چان و مینهو هردو به بار بزرگ سئول اومده بودن، مینهو بعد از سر کشیدن مشروبش عقب رفت و شرش رو به مبل تکیه داد و به سقف بارنگاه کرد و گفت: چان...دارم ازدواج میکنم.
چان که درحال بوسیدن یه امگای زن بود، ازش جدا شد و به زنه گفت بره و بعد دستش رو گزاشت روی مبل و گفت: اهان، لابد میخوای این یکی رو هم مثل قبلیا فرار بدی؟
مینهو:دارم جدی میگم چان... دو روز دیگه روز ازدواجمه.
چان با ندیدن آثار شوخی تو چهره مینهو جدی شد و گفت: واقعااا؟پس سوجین اینبار دیگه موفق شده یکی رو بهت پیدا کنه.
مینهو:ای کاش پیدا نمیکرد، ای کاش یکی از اون قبلیا انتخابمیکردم.
چان:مگه این امگای خوش شانس کی هست حالا؟
مینهو: شاید باورت نشه يادته تو دور دبیرستان داشتم یکی رو اذیت میکردم به اسم هان جیسونگ؟
چان:آره... چطور مگه؟
مینهو:دارم با اون ازدواج میکنم چاننن بدبخت شدممم.
چان:چییی؟؟واقعاااا؟اوه شت... میخوای چیکارکن
مینهو: به نظرت باوجود سوجین میتونم کاری کنم؟ نمیدونم حتی به ذهن پدرم چی خونده و پدرمم گارد گرفته و به حرفم گوش نمیکنه.
چان: پس سوجین کاری کرده که راه فراری نداشته باشی.
مینهو:متاسفانه بله، خدا به دادم برسهههه تازه قراره بیارمش توی خونم یا مسیحححح.
..................
روز ازدواج بلاخره رسیده بود، مینهو و جیسونگ توی اتاق ها جدا درحال حاضر شدن بودن، مهمون ها یکیشمون اومده بودن و یکمیشون هم توی راه بودن، خوانواده هان و لی، به مهمون ها خوش اومد میگفتن، سوجین و مینجی هردوشون به اتاق های جدای پسراشون رفتن.
سوجین: این چه اخلاقیه؟خودت رو درست کن مینهو، ناسلامتی امروز روز ازدواجت هست و لبخند بزن.
مینهو،همیشه از قانونایی که مادرناتیش واسش میزاشت و اون رو مجبور به کاری میکرد متنفر بود، ولی چون نمیخواست سوجین ناراحت بشه مجبور بود به حرفش گوشکنه.
مینهو:چشم ماماننن، حتی توی روز عروسی هم ول نمیکنی، حتی فکر کنم بعد از ازدواجمم ولم نمیکنی
سوجین درحالیکه داشت کراوات پسرش رو میبست گفت:مینهو عزیزم، من هیچوقت قرار نیست ولت کنم خودت میدونی که من چقدر تورو دوست دارم و همیشه بهترین هارو برات میخوام.
سونگ هون سرفه الکی کرد و وارد اتاق شد و گفت:خیلی خب تقریبا نصفه مهمون ها اومدن، مینهو همسر ایندت،تو پشت حیاط برای عکسبرداری منتظرته.
مینهو:خدا به دادم برسه.
سه تاییشون به پشت حیاط عمارتی که برای عروسی گرفته بودن رفتن، جیسونگ هم با خوانوادش توی صندلی منتظر مینهو بودن.
سوجین:ببخشید که دیر کردیم عذرمیخوایم.
عکاس:بلاخره... لطفا بیاین اینجا.
مینهو و جیسونگ هردوشون به جایی که عکاس گفتم رفتن.
عکاس:خوب برگردین و به هم نگاه کنین و جیسونگ لطفا دستات رو بزار تو گردن مینهو، و اقای مینهو شما هم از کمر جیسونگ بگیرین و به طرف خودتون بکشینش.
جیسونگ:امکان ندارهههه.
مینجی:جیسونگ؟یادته که بهمون چه قولی دادی.
جیسونگ به سمت مینهو برگشت و بعد از چشم غره ای رفتن به مینهو، دستاش رو به گردنش گزاشت و مینهو هم دستاش رو به کمر جیسونگ گزاشت و اون رو به طرف خودش کشید و عکاس نگاه کرد.
عکاسی"لطفا با لبخند تو چشمای همدیگه نگاخ کنین.
مینهو با اومدن فکر شیطانی به ذهنش خواست کمی جیسونگ رو اذیت کنه، به چشماش نگاهی کرد و لبخندی که جیسونگ ازش به شدت متنفره بود تحولیش داد.
جیسونگ: میمون.
مینهو وری که لبخندش خراب نشه لب زد: چی گفتی؟
جیسونگ:میمون میمونننن.
مینهو: آروزی مردن کردی عزیزممم؟
جیسونگ:نگاه نکن الان میزارم بهم دست بزنی ولی وقتی اینا برن حق نداری نزدیکم بیای و لمسم کنی مگرنه با چنگال های گرگیم میفتم دنبالت پاره پارت میکنم.
مینهو: اعتماد به سقفی، از تو خوشگلاشم هست دیوونه نیستم بیام نزدیک تو.
عکاس: لطفا مینهو روی صندلی بشین و جیسونگ توهم روی پاهاش بشین.
جیسونگ:چه غلطی بکنممممم؟
مینهو:واسههه چی؟ایم همه پز هست چرا این و گفتین؟
سوجین با لبخند پررنگ گفت: زود باش روی حرف عکاس حرف نزنینننن.
مینهو فهمید این ایده احمقانه از سوجین دراومده، با نگاه ترسناکش به سوجین نگاه کرد ولی سوجین مینهو رو به یه ورشگرفت و کنارش همسرش رفت، مینهو روی صندلی نشست و جیسونگ هم روی پاهای مینهو نشست ودستاش رو گزاشت روی گردن مینهو، و مینهو هم دستاش رو به زیر باسن و اون یکی دستش رو به پاهای جیسونگ گزاشت، و اینجاست که الان اون امگا رو اذیت کنه، دستش رو درست گزاشت روی باسن جیسونگ وفشار داد که باعث شد جیسونگ کمی بالا بپره.
جیسونگ:دست بی صاحبت رو از روی باسن بردار.
مینهو بیشتر باسن جیسونگ رو فشار داد و گفت: عجب هلویی داری.
جیسونگ:زهرمار و درد بزار تنها بمونیم من میدونم و تو.
با گفتن پوزیشن دیگه ای از صندل پاشدن و به پوزیشنی که عکاس گفته بود رو انجام دادن، جیسونگ واسه انتقامش به عکاس نگاه کرد و وقتی دید درحال تنظیم نور هستن، نیشخندی زد و دست مینهو که توی دستش بود زود جلوش آورد و گازش گرفت، مینهو فریادی کشید وگفت: دیوونهههه چتههههه دستمممم، نشونت میدمم.
جیسونگ خنده ای کرد و دست مینهو رو ول کرد.
عکاس:خیلی خب حالا به همون حالتی بودین برگردین.
مینهو با لبخندی که به زور زده بود همراه با درد به جیسونگ خیره شد بعد از کلی لجبازی بلاخره عکساشون گرفته شد، جیسونگ و مینهو همراه با دردهاشون بهم دهن کج میکردن، بلاخره به سالن اصلی که مهمون ها منتظر بودن رفتن و بعد از ق ار گرفتم روبه روی هم دستای همدیگه رو گرفتن و با نفرت به همدیگه نگاه کردن، بعد از کلی سوگند خوردن الان وقت بود بره رو بگن.
"آقای هان جیسونگ، آیا لی مینهو رو به عنوان همسر خود میپذیرید؟
جیسونگ با حرص گفت:بله.
:آقای لی مینهو، آیا هان جیسونگ رو به عنوان همسر خود میپذیرید؟
مینهو هم با همون لحن گفت:بله.
مینهو حلقه ازدواجشون رو ورداشت و اون به وارد انگشت جیسونگ کرد، جیسونگ هم متقابلا همین کار کرد، که توی دلش گفت: پدصگ چه انگشتای بزرگی دارهههه.
"خیلی خب میتونین همدیگهرو ببوسین"
هردو با تعجب به هم خیره شدن واب دهنشون رو قورت دادن، و بعد از دیدن اینکه همه منتظرن مینهو، از کمر جیسونگ گرفت و نزدیک خودش کرد و توی گوشش گفت: ببخشید اما مجبوریم همدیگه رو ببوسیم.
و لباش رو به لبای جیسونگ گزاشت و جمعیت با کلی جیغ تشویقشون کردن،بعد از هم جدا شدن.
جیسونگ:وایسا من اگه امشب به حسابت نرسم جیسونگ نیستممم.
مینهو: یه چیزی بگم، طعم لبات از اون موقع عوض نشده.
جیسونگ:خفه شو پدصگ.
مینهو خندید که جیسونگ دستش رو توی بازوی مینهو گزاشت و به مهمون ها خیره شد، با اومدن خوانواده هاشون که تبریک گفتن لبخندی زد و تشکر کرد، با دیدن پسره موبلوند و با کک و مکای خوشگل که شبیه جوجه هاست و خیلی کوچولو هست نگاه کردن.
فلیکس:خیلی تبریک میگم هیونگگگ، بلاخره زن برادر دار شدممم.
مینهو:مرسی جوجه طلایی.
فلیکس، روبه روی جیسونگ قرار گرفت و گفت: سلام من لی فلیکس هستم برادر مینهو، یعنی برادر شوهرتممم.
جیسونگ با دیدن انرژی و لحن کیوت فلیکس خنده آب کرد و گفت: خوشبختم فلیکس منم جیسونگم، هان جیسونگ.
فلیکس عین بچه ها دستاش رو بهم کوبید و گفت: خدای من چقدر خوشگلیییییییییی.
جیسونگ با دیدن اداهای فلیکس خندش گرفت.
سوجین:خیلی خب پسرم بهشون یه نفس بده، نگران نباش از این به بعد هرروز جیسونگ رو میبینی، البته امروز باید بیای خونه ما، این زوج احتیاج دارن تنها باشن.
مینهو:ماماننننن.
فلیکس:حتماااا.
مینهو: نخیر فلیکس هیچ جا نمیره وامشبم میاد خونه یعنی پیش من، خونه فلیکس پیش منه، اون باید پیش من باشه.
فلیکس:هیونگگگگگ.
جیسونگ: تو پیش برادرت زندگی میکنی؟
فلیکس با اخم کیوتی گفت: متاسفانه اره، چند ساله میشههه و نمیزاره پیش مامان و بابام بمونم.
مینهو: خیلی خب حالا برو کمی ابمیوه بخور زود باش.
سوجین، فلیکس اخمو رو از پیش اونا جدا کرد و رفتن.
مینهو:توله صگ.
چان جلوی جیسونگ اومد و گفت: خیلی بهتون تبریک میگم، انشالله به پای هم پیر شیننن.
مینهو:خفه شو چاننن.
چان:بی تربیت.
بعد از کای تبریک روی صندلی ها نشستن که جیسونگ بازم کرمش گرفت و پای مینهو رو له کرد.
مینهو:عو...ضییییی.
جیسونگ:حقتههههه، هرچی سرت میاد حقتههههه از این به بعد قرار کارهایی بکنم که پشیمون بشی که با من ازدواج کردی، از این به بعد صبح ها باهام پا میشی همسر عزیزم.
مینهو: گمشوووووووو.
جیسونگ:آهان قبلا میخواستم توی اتاق جدا بمونم ولی الان... میخوام بیام اتاق تو.
مینهو: تو خیلی غلط میکنی، من اتاقم رو تاحالا با هیچکی شریک نشدم
جیسونگ:آخی عزیزم، نگران نباش منم تاحالا اتاقم رو با هیچکس شریک نشدم ولی الان وضعیت فرق میکنه بیب.
مینهو: خدا لعنتت کنه ها جیسونگ.
جیسونگ: قراره بلاهایی سرت بیارم که کیف کنی و درجا پشیمون شی و به خودت لعنت بفرستی.
مینهو: پس اینطوریاست، بچرخ تا بچرخیم.
Vote and comment ♥️
DU LIEST GERADE
☆Unwanted marriage☆(complete)
Fanfiction°جیسونگ امگای مهربون و شیطونی هست که همراه با پدر و مادرش زندگی خوبی داره اما تا اینکه یه روز پدرش بهش میگه باید با پسر شریکش یعنی پسر خوانواده لی ازدواج کنه،و جیسونگ بعد از کلی دردسر و راضی کردنش توسط مامانش، قبول میکنه که پسر خوانواده لی رو ببینه،...