part 12

186 42 2
                                    


از بخش خارج شد. نیم نگاهی به عقربه‌های ساعت انداخت. جراحی هوسوک طولانی شده و به نگرانیش دامن می‌زد. با ویبره‌ی لحظه‌ای گوشیش، اون رو از تو جیبش بیرون کشید.
"سلام جناب کیم، این پیام برای یادآوری جلسه‌ی جدیدِ. لطفاً مثل تماس‌هام نادیده‌اش نگیر!"
بازدمش رو بی‌حوصله‌ بیرون فرستاد.‌ چند جلسه دیگه تراپی نیاز داشت؟ نه اون روانپزشک می‌تونست کمکش کنه نه یونا.

با بیرون اومدن هوسوک، منتظر چشم دوخت.
_ خودت می‌دونی که تعویق انداختن عملش به ماهیچه قلب آسیب بیشتری زده با این‌ حال عمل موفقیت‌آمیز بود. باید تحت مراقبت باشه و آزمایشات رو بررسی کنیم.
لبخندی محوی زد و با صدای آرومی لب زد:
_ ممنون هیونگ.

لحن شوخ و آمیخته به خنده‌ی هوسوک توی راهرو  طنین‌ انداخت.
_ یاااا من باید این لحظه رو ثبت می‌کردم!

کیم چشم غره‌ای رفت و چند لحظه مردد به اون خیره موند.
_ باز چه خواسته‌ای داری اون‌طوری نگاه می‌کنی.

تای ابروش از روی تعجب بالا رفت.
_دروغ می‌گم؟
_ بدون این‌که مسخرم کنی جواب سوالم رو بده.

هوسوک با کنجکاوی سر تکون داد. حالات مرد براش تازگی داشت و می‌خواست بدونه چه چیزی این‌قدر درگیرش کرده.
_ چطور کسی رو که رنجوندم از دلش در بیارم؟!

چند ثانیه‌ای طول کشید تا جانگ کلمات ساده اون رو بفهمه. لبخنده روی لب‌هاش ناپدید شد و لب‌هاش خطی صاف شد.
_ داری اذیت می‌کنی نه؟
_ نخیر، کاملاً جدی پرسیدم.

تهیونگ هر چقدر توی شغلش مهارت داشت اما توی روابط با دیگران همین‌قدر افتضاح بود. گوشه‌ی ابروش رو خاروند و گفت:

_ خب معذرت خواهی کن، براش هدیه بگیر یا نمی‌دونم دعوتش کن بیرون... بستگی داره چقدر ازت ناراحته، ممکنِ با صحبت دلخوری رفع بشه.

با یاد چهره‌ی سرد و بی‌اعتنای کوک، لب‌هاش روی هم فشرد. ناامید سر تکون داد و زیر لب ازش تشکر کرد.
***
با نگاهی دقیق مشغول بررسی برگه‌ی آزمایش بود و هر لحظه گره‌ی بین ابروهاش محکم‌تر می‌شد.
_ مشکلی هست؟

برگه رو کنار گذاشت و به پشتی صندلی تکیه داد.
_ سهل‌انگاری ساده و فاجعه‌ی بزرگ.

جیمین با ابروی بالا رفته سر تکون داد و چیزی نپرسید در عوض گفت:
_ فکر کنم قندخونتون افتاده، رنگتون پریده‌.

نگاهش چند لحظه روی جیمین ثابت موند. بیخیال لبخند عریضی زد و بی‌ربط حرفش رو رُک به زبون آورد:
_ می‌دونی موهات بیش از حد سیاهه؟ قشنگه، تضاد زیبایی رو با پوست سفیدت داره.

پسر کوچک‌تر با لب‌های نیمه باز و چشم‌های درشت شده به دکتر جئون نگاه کرد. جوری معمولی و یک‌نواخت تحسینش کرده انگار درباره‌ی اتفاقات روزمره حرف می‌زد.

BLUE CODE | کد آبیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora