در پسراش و جیسونگ رو دید که جیسونگ رو بغل کرد و گفت: خوش اومدین.
(دانلود همچین مادر شوهرا)
مینهو:سلام مادر.
سوجین: سلام و زهرمار، گمشو پیش مادربزرگت ازت ناراحته.
مینهو:یه سلام میدادی بعد.
جیسونگ خندید که سوجین از دستش کشید وبردش پیش میون گفت: مادر جون ایشون هان جیسونگ هستن، همسر مینهو هستن.
میون عینکش رو زد و گفت:اوه خدای منن چه زیباست.
میون به دست همسرش زد و گفت: ببین عزیزممم این همسر مینهو هستت چقد. قشنگه.
فلیکس:مامان بزرگگگگ، بابابزرگ.
میون:فلیکسسس عزیزم بیا اینجا.
سوکجین همسر میون گفت: اوه خدای من نوه یکی یدونم.
مینهو:سلام مامان بزرگ.
میون: سلام و درد پدصگگ.
مینهو: عروس و مادر شوهر رسما بهم کشیدن.
سوجین:خفه شوو برو از دست مامان بزرگت ببوس.
مینهو جلو رفت که میوم با عصاش به سر مینهو زد و گفت: به دیدن من نمیای تولههه؟ نشونت میدمم.
مینهو: مامان بزرگ به خدا یادم رفته بود این اولین باره‌.
سوکجین: نخیر ۶ بارت هست.
مینهو:بابابزرگ.
سوکجین:اوه جیسونگ عزیزم بیا بشین پیش ما، مینهو چه همسر خوشگلی داری خدای من، یه امگای با متین و زیبا.
جیسونگ پیش میون و سوکجین رفت و از دستشون بوسید و گفت: از اشناییتون خوشبختم.
میون: خدای من چقدر با ادب.
سوجین:خدای من غذاها.
سونگ هون از دست همسرش گرفت و گفت: عزیزم بیا بشین خدمتکارا همه چیز رو حل میکنن عزیزم.
و همسرش رو کنارش نشوند.
سوجین:لباسمم.
سونگ هون: عالی هستی عزیزم.
فلیکس پس مادرش نشست که مادرش متوجه شد که فلیکس حال نداره نزدیکش رفت و گفت:چیزی شده پسرم؟
فلیکس با ناراحتی سدی تکون داد و گفت: میشه یعد حرف بزنیم؟
سوجین:البته عزیزم البته.
بعد ا، کلی حرف زدن، سوجین همه رو به میز شام دعوت کرد و همگی روی صندلی ها نشستن و شروع به خوردن کردن که میون روبه جیسونگ گفت: جیسونگ عزیزم، نمیخوای بچه بیاری؟
همین حرف کافی بود تا جیسونگ غذا بپره به گلوش و به سرفه بیفته، مینهو و جیسونگ مجبور به نقش باری بودن که مثلا خیلی هم رو دوست دارن مینهو آب رو ریخت توی لیوان و گفت: همسر عزیزم بیا آب.
جیسونگ آب رو گرفت و خوردش.
میون: نگفتی بچه میخوای یا نه؟ من نی نی میخوامممم.
سونگ هون: انشاالله به زودی یه بچه میارن.
و دوتاشون به سمت سونگ اون برگشتن و با تعجب نگاش کردن.
فلیکس: قراره بچه بیارین؟ هورااا قراره عمو بشممم.
و با همون حالت برگشتن سمت فلیکس و نگاش کردن.
سوجین: قراره مادربزرگ بشممم.
و بازم همون حالت برگشتن طرف سوجین و با چشمای گرد نگاهش کردن.
سونگ هون:شرط میبندم پدر و مادر جیسونگ هم از جیسونگ بچه میخوان.
جیسونگ: خب هنوز زوده واسه ما.
سوکجین: کجاش روده؟ من وقتی با میون ازدواج کردن یک ماه بعد حاملش کردم.
جیسونگ:ماشالله.
سونگ هون: البته به من حامله نشد به برادرم گه توی امریکاست حامله شد.
سوکجین: آره آره و بعد به سونگ هون حاملش کردم، مینهو تو هم جیسونگ رو حامله کن دیگه.
اینبار مینهو درحالی که داشت نوشیدنیش رو می‌خورد به گلوش پرید، و جیسونگ با لبخند زوی به پشت مینهو زد و گفت: همسر عزیزم؟ خوبی؟
مینهو میخواست از کتک های سنگین جیسونگ که به مشتش میزد خلاص بشه گفت: ا..آره.
سوکجین: مینهو از جنی و چان چه خبر؟
مینهو: چان که اینجاست جنی هم به زودی واسه کریسمس به سئول میاد فکر کنم یه هفته دیگه یا چند روز دیکه اینجاست.
جیسونگ:جنی کیه؟
میون: حسودی نکن جیسونگ اون دوست مینهو هست از کوچیکی با چان و مینهو بزرگ شده الان توی نیوزلنده اونجا صاحب یه برند معروف هست.
جیسونگ:آهان.
بعد از شام همشون رو مبل نشستن، جیسونگ و میون و سوکجین و سوجین حرف زدن بودن، فلیکس و مینهو و سونگ هونم در حال بازی کردن بودن، میون عکسای کوچیکی مینهو رو به جیسونگ نشون میداد.
میون: نگاه کن توی این یکی لخته چون تازه به دنیا اومده بود و با احساس آب ترسید و زد زیر گریه.
مینهو:مامان بزرگگگگگگگگگگ.
میون: خفه شو، خب تو این یکی هم چون کوچیک بود نمیتونست دستشویی رو کنترل کنه همه میشاشید، حتی سر سوکجین هم یه بار شاشید.
جیسونگ زد زیر خنده که مینهو بازم از اونور داد زد: کوچیک بودم خببببببببب ابروم رو بردییب.
میون: نگاه تو این یکی هم دامن من و سوتین من رو پوشیده بود.
جیسونگ دیگه از خنده کم مونده بود زمین رو گاز بزنه که مینهو پیششون اومد و گفت: خیلی خب اون عکسارو بده به من میون جان.
میون: گمشووووو اینا عکسای مننن.
فلیکس:هیونگ بیاااا.
مینهو:اومدم.
میون بعد از نشون دادن عکسا شروع کردن به صبحت کردن با سوجین، جیسونگ هم به گوشیش نگاه میکرد که هیونجین واسش یه عکس بلیط فرستاده بود و زیر نوشته بود"ببسن فردا کی داره میاد سئول"
جیسونگ از خوشحالیش کم مونده بود بال دربیاره که پاشد و رفت اونور و زنگ بزد به هیونجین.
هیونجین:هاییییی.
جیسونگ:سلاممممم وای داری میای؟
هیونجین:اوهومم دارم میام تورو ببینم ففط به خاطر تو میام جی جی‌.
جیسونگ:چه عالی بی صبرانه منتظرتممم.
هیونجین:دارم وسایل هام رو جمع میکنم فردا ساعت ۶ صبح سوار میشم به هواپیما و ساعت ۲ یا ۴ اونجام.
جیسونگ: خیلی عالیه منتظرت میمونم، بابای.
هیونجین:بای بیب.
از اونور هم مینهو با جنی حرف میزد و جنی هم قرار بود فردا شب به راه بیفته.
Vote and comment ♥️





☆Unwanted marriage☆(complete)Onde histórias criam vida. Descubra agora