part 34

611 87 25
                                    

لوهان با شنیدن صدای زنگ در اونم درست تو ساعت ۲ شب از تختش پاشد و به سمت در رفت و وقتی در رو باز کرد دنیل رو دید.
لوهان:دنیل؟
دنیل خیس بود چون بیرون بدجوری بارونی بود و خیس شده بود البته چشماشم پف کرده و قرمز بودن، دیگه تحمل نیاورد لوهان رو بغل کرد و گریه کرد‌.
لوهان:دنیل چی شده؟
دنیل: لوهان هق هق بازیم داد هق میتونی بفهمی؟
لوهان:کی رو میگی؟دنیل؟
دنیل رو آورد توی خونش و بعد از اینکه لباسای خودش رو داد بپوشه تا مریض نشه و بعد از انداختن پتو و دادن یه ماگ قهوه و داغ به دستش جلوش نشست و گفت: تعریف کن.
دنیل درحالی که به قهوه خیره بود گفت: موضوع... بل هست... تمام این مدت... بازیم میداد.
لوهان:چی؟
دنیل آب بینیش رو پاک کرد و گفت: لوهان، دنیل دیوونه شده تو خودش نیست خیلی عقده ای شده ، نمیدونه داره چیکار میکنه واقعا خیلی خطرناک شده.
لوهان:چی شده مگه؟
دنیل: لوهان... دنیل... یه قاتله.
لوهان:چییی؟
دنیل. بل خیلی از زوج ها رو جدا کرده و با خیلی از الفاها خوابیده و از خیلی هاشونم حامله شده بود و بچه رو انداخت، از جمله کسایی مثل جنی رو از خواهرش جدا کرده و برادر جنی رو از همسرش جدا کرده و الانم گیر داده به برادر فلیکس یعنی لی مینهو و هان جیسونگ و البته... امروز یه کار خیلی وحشتناک انجام داده.
لوهان: چیکار کرده؟
دنیل: هروقت یه بادش میفتم استخون های بدنم درحال یخ زدنه.
لوهان: چی شده بگو.
دنیل: امروز سه تا جاسوس فرستاده بود تا سه تا آدم رو بکشه یکیش جنی و اون یکی هم برای برادر جنی و آخر هم... همسر برادر فلیکس رو بکشه البته دوتاش ناموفق شدن ولی آخری... به جیسونک آسیبی نرسوند... به جاش فلیکس زخمی شد.
لوهان:چی شددددد؟ جانمممم؟
دنیل گریه کرد و گفت: به جای بل من عذاب وجدان دارم لوهان به جاش من میترسم هق.
لوهان با شنیدم این حرفا اونم دیوونه شده بود یه امگای دختر چقدر میتونه اینقدر عقده ای باشه که دست به همچین کارایی بزنه؟
دنیل: بهش گفتم زیاده روی میکنه دست از سر بقیه ورداره ولی بهم سیلی زد و گفت از خونش برم بیرون دیگه میبینمش و بهش زنگ نزنم و گفت تمام این مدت برای اون بازیچش بودم... منی که فکر میکردم اون دوستمه و دوستم داره ولی...
لوهان: تو اول بهت چی گفته بودم؟ گفته بودم نزدیکش نشد درسته؟
آره درست یود لوهان از اون اول به دنیل گفته بود زیاد نزدیک بل نشه و هر حرف زندگیش رو به کف دست بل نزاره ولی گوش نداده بود و الان خیلی پشیمون شده بود.
......................
ساعت ۳ شب بود ولی خبری از فلیکس نبود هرچهارتاشون منتظر دکتر بودن تا اینکه بلاخره دکتر اتاق بیرون اومد.
سوجین: آقای دکتر پسرم چی شد؟
"حالش خوبه فقط خیلی خون از دست داده و زخماش هم خیلی عمیق هستن و هر حرکت کوچیکی میتونه باعث شه بخیه هاش پاره شن باید مواظبش باشین چای چاقو یدونه و دوتا نیست ۶ تاست.
مینهو:الان خوبه؟
"خوبه ولی باید مراقبش باشین"
سوجین: کی میتونیم ببینیمش؟
" فعلا به بخش خصوصی داده میشه و ورود شما ممنوعه چون کمی دیر رسوندینش به اینجا علاوه بر اون چون مدت زیادی بیهوش هست ممکنه بیدار شدنش کمی طول بکشه"
بعد از اینکه همه حرفا رو گفت از پیش اون خوانواده رفت، سوجین بیشتر گریه کرد و گفت: آخه کی اینکارو کرده؟کییی؟
مینهو دیگه نتونست تحمل بیاره گریه کرد، جیسونگ هیچوقت گریه مینهو رو ندیده بود، بغلش کرد و گفت: چیزی نیست درست میشه اینم میگذره.
مینهو: امیدوارم هق هق اگه چیزی بهش بشه هق خودم رو نمیبخشم هق.
..........................
جنی: خیلی ممنون.
سان: از رز باید ممنون باشی، اون به من خبر داد.
جنی با تعجب به رز نگاه کرد و گفت:تو بهش خیر دادی؟
رز سری تکون داد و گفت: اره، منم خبرش کردم پلیسا رو هم بازم من خبر کرده بودم.
جنی چیزی نگفت و ازش فقط یه تشکر ساده کرد.
رز: راستی فکر کنم اگه اشتباه نکرده باشم مینهو رو دیدم اینجا.
جنی:کجا؟
رز: مامان و باباش رو هم دیدم با عجله به بخش عمل رفتن دیگه نرفتم دنبالشون.
جنی با تعجب به حرفای رز گوش میکرد روبه سان برگشت و گفت: لطفا پیش برادرم بمون تا من برگردم خواهش میکنم.
سان سری‌تکون داد و جنی و رز از اونجا جدا شدن و به بخش عمل رفتن.
....................
از شیشه به برادر کوچولوش که هزارتا دستگاه بهش وصل بود و روی تخت با چشمای بسته دراز کشیده بود نگاه میکرد و اشک می‌ریخت، جیسونگ مادر شوهرش رو آروم میکرد ولی شوجین بیشتر از قبل گریه میکرد، آب رو به دست سوجین داد و گفت: لطفا کمی بخورین.
سوجین آب رو خورد و به دست جیسونگ داد تا درش رو ببنده، به مینهو نگاه کرد از وقتی فلیکس رو به این اتاق آورده بودن یه دقیقه هم چشم ازش برنداشته بود با شنیدن صدای آشنایی سرش رو برگدوند.
جنی:مینهو؟
جنی به سمت مینهو دویید و گفت: اینجا چیکار... خدای من فلیکس چرا اینجاست؟
مینهو: فلیکس چاقو خورده، اونم ۶ تا رد چاقو روی شکمش داره.
جنی دستاش رو روی دهنش گزاشت و گفت: خدای من، این... وحشتناکه.
رز هم پیش جیسونگ بود و کنار سوجین نشست.
جیسونگ از کنار سوجین پاشد و پیش مینهو رفت و گفت: بیا یکم بشین خسته میشی.
مینهو: نمی‌خوام.
جنی: راس میگه جیسونگ، سوجین اینجاست پدرت اینجاست من و رز اینجاییم... سانم اینجاست البته اون پیش وویونگه.
مینهو به زور جیسونگ اون رو توی صندلی نشوند و بعد از دادن آب به دستش گفت: بخور کمی به خودت بیا.
بل: چه قاب قشنگی.
همشون به منبع صدا نگاه کردن و مثل همیشه زن شیطان صفت رو دیدن، بل با کفش های پاشنه بلندش به طرف اونا اومد و گفت: اوپس خیلی بخاطر برادرت متاسفم مینهو اوپا الان خبرا رو شنیدم گفتم بیام برادرت و خودت رو ببینم.
سوجین که دیوونه شده بود گفت: این رو جمعش کمین.
بل: مادرشوهر عزیزم.
جیسونگ:چه گفتی؟
بل: مادر شوهر عزیزم گفتم مشکلش چیه؟
بل با پاشنه های بلند پیش مینهو نشست و دستش رو گرفت که جیسونگ پاشد از موهای بل گرفت و از پیش مینهو دور کرد و روی زمین انداختش.
جیسونگ:مگه بهت نگفتم به مینهو دست نزن هان؟ یه آدم حرف رو چند بار میگه هان؟کری؟
بل بلند شد و داد زد: صدات رو واسم بلند نکن هرزه، تو کی هستی بهم دست میزنی‌ هان؟
رز:بل کافیههه.
بل: تو خفه شو بعدا باهات حساب کتاب میکنیم و تو هان جیسونگ بهت هشدار دادم که خودت رو کنار بکشی و آسیبی نبینی ولی تو قبول نکردی، پس منم قراره نابودت کنم.
جنی: اتفاق کسی که اینجا نابود میشه تویی نه اون‌.
بل :تو خفه...
رز سیلی به بل زد و گفت: بابت خواهرم متاسفم... گمشو بریم.
از دستش گرفت و به زور از اونجا بردتش.
رز: یه آبرویی چیزی خوبه.
بل:ولم کننن.
رز: خفه شووو.
سوار ماشینش کرد و به عمارتش روند.
رز: ابرو و حیا هم چیزه خوبیه‌
بل: ماشین رو نگه دار.
رز: خفه شو نگه نمیدارم.
..........................
جنی، بعد از اینکه جیسونگ رو آروم کرد پیش برادرش می‌رفت ولی یه نفر جلوش رو گرفت اونم سان بود، جلو اومد و گفت: چرا بهم نگفتی وویونگ حامله بوده؟
Vote and comment ♥️


☆Unwanted marriage☆(complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora