6
"بالاخره اومدی؟!"
هیونجین شوکه از شنیدن صدای لینو وسط پله ها ایستاد:"تو اینجا چکار میکنی؟!"
نیاز نشد برگردد.لینو دوان دوان خود را دوشادوشش رساند.همان نیشخند همیشگی که با دیدن او به لب می آورد صورت جذابش را پوشانده بود.
"منم باید همین سوالو از تو بپرسم"و نگاه ملامت باری به هیکل او انداخت:"اونم اینطوری!"
هیونجین وحشت کرده بود.انتظار نداشت در آن موقعیت بد و چنین زمان نامناسب گیر کسی بیفتد خصوصاً لینو که از همه زرنگ تر بود و زبانی به تیزی چاقو داشت.
"قرار بود جای دیگه ای باشم!؟"هیونجین خود را به نفهمی زد تا برای رسیدن به سویتش وقت بخرد ولی مسلماً لینو با طفره رفتن های او آشنا بود!
"منو خر نکن!"و تا هیونجین راه افتاد او هم دنبالش از پله ها بالا رفت:"کجا بودی؟"
"یه سری کار اداری داشتم"هیونجین حوصله درگیری نداشت وگرنه جواب بدتری میداد.
لینو با حرص خندید:"تو دفتر ازدواج و طلاق؟!"
قلب هیونجین از این حدس دقیق لینو به تپش افتاد ولی همانطور خیره به روبرو تا رسیدن به خانه دیگر نه حرفی زد نه نگاهش کرد و مسلماً همین حرکتش لینو را دیوانه
تر کرد:"چرا گوشیتو جواب نمیدادی؟"
هیونجین جلوی در ایستاد و کلید را از جیب شلوارش درآورد.اشتباه کرده بود باید قبل از برگشتن به خانه لباسهای خودش را که در آرایشگاه عوض کرده بود میپوشید.
"شارژ گوشیم تموم شده"و تا قفل را باز کرد لینو با تنه زدن به او بی اجازه و قبل از او داخل سویت شد.هیونجین بشوخی غرید:"بفرما تو راحت باش"
لینو بی اعتنا به طعنه او تا وسط هال رفت و با کنجکاوی اطراف را از نظر گذراند.خانه جمع و جورتر از همیشه بنظر می آمد و تابلوهای نقاشی دسته شده پشت مبل ها انگار منتظر جابجایی به مکان جدید بودند!تنها لیوان خالی نودل حاضری روی میز نشان میداد کسی،شاید سونگمین آنجا بوده!
"شنیدم اورگون هم قبولت نکرد!"لحنش بیشتر از دلسوزی پر طعنه بود!
"اوهوم" هیونجین در را بست و به سمت آشپزخانه راه کج کرد.ذهنش با دستپاچگی دنبال آماده کردن جواب برای سوالات احتمالی لینو میگشت.دقیقاً چیزی که میترسید اتفاق افتاده بود.در آن شرایط سخت لو رفته بود و حالا فرصت کمی برای پیدا کردن دروغ و مخفی کردن حقیقت داشت.
لینو احمق نبود.حتی از همیشه هوشیارتر متوجه رفتار غیر معمول هیونجین شده بود ولی دغدغه بازجویی نداشت.میدانست دیر یا زود با صحبت ساده و همیشگی خود هیونجین را وادار به اعتراف خواهد کرد.پس قبل از آنکه شروع به آزارش کند برای پیدا
YOU ARE READING
cold bed
Fanfictionهیونجین بله کریس را شنید و قلبش با ترس فشرده شد انگار هنوز هم کابوس میدید. ازدواج با همجنسش!؟ حتی اگر بهترین دوستش باشد و از نیت خیرش مطمئن باشد... خودش و این حس بدی که نسبت بخودش پیدا کرده بود به کنار،یا پدربزرگش؟اگر میفهمید فقط بخاطر اقامت آمریک...