بل بعد از حرف زدن با دنیل گوشی رو کنار گزاشت و پیش پدر و مادرش رفت و گفت: مامان، بابا من میخوام یه مهمونی بگیرم و همه رو دعوت کنم،میتونم؟
پدرو مادر بل درحالی که دستشون بند بود به دخترشون نگاه کردن که پدرش گفت: بل، مگه نگفته بودم این مهمونی ها رو جمع کن ها
بل خودش رو لوس کرد و گفت:لطفاااا این با مهمونی ها دیگه فرق میکنه حتی شماهم میتونین همکاراتون رو دعوت کنین لطفاااا.
مادر بل که نمیخواست دختر عزیزش رو ناراحت کنه گفت:باشه بگیر ولی دی جی اینا نباشه یه مهمونی رسمی.
بل:حتما.
و با خوشحال بیرون رفت، خواهرش، رز درحالی که با تاسف بهش نگاه میکرد گفت: هیچقوت قرار نیست دست از این اداهاش ورداره.
.........................
مینهو درحالی که شیقه هاش رو ماساژ میداد به جیسونگ نگاه کرد.
مینهو:چیزی شده؟
جیسونگ:هان چی نه.
مینهو: مثل اینکه از یه چیزی ناراحتی.
معلومه که ناراحت بود، مینهو دیشب دیر وقت اومده بود و کمی مست بود و به علاوه بر اون جیسونگ متوجه رایحه جنی رو حس کرده بود.
جیسونگ: میشه یه چیزی بپرسم.
مینهو:بپرس.
جیسونگ: چیزه... جنی و تو همدیگه رو دوست دارین؟
مینهو: این سوال رو دقیقا از کجات دراوردی؟ چه سوال مسخره ای.
جیسونگ:به تو مسخرست.
مینهو:چی؟
جیسونگ:هیچی.
با صدای در و اومدن خدمتکار پیششون نگاهشون رو به خدمتکار دادن.
"این دعوتنامه برای شما فرستاده شده"
مینهو با کنجکاوی دعوتنامه رو گرفت و بازش کرد.
مینهو: از طرف خوانواده جئونه.
جیسونگ:خوانواده جئون؟
مینهو: همون بل.
جیسونگ:آهان...چیی؟
مینهو: مارو دعوت کرده به مهمونی اونم امروز ساعت ۸.
جیسونگ:امروز؟ چه دختره بی ملاحظه ای آدم وقتی میخواد یکی رو دعوت میکنه از وقت دعوتنامه رو میفرسته که آدم یه لباسی بخره به خودش برسه.
مینهو: مگه لباس نداری؟
جیسونگ:چرا ولی قبل از این ازدواج کوفتی وقتی یکی مارو به مهمونی دعوت میکرد از سر وقت دعوت میکرد و من میفهمیدم چیکار میکردم به خودم میرسیدم و...
مینهو: ففط یه مهمونی ساده هست.
جیسونگ:ساده؟؟ برای شما الفاها ساده هستتتت نه برای امگاهاا.
مینهو: خیلی خب جیغ نزن، ساعت ۸ باید حاضر باشی ها.
جیسونگ:چشمممم ارباب.
فلیکس:من نمیام.
مینهو:چرا؟
فلیکس:چون اون دختره و اون عوضی اونجاست.
مینهو: واقعا فلیکس؟ چرا اینقدر تو ضعیفی اخههههه اگه نیای فکر میکنن تو میترسی باهاشون روبه رو شی و هزار تا چیزه دیگه، قوی باش فلیکس، اون کیه که تو ازش بترسی کاریت هم کرد به من یا جیسونگ بگو بیشتر یه من بگو.
جیسونگ:چرا به من نگه مثلا؟
مینهو: آخه شما خیلی میدونین کمی...
جیسونگ:کمی چی؟
مینهو:اوف هیچی.
جیسونگ چاقو رو بالا برد و به سمت مینهو نشون گرفت و گفت: نه بگو ببینم چی، کمی چی؟
مینهو:اون چاقو رو بزار زمین بعد بگم.
جیسونگ:نمیزارم و تو هم باید بگی.
مینهو:آه بابا غلط کردم اه ولم کنین.
جیسونگ: اگه یه بار دیگه همچین غلطایی بکنی واقعا با این چاقو میفتم به جونت.
مینهو: تو که امگایی میفتی به جون من که الفام؟
جیسونگ چاقو رو ورداشت و به سمت مینهو رفت.
مینهو: الفرارررررر.
فلیکس با دیدن جیسونگ و مینهو که داشتم میدوییدن خندش گرفت و قهوش رو ورداشت و بهشون خیره شد.
مینهو: جیسونگ اروم باش غلط کردم.
جیسونگ: الفایی که چی؟ به تخمام که الفایی عوضی فکر کردی امگاها هیچ کاری نمیتونن بکنن اره؟ بیا اینجا ببینممم بهت نشوم میدم از من چه کارایی برمیاد.
مینهو جیغی زد و به سمت اتاق خوابشون رفت جیسونگ هم به دنبالش رفت.
فلیکس: وایسین منم بیام.
مینهو وارد اتاق شد و زود در رو بست.
جیسونگ:زود در این خراب شده رو باز کن زوددد.
مینهو:بابا ولم کن عهههه حالا یه حرفی گفتم.
جیسونگ: زود باش این خراب شده رو باز کننننننن زودددددددد مگرنه از یه جای دیگه میام.
مینهو پوزخندی زد و گفت: مثلا کجا؟
جیسونگ:خودت خواستی.
با نشنیدن صدایی نفسی گرفت اما با خوردن چیزی به در ترسید و به عقب رفت و در شکست و باز شد.
جیسونگ: مرسی میتونی بری دنبال کارت.
بادیگارد بدبخت رو فرستاد دنبال کارش و داخل اومد، فلیکسم تو چهار چوب در وایساد و درحالی که قهوش رو میخورد بهشون خیره شد.
مینهو: ذلیل شده بیا کمک تو طرف کی هستی؟
فلیکس:طرف زن برادرم.
مینهو:حیف من که اون همه زحمت کشیدم بزرگت کردم این جوابش.
فلیکس خندید و به جیسونگ گفت: موفق باشی زن برادر تا میتونی کتکش بزن.
جیسونگ:همین کارو میکنم.
جیسونگ جلو اومد و مینهو رو به سمت تخت هل داد و خودشم روی مینهو خیره شد و چاقو رو به سمت گردن مینهو گرفت و گفت: خوب همسر عزیزم چی داشتی میگفتی؟
فلیکس با دیدن پوزیشن جیسونگ و مینهو گفت: خاک به سرم خجالت بکشین بچه نشسته.
بدون توجه به فلیکس گفت:عزیزم؟ چی داشتی زر میزدی؟
مینهو نگاهی به پوزیشنشون کرد و با اومدن فکری به ذهنش جاهاشون رو عوض کرد و چاقو رو از دست جیسونگ گرفت، فلیکس با دیدن این وضع گفت: یا مسیح اگه اینجا بمونم چشمام معصومم قراره شاهد چیزای +۱۸ و کارای کثافت شما باشن من میرم.
و زود از اونجا دور شد، مینهو خیره به جیسونگ گفت: خوب داشتی میگفتی که چی میگفتم، داشتم میگفتم که توعه امگا هیچقوت نمیتونی تو مقابل الفایی مثل من وایسی.
جیسونگ: پاشو از روم حرومزاده.
مینهو کمی ولش میخواست مثل قدیما جیسونگ رو اذیت کنه پس صورتش رو آورد جلو که جیسونگ جیغ بنفشی کشید و گفت: گفتم پاشونو.
مسنهو:ولی تو اولین کسی بودی که من رو هل دادی رو تخت و روم خیمه زدی نکنه میخوای... باهام بخوابی؟
جیسونگ:چی میگی پاشوووو.
مینهو: درس میگم دیگ بلاخره الان زن و شوهر هستیم و حق داریم عین بقیه زن و شوهرا...
با جیغ جیسونگ حرفش نصفه نیمه موند.
جیسونگ: پاشووووو گفتمممممم احمق ببشعوررر.
مینهو دلش بازم میخواست جیسونگ رو اذیت کنه صورتش رو نزدیک آورد و میخواست لباش رو روی لبای جیسونگ بزاره که جیسونگ دستش رو روی لباش گزاشت، مینهو خندید و از روی جیسونگ پاشد.
جیسونگ:احمق روانی دیوانه.
مینهو:خودت بازی رو شروع کردی بیبی.
جیسونگ:ایششششش.
جیسونگ با یاوراوی چیزی گفت: چیزه میشه من یکی از دوستام به امشب به این مهمونی بیارم.
مینهو:کدوم مهمونی.
جیسونگ پوکر به مینهو نگاه کرد و گفت: یکم پیش چی بدست رسید عزیزم؟
مینهو:آهان مهمونی بل، خوب نمیدونم باید ازش بپرسم ولی فکر نکنم، حالا کیه؟
جیسونگ:پسر خالمه، تازه از ژاپن اومده به سئول فرصت نشده همدیگه رو ببینیم.
مینهو:آهان... الفا هست یا امگااا؟
جیسونگ:آلفا.
مینهو: مگه صمیمی هستین؟
جیسونگ پوکر به مینهو نگاه کرد و گفت: ناسلامتی گفتم پسرخاله و خیلی بهم وابسته هستیم.
مینهو: خوشتیپه؟ یا...
جیسونگ: مینهو تو داری حسودی میکنی؟
مینهو:نخیر چه حسودی باید بکنم من؟ اصلا حسودی نمیکنم ساعت ۸ آماده باش میریم مهمونی.
Vote and comment ♥️
YOU ARE READING
☆Unwanted marriage☆(complete)
Fanfiction°جیسونگ امگای مهربون و شیطونی هست که همراه با پدر و مادرش زندگی خوبی داره اما تا اینکه یه روز پدرش بهش میگه باید با پسر شریکش یعنی پسر خوانواده لی ازدواج کنه،و جیسونگ بعد از کلی دردسر و راضی کردنش توسط مامانش، قبول میکنه که پسر خوانواده لی رو ببینه،...