فیلیکس فکر میکرد هان برای صحبت کردن همراهش آمده اما در طول مسیر حتی یک کلمه هم چیزی نگفت تا اینکه جلوی خانه اش رسیدند و کلید به در انداخت...

"قبل هر کاری برو زیر دوش آب گرم تا بدنت گرم شه همه جات خیس شده!" هان پشت سرش ایستاده بود:"از حموم هم دراومدی خودتو خوب بپوشون مریض نشی"

فیلیکس در را باز کرد و وارد راهرو شد:"نمیایی تو؟"

هان به چهارچوب در نزدیک شد:"نه دیگه برم تا لینو نیومده اطرافو جمع کنم!همیشه از بدسلیقگی من غر میزنه"

تازه فیلیکس متوجه میشد رفتار و چهره هان هم گرفته بود.

"تو چته؟بخاطر من ناراحتی؟"

هان با سوال بی مقدمه فیلیکس هول کرد:"نه!چی؟منکه ناراحت نیستم"

"واقعاً؟"فیلیکس نیشخند به لب ابرویش را بلند کرد.

هان طلبکارتر غرید:"مگه تو ناراحتی؟"

نیشخند فیلیکس به لبخند بزرگ تبدیل شد:"میخوایی بگی چیزی نمیدونی؟!"

هان با تمسخر گفت:"اینکه چانگبین عاشق هیونجینه و تو عاشق چانگبینی و من عاشق تو؟! نه چیزی نمیدونم!"و برای نجات صورتش از باران بی رحم سر به زیر انداخت و زیر لب نق زد:"رسماً کی دراما هستیم!"

فیلیکس نامطمئن از چیزی که آن وسط شنید نفس در سینه حبس کرد.

"صبر کن بینم!...تو چی گفتی؟!"

هان سرش را بلند کرد و داد زد:"گفتم رسماً کی دراما هستیم!"

فیلیکس اخم کرد:"نه نه...قبل اون!"

هان دست روی سرش گرفت:"من اینجا دارم خیس میشم تو هم وراجیت گرفته!"

فیلیکس از جلوی در کنار رفت:"بیا تو حرف بزنیم"

"نه دیگه دیر میشه بعداً ادامه میدیم"فرصت نداد فیلیکس مخالفت کند.اضافه کرد: "فردا تو پیتزافروشی میبینمت"و راه افتاد.

فیلیکس با یک قدم به چهارچوب دربرگشت و پشت سرش داد زد:"لااقل بذار بهت چتر بدم"ولی هان شروع به دویدن کرد تا وانمود کند صدایش را نشنید.

***

کریس در ماشین را برای عروسش باز کرد ولی هیونجین بجای سوار شدن با خجالت پرسید:"تو گفتی تا رستوران پیاده ده دقیقه راهه..."کریس برای شنیدن ادامه حرفش به او نگاه کرد و هیونجین با لبخند شیرینی اضافه کرد:"بارون بند اومده و هوا خیلی خوبه...میشه پیاده بریم؟"

کریس از خدا خواسته در ماشین را دوباره کوبید و بست:"چرا که نه؟!"

هیونجین باور نمیکرد به همین سرعت و سادگی خواسته اش قبول شود.خنده پرذوقی کرد:"جدی؟پس تو مشکل نداری؟آخه خسته هستی شاید..."

cold bedWhere stories live. Discover now