چندروز گذشته بود و حال فلیکس کمی خوب بود و مرخص هم شده بود و به خونه هم آورده بودنش.
جیسونگ:اوکی هستی؟
فلیکس:آره آخ اگه این بخیه هارو ورمیداشتن راحت میشدم.
جیسونگ: ور میدارن نگران مباش.
جیسونگ پتورو به روی فلیکس کشید و گفت: کمی بخواب.
فلیکس:هیونجین نمیاد؟
جیسونگ:هیونجین امروز یه کاری بهش پیش اومده و مجبور شده به ژاپن برگرده ولی زود میاد نگران مباش.
فلیکس:اوه... حتما میاد دیگه؟
جیسونگ:آره نگران مباش برمیگرده بخاطر تو برمیگرده.
فلیکس لبخندی زد و بعد جیسونگ از اتاق بیرون اومد و در رو بست تا فلیکس کمی بخوابه، پیش همسرش که نشسته بود توی تبلت به خبرا نکاه میکرد رفت و پیشش نشست.
جیسونگ: به چشمات کمی استراحت بده عزیزم.
مینهو تبلت رو کنار مبل گزاشت و گفت:فلیکس چطوره؟
جیسونگ:خوبه نگران مباش الان میخواست بخوابه زودتر از اتاق رفتم تا بخوابه و استراحت کنه.
مینهو: پلیسا هنوز نتونستم اون آدم رو پیدا کنن.
جیسونگ: من نمیفهمم چطوری تونسته از اون همه نگهبانایی که تو بیرون گزاشتی رد بشه؟
مینهو: نمیدونم... فعلا هیچ ردی نتونستن ازش بگیره میترسم دوباره بیاد و اینبار به تو صدمه برسونه.
جیسونگ: نگران نباش نمیرسونه.
مینهو: قفل خونه رو عوض کردم نگهبان هارو بیشتر کردم و شیفت هاشونم رو هم زیاد کردم و تهدیدشونم کردم تا حواسشون جمع باشه.
جیسونگ: راستی از جنی اینا چه خبر؟
مینهو: وای خوش شد یادم انداختی یادم رفته بود رسما.
مینهو پاشد و بعد از اینکه حاضر شد پایین اومد.
جیسونگ:کجا میری؟
مینهو: میرم به جنی و وویونگ سر بزنم اگه چیزی شد بهم زنگ بزن باشه.
جیسونگ:باشه.
.........................
جنی بی سر وصدا وارد اتاق برادرش شد و بعد از اینکه پتورو کاملا روی برادرش کشید به سمت کمد لباس هاش رفت و جعبه موردنظرش رو پیدا کرد و بی سر و صدا بیرون رفت، پیش سان نشست و بعد از اینکه در جعبه رو باز کرد برگه رو همراه با عکس ازش بیرون آورد و به سان داد و گفت: اون شب لعنت شده میخواست اینا رو بهت نشون بده.
سان برگه ازمایشی و عکس رو گرفت و بهش نگاهی انداخت، با دیدنشون بغض کرد و اشکاش شروع به ریختن کردن.
سان: لعنت به من، من چیکار کردم.
جنی: تقصیر تو نیست تو هم بیگناه بودی تو این وسط تو هم... به بازی اومدی.
سان: لعنت به من... اگه هیچوقت اونکارو نمیکردم اگه میومدم به دیدنش یا میشنیدم چی شده بود بلکه این بچه الان زنده بود پیشمون بود... لعنت به من.
جنی: وقتی برگه طلاق رو دید دیوونه شد، روز و شب بهت زنگ میزد و تو خوابم اسمت رو میگفت ولی تو نیومدی به دیدنش حتی جواب تلفن هاش رو هم ندادی این وضعیت تا ماه ها ادامه پیدا کرد و وقتی دید تو به تلفن هاش جواب نمیدی یا وقتی به خونت میومد در رو باز نکردی اون امضا رو زد و بعد از روزهای برادرم بدتر شد... هی به روانشناس میرفت ولی درست نمیشد نمیتونست از خونه بره بیرون تو اتاقش خودش رو زندانی کرده بود نمیخواست هیچکی رو ببینه صبح و شب کارش جیغ و داد و گریه بود دیگه حتی به روانشناس هم نمیرفت، جوری دیوونه شده بود که کارش به خودکشی هم کشیده بود ولی خداروشکر جلوش رو گرفتیم ولی وضعیت خیلی بدتر شد جوری که مجبور شدم از این شهر لعنت شده دورش کنم و ببرمش نیوزلند اونجا درمانش رو از اول شروع کنه و یه زندگی جدیدی شروع کنه ولی بازم نتونست،روانشناس ها و دکترای نیوزلند گفتن وویونگ شدیدا مریض شده و اگه اینجوری پیش بره و تو وضعیتش تغییری ایجاد نشه دیگه هیچ امیدی نیست که درست بشه نثل قبل، حتی ازش قطع امید هم کردن خودشم با شنیدن اون حرفا بیشتر از زندگی کردن افتاد بیشتر نابود شد میدونی از وقتی طلاق گرفتین من صورت خندونش رو ندیدم؟ همش فقط گریش رو دیدم زجر کشیدنش رو دیدم، از اونجا به آدم ها گفتم باید پیدات کنن هرجا باشی بهشون گفتم میام پیشت تا پیدات کنم و حقیقت هارو بگم ولی توعه لعنتی گوشیت رو خاموش کرده بودی نتونستیم با استفاده از جی پی اس پیدات کنیم تا اینکه به کره اومدی تونستیم ردت رو بزنیم.
با زنگ در، جنی پاشد و در رو باز کرد و همراه با مینهو به داخل اومدن.
مینهو: عه سلام.
سان: سلام.
مینهو روبه روی جنی و سان نشست و بازم جنی پیش سان نشست و گفت:امیدم ففط تویی، تو میتونی برادرم رو به قبل برگردونی.
مینهو:بد موقع اومدم؟
جنی: نه اصلا فقط داشتیم حرف میزدیم.
سان: اون دختر رو با دستای خودم نابود میکنم... تاوان کارش رو بدجور پس میده.
جنی روبه مینهو کرد و گفت: تونستین اون آدمی که سعی میکرد فلیکس رو بکشه پیدا کنین؟
مینهو: نه هنوز، هیچ ردی ازش نیست.
جنی: کار بل هست.
مینهو:چی؟
جنی: کار بل هست، اون شب به هرسه تامون حمله شده، به من به برادرم و از همه مهتر به برادرت یعنی فلیکس ولی فلیکس هدفش نبود هدف اصلیش جیسونگ بود.
مینهو: خدای من.
جنی: رز بهم گفت.
مینهو: یه آدم چطور میتونه اینقدر خودخواه باشه؟ چطوری میتونه اینقدر... وای خدا اصلا دیگه نمیدونم چی بگم.
جنی: من یه نقشه دارم، وایسین رز و دوست بل دنیل بیان بهتون میگم.
با زنگ دوباره در، جنی رفت در رو باز کنه و بعد به همراه رز و دنیل داخل اومدن رز و دنیل پیش مینهو نشستن و جنی توی وسط نشست که چهره همشون رو ببینه.
جنی: خیلی خب، خوب شد که همتون اومدین دلیل اصلی اینکه اینجا دعوتتون کردم اینه که ازتون میخوام با من توی نقشم همکاری کنین تا چهره اصلی بل رو به همه نشون بدیم و نابودش کنیم.پ و انتقاممون رو ازش بگیریم.
دنیل: چطور میخواین نابودش کنین؟
جنی: به راحتی و کمی هم به سختی اگه همکاری کنین راحت میشه... اول بگین ببینم هستین یا نه؟
مینهو: البته که هستیم، باید جلوی اون دختر رو بگیریم.
جنی: خیلی خب، من یه نقشه کشیدم و همتون توش نقش دارین و نقش اصلی رو مینهو داره.
روبه مینهو کرد و گفت: مینهو تو این نقشه کمی باید همکاریکنی میدونم واست سخته از جیسونگ جدا شی ولی بخاطر امنیت باید همکاری کنی.
مینهو: هرکاری باشه میکنم.
جنی: خیلی خب نقشه اینه که....
Vote and comment ♥️
YOU ARE READING
☆Unwanted marriage☆(complete)
Fanfiction°جیسونگ امگای مهربون و شیطونی هست که همراه با پدر و مادرش زندگی خوبی داره اما تا اینکه یه روز پدرش بهش میگه باید با پسر شریکش یعنی پسر خوانواده لی ازدواج کنه،و جیسونگ بعد از کلی دردسر و راضی کردنش توسط مامانش، قبول میکنه که پسر خوانواده لی رو ببینه،...