part 16

206 38 2
                                    


زبونش رو روی لب‌های خشک‌شده‌اش کشید. بی‌میل و کلافه تقه‌ای به در زد. وقتی صدایی نشنید دستگیره رو پایین کشید و وارد شد. اتاق تقریباً توی تاریکی فرو رفته و فقط بخشی از فضا به واسطه نور ماه روشنایی داشت.

ماه درست نور کم‌سوش رو روی جانگ هوسوکی _که روی کاناپه سفید رنگ خوابش برده_ انداخته بود.

دستش سمت کلید برق رفت اما بین راه منصرف شد. فقط باید پرونده رو می‌ذاشت و می‌رفت. با قدم‌های سبک و آروم به طرف میزش حرکت کرد.

زیر لب به سر پرستار ناسزا فرستاد که حتی ساعت‌های آخر هم راحتش نمی‌ذاشت. پرونده رو روی میز گذاشت اما از شانس خرابش دستش به چیزی برخورد کرد و صدای شکستن وحشتناکی سکوت خفه‌ی اتاق رو درهم شکست. هول‌شده رو دو پا نشست تا ببینه چی شکسته.

_ دست نزن آسیب می‌بینی.

با صدای ناگهانی و گرفته هوسوک توی جاش پرید. بدتر تعادلش رو از دست داد و دقیقاً برای حفظ تعادلش ناخوداگاه دستش روی تکه‌ای شیشه قرار گرفت.

هوسوک بااخم و بدخلق از مزاحم ناشناس پا شد و برق رو روشن کرد. با دیدن پارک، اخمش محو شد. نگاه متعجبش روی موجود کوچولویی که بین میز گیر افتاده متوقف شد.

جیمین از سوزش دستش توجه‌ای به مرد نکرد. درمونده به تکه شیشه‌ای که زخم عمیقی به جا گذاشته، نگاه کرد.

جانگ به طرفش رفت و با دیدن خونریزی دستش پیشونیش چین افتاد.

با عجله جعبه کمک‌های اولیه رو از کمد بیرون کشید. جیمین درحالی که مواظب بود رد خون کاناپه رو رنگی نکنه، به جانگ که مقابلش روی زانو نشست خیره موند.

_ خوبه گفتم مواظب باش‌ها!

جیمین با قرارگیری گاز ضدعفونی کننده، هیسی از سوزشش کشید با این‌حال حرصی گفت:
_ تقصیر تو بود صدات رو که شنیدم هول شدم.

هوسوک از لحن غیر رسیمیش مکثی کرد. سری از روی تاسف تکون داد و جای زخم رو فوت آرومی کرد.
_ دست و پا چلفتی! باید بخیه‌اش کنم لطفاً گریه نکن!

جیمین با چشم‌های گرد شده به نیمرخ جدی اون خیره موند.
_ چیه؟ اشک‌هام تو رو هم آزار می‌ده؟

هوسوک دستش خشک شد. نمی‌فهمید چرا پسر یک‌هو بی‌دلیل جبهه گرفته بود اما جیمین پشیمون از بروز یک‌دفعه‌ای خشمش، لب گزید.

جانگ سکوت کرد و با دقت مشغول بخیه زدن شد. هر از گاهی زیر چشمی به پارک نگاه می‌کرد تا وضعیتش رو چک کنه اما جیمین اون‌قدر با خودش درگیر بود نفهمید مرد کی کارش تموم شد.

_ می‌دونی دیگه حواست باشه بخیه‌اش باز نشه.

نگاهی به دستش که هنوز بین انگشت‌های هوسوک بود، انداخت. دوباره لحنش جدی شده بود...
_ منظورم اینِ که...

BLUE CODE | کد آبیWhere stories live. Discover now