4
"بله"و نفس عمیقی کشید تا در ادامه فریاد نکشد!شیرین ترین جواب عمرش را به زبان آورده بود و حالا فقط یک کلمه دیگر مانده بود بشنود تا بهشت مال او بشود.آنقدر خوشحال بود که پاهایش را حس نمیکرد!حتماً روی ابرها بودن چنین چیزی بود! نگاهش با شوق به سمت هیونجین برگشت که همچنان از خجالت سر به زیر داشت ولی دست او را هر چند سست ولی متقابلاً نگه داشته بود.حلقه طلایی دور انگشت ظریفش برق میزد و قلب کریس را بیشتر میلرزاند.این یک رویا بود نه؟بالاخره با زیباترین فرشته روی زمین ازدواج میکرد!
هیونجین بله کریس را شنید و قلبش با ترس فشرده شد.انگار هنوز هم کابوس میدید. ازدواج با همجنسش!؟حتی اگر بهترین دوستش باشد و از نیت خیرش مطمئن باشد... خودش و این حس بدی که نسبت بخودش پیدا کرده بود به کنار،یا پدربزرگش؟اگر میفهمید فقط بخاطر اقامت آمریکا به چنین کاری تن داده حتماً خودش را میکشت!
"...تا وقتی مرگ شما را از هم جدا کند؟"عاقد ساکت شد تا برای بار دوم جواب بگیرد.
کریس با هیجان به لبهای قرمز هیونجین نگاه کرد تا صدای قشنگش را بشنود. شاید خیلی نامردی بود ولی در آن لحظه دیگر برایش اهمیت نداشت هیونجین به چه فکر میکرد یا چه حسی داشت.حتی اگر ترسیده یا منصرف شده بود کافی بود بله را بگوید و نقشه او کامل شود.پلی ساخته بود تا این پسرک زیبا را از آن رد کند و بعد طوری پل را بترکاند که حتی یک آجر از آن باقی نماند!
"آقای هوانگ هیونجین؟!"لهجه جدی مرد خارجی او را بخود آورد.نوبت جواب دادن او بود و او چقدر دلش میخواست نه بگوید ولی می دانست با این جواب لطف عظیم بنگچان برباد میرود و زندگی خودش برای همیشه ویران میشود.نمی خواست قبول کند اما همانطور که کریس گفته بود این تنهاترین و سریع ترین و آخرین راه خوشبختی او بود. راهی زشت که مقصد زیبایی داشت!
کریس دستش را آرام فشرد تا به او اخطار داده باشد و هیونجین بالاخره تلخ ترین جواب عمرش را به زبان آورد..."بله"
"پس منم طبق..."
کریس صبر نکرد عاقد متن را تمام کند و پیوندشان را اعلام کند.چرخید و تن لرزان هیونجین را که هر آن ممکن بود نقش زمین شود به آغوش کشید و چنان میان بازوهایش فشرد که نفس خودش از هیجان برید اما هیونجین انگار در چاه تنگ و تاریکی گیر افتاده بود حس خفگی کرد بطوری که چیزی نمیشنید.
"مبارکه!"عاقد شناسنامه هر دو را جایی روی میز پرت کرد تا دستشان برسد:"میتونید همدیگه رو ببوسید!"
بوسه؟!بوسیدن!؟ نه نمیشد!چطور...چرا اصلاً فکرش را نکرده بود؟!هیونجین با وحشت
سرش را عقب کشید و به صورت کریس نگاه تهدید آمیزی انداخت به این امید که نارضایتیش را از چشمانش بخواند ولی کریس چنان هوس آلود و بی صبرانه به دهان او
YOU ARE READING
cold bed
Fanfictionهیونجین بله کریس را شنید و قلبش با ترس فشرده شد انگار هنوز هم کابوس میدید. ازدواج با همجنسش!؟ حتی اگر بهترین دوستش باشد و از نیت خیرش مطمئن باشد... خودش و این حس بدی که نسبت بخودش پیدا کرده بود به کنار،یا پدربزرگش؟اگر میفهمید فقط بخاطر اقامت آمریک...