وارد کوچه که شد لینو را دید.جلوی خانه قدم میزد و با موبایلش دو دستی ور میرفت.خب این نشانه بدی بود و او باید برای دعوا آماده میشد!
"چرا نرفتی تو؟مگه کلید نداری؟"بااین جمله نزدیک شدنش را اعلام کرد ولی لینو حتی سرش را هم بلند نکرد او را ببیند:"گوشیتو بده!"
هان رسید و ایستاد:"چرا؟!"
لینو هم ایستاد و بالاخره نگاهش کرد:"نترس نمیخورمش!میخوام به هیونجین زنگ بزنم" و موبایل خودش را با خشم در جیب شلوارش فرو کرد.
هان با فکر اینکه شاید شارژ گوشی خودش تمام شده،موبایلش را به سمت او دراز کرد ولی لینو از دستش قاپ زد و اضافه کرد:"جواب زنگ های منو نمیده شاید بلاکم کرده"
چشمان هان با تعجب گرد شد:"چرا باید بلاکت کنه؟"
لینو با تمسخر غرید:"نمیدونم که! تو چی فکر میکنی!؟"
لحنش هان را نگران کرد:"چی شده؟!موضوع چیه؟"
لینو بجای جواب دادن ترجیح داد گوشی بدست چند قدم دور شود. جرات نداشت زنگ بزند.یا اگر واقعاً شماره او را بلاک کرده باشد چه!؟
هان در انتظار شنیدن دلیل منطقی دوباره پرسید:"چه خبره لینو؟!من کاری کردم یا..."
لینو تحمل نکرد ساکت بماند و با یک چرخش به سمت هان داد زد:"البته که کار توست! با اون پیشنهاد مسخره ات..."
اگر وقت دیگری بود شاید هان متوجه منظورش نمیشد اما آنروز فقط صحبت هیونجین بود و هان با اینکه نمی دانست دلیلش چه بود اما راه حلی که ارائه داده بود همه را به نحوی دیوانه کرده بود!
"من فقط خواستم کمکی کرده باشم نمیفهمم چرا اینقدر قضیه رو بزرگ کردید!"
لینو چنان درگیر دنیای خودش بود که اعتراض او را نشنید.دکمه تماس را زد و موبایل را با دلهره به گوشش چسباند.نتیجه فرقی نکرد.هیونجین جواب نمیداد خشم و اضطرابش بیشتر شد و داد زد:"لعنت!لعنت بهت پسر برش دار!"
با وجود اینکه هان با این رفتار تند و پرهیاهوی لینو آشنا بود اما اینبار چیزی فرق کرده بود که او را میترساند پس از صحبت بیشتر یا حتی پس گرفتن موبایلش منصرف شد و برای باز کردن در خانه جلو پیش رفت.
کریس باز هم محو زیبایی که هیچ برایش تکراری نمیشد سعی کرد باز هم جملات قانع کننده ای بسازد:"جینی عزیزم تو قرار نیست کاری بکنی..."یک قدم فاصله را برداشت و قبل از آنکه هیونجین بخواهد فرار کند بازوهایش را گرفت:"من فکر همه چیزو کردم تو فقط خودتو بسپار به من و هرچی گفتم گوش کن! اگر بهم اعتماد کنی هیچ مشکلی پیش نمیاد!"
YOU ARE READING
cold bed
Fanfictionهیونجین بله کریس را شنید و قلبش با ترس فشرده شد انگار هنوز هم کابوس میدید. ازدواج با همجنسش!؟ حتی اگر بهترین دوستش باشد و از نیت خیرش مطمئن باشد... خودش و این حس بدی که نسبت بخودش پیدا کرده بود به کنار،یا پدربزرگش؟اگر میفهمید فقط بخاطر اقامت آمریک...