Part 12

139 23 0
                                    

The Secret Of Silver Death 12

از بالای درخت چشمای تیزش رو به اطراف رودخونه چرخوند و با دیدن دونفری که بین مه سایه های خودشون رو به نمایش گذاشته بودن نیشخندی زد.
با یهویی ظاهر شدن کسی کنارش حالت دفاعی به خودش گرفت و با دیدن جونگین نیشخند زد.
+تا حالا حضور 6 مامور رو بین مه حس کردم. مطمئن نیستم که بیشترن یا کمتر ولی این 6 نفر هرکدوم رایحه ی متفاوتی داشتن.
با شنیدن حرفهای سونگمین سرش رو تکون داد و زمزمه وار حرف زد. 
+بیرون جنگل تعدادشون کمتره. فقط 4 نفر رو دیدم و به احتمال زیاد اینها همونایین که دنبال جیسونگ و چانگبین میگردن .
سونگمین حالت متفکری به خودش گرفت و دستش رو روی شونه ی برادر کوچیکترش گذاشت.
+باید سریعتر برگردیم جونگین، مطمئنم که چان منتظرمونه.
اونجا میتونیم بفهمیم که باید چیکار کنیم.
جونگین سری به نشانه تایید تکون داد و هردوشون از راه مخفی وارد عمارت شدن.
با ورود دو برادر فلیکس از جا بلند شد و سمتشون رفت. دستهاش رو روی شونه های هردونفر گذاشت و چشمهاش رو بست. اطلاعات کافی رو با خوندن ذهنشون به دست آورد و بعد نیشخندی زد .
+پس این اطراف کشیش میدن. احمقا! خیلی خب کافیه، شما برین توی اتاق من همه اونجا نشستن و منم میرم دنبال چان.
جونگین و سونگمین لبخند اطمینان بخشی به صورت برادرشون زدن و سمت اتاقش رفتن.
توی اتاق پیانو، دنیا برای چان جور دیگه ای میگذشت. به انگشتهای کوچیک و دستهای زیبای معشوقش موقع تکون خوردن روی کلاویه ها خیره شده بود. با لبخندی که روی لبش نشسته بود، با آرامش آهنگی که لینو مینواخت گوش میداد. با حس فرد سومی توی اتاق، سرش رو بلند کرد و با دیدن فلیکس نفس آرومی کشید. احساس ناامنی وجودش رو فرا گرفته بود و این در صورتی بود که خودش باید نقطه‌ی امن مینهو میشد.
فلیکس که میدونست چان به خلوتش با لینو احتیاج داره تا کمی آروم بشه، فقط با اشاره بهش فهموند که همه دور هم جمع شدن و باید پیششون بره. چان هم با تکون دادن سرش به معنی متوجه شدم نگاهش رو از فلیکس گرفت و تا تموم شدن آهنگ به صدای پیانویی که لینو مینواخت گوش داد .
وقتی دستهای لینو روی کلاویه ها بی حرکت شد، پیانو رو دور زد و روی صندلی کنار محبوبش نشست. سمت چان برگشت و با لبخند نگاهش کرد.
_دوسش داشتی؟ 
سرش رو جلو برد و بوسه ی سبک و آرومی به لبهای پسرک دوست‌داشتنی مقابلش زد .
+من هرچیزی که به تو مربوط بشه رو دوست دارم .
لینو دستهاش رو دور گردن چان حلقه کرد و خواست دوباره ببوستش که سنگینی نگاه کسی رو حس کرد، سرش رو سمت در برگردوند و با دیدن فلیکس که به دیوار کنار در تکیه داده بود و نگاهشون میکرد، خجالتزده دستش رو عقب کشید و آروم حرف زد.
_از کِی اینجایی فلیکس؟ 
پسر خنده ای کرد و سمتشون رفت و دست چان رو گرفت. از روی صندلی بلندش کرد و کمی سمت لینو خم شد.
+من از وسطای قطعه ای که مینواختی اینجا بودم. ولی الان اگه اجازه بدی همسر ایده آلتو میبرم برای صحبت و بعد برش میگردونم پیشت .
لینو خنده ی بیصدایی کرد و سرش رو تکون داد. چان با گرفتن گوش فلیکس متقابل سمتش خم شد و گوشش رو محکم پیچوند.
+انقد خجالتش نده بچه پررو.
فلیکس آخ بلندی گفت و دستش رو روی گوشش گذاشت و طلبکار به چان نگاه کرد. چان دوباره خندید و بعد بوسه ای به گونه ی پسرکش زد و سمت در رفت و بعد از گرفتن دسته‌ی در، دوباره به لینو نگاه کرد.
+برمیگردم پیشت لینوی من، اینجا بمون و تمرینت رو ادامه بده .
لینو سرش رو تکون داد و با لبخندی که روی لبش نشوند، قلب چان رو آروم کرد. با اشاره به فلیکس در رو باز کرد و زودتر‌ از اون، از اتاق بیرون رفت.
همه ی پسرا توی اتاق فلیکس جمع شده بودن و نگاهشون به کتیبه‌ی روی میز خیره بود. جای خالی لینو کنارشون حس میشد اما اگر میخواستن ازش محافظت کنن، نباید درمورد وجود کتیبه یا هیچ چیز دیگه ای بهش حرفی میزدن. 
این مدت چانگبین و جیسونگ به وسیله کریس و استف از موضوع باخبر شده بودن و از وقتی که استف درمورد خون لینو بهشون گفته بود مصمم شده بودن تا کمک کنن و همراه چان و برادرانش راه دیگه ای برا ی از بین بردن گل نقره ای پیدا کنن و سرنوشت دوست معصومشون رو تغییر بدن . از طرفی چانگبین جوری به چان چشم غره میرفت یا تیکه مینداخت انگار چان مسئول تمامی این اتفاقات بود و باید مسئولیت همه این اتفاقات رو به عهده میگرفت و حل میکرد.
البته که این دلخوری چانگبین از چان، از دید هیچکدوم از پسرا دور نمیموند. اما همشون نگران‌تر و پرمشغله تر از چیزی بودن که به این مسئله‌ی کوچیک، اهمیت بدن .
+کریس اونا این اطراف پرسه میزنن اما هنوز نتونستن راه ورود به عمارت رو پیدا کنن .
با صدای جونگین نگاهش رو از کتیبه گرفت و دستهاش رو روی میز توی هم قفل کرد.
+اونا حتی نتونستن جای گل نقره ای رو هم پیدا کنن، مطمئن نیستم اون کجاست ولی ما قبلا همه ی جنگل رو گشتیم و پیداش نکردیم .
جونگین و سونگمین درمورد ناکام موندن مامورهای سایمون، که برای گیر انداختن چان اطراف جنگل رو میگشتن، حرف میزدن. تا اینکه با حرفی که چانگبین زد ساکت شدن .
+اگه این کریستوفر بنگ چانِ شما اون گلها رو پیدا کنه اولین کاری که میکنه کشتن مینهوعه نه؟ 
چان با اخم غلیظی به چانگبین نگاه کرد و خواست حرفی بزنه که جیسونگ با گرفتن بازوی چانگبین و فلیکس با گذاشتن دستش رو شونه ی برادرش اونها رو دعوت به آرامش کردن. 
چان نفس عمیقی کشید و جواب چانگبین رو با کلمات شمرده‌ای داد .
+لینو از اون چیزی که فکرش رو بکنی برام ارزشمند تره. فکر نکن تو تنها کسی هستی که بهش اهمیت میدی و نگرانشی. من هم دارم تموم تلاشم رو میکنم تا از اون محافظت کنم. 
جدیت و حرفهای قاطعانه ی چان باعث سکوتش شد اما بازهم با گستاخی تمام حرفهاش رو ادامه داد. 
+باید به تو اعتماد کنم؟ مگه چند وقته که وارد زندگی لینو شدی؟ چطوری میخوای ازش محافظت کنی وقتی تنها راهت اینه که لینو رو بکشی؟ 
فلیکس نگران نگاهش رو به چان داد. وضعِ الان انقدر حساس بود که  میدونست اگر ساکت بمونه و اوضاع این مشاجره از این بدتر بشه هیچکس دیگه نمیتونه چان رو کنترل کنه .
+درسته نتونستن چیزی پیدا کنن ولی به کدوم دلیل فاکی ای باید فکر کنن که اون گلها توی عمارت بنگه؟ 
فلیکس بحث رو عوض کرد و دوباره حرف زد.
+ما باید ذهنشون رو منحرف کنیم تا بتونیم زودتر از اونها گل رو پیدا کنیم، نمیتونیم اجازه بدیم اینجا رو پیدا کنن وگرنه نمیتونیم از خانواده هامون محافظت کنیم. 
چان با نظر فلیکس موافق بود، اما از نظرش چیزی بود که درموردش مشکوک بنظر میرسید .
+تنها چیزی که اونها میخوان، گلها نیستن. درسته که اون گلها رو نیاز دارن اما میدونن که من مانعشون میشم، احتمالا بخوان من رو هم گیر بندازن و بکشن تا راحت تر به اون گلها دسترسی پیدا کنن .
حرفهای چان باعث شد که همه حتی چانگبین هم به فکر فرو برن و درمورد اوضاع جدی تر فکر کنن. سکوت بینشون موج میزد تا اینکه چان از جا بلند شد و رو به روی پسرا ایستاد.
+باید جای گل ها رو پیدا کنیم. به هر قیمتی که شده تمام کتیبه رو میخونم تا راه دیگه ای پیدا میکنم و از شما و لینو محافظت کنم؛ فلیکس، هیونجین، جونگین، سونگمین، شماها وظیفه دارین با جونتون از دوستان لینو و همچنین اون گل ها مراقبت کنین تا وقتی که خودشون نمایان بشن و یا پیداشون کنیم .
مصمم بودنِ بنگ چان برای محافظت از لینو و بقیه توی تک تک رفتار ها و کلماتش مشخص بود و همین صداقت گفتارش باعث میشد که همه کسانی که توی اتاق ایستادن،
بهش به چشم یک رهبر باهوش و ذکاوت نگاه کنن و به حرفهاش گوش بدن. 
+با رفت و آمد این یک ماهی که به داخل شهر و دیدارتون با چانگبین و جیسونگ داشتین، حتما اونا رو هم زیر نظر گرفتن اما مطمئن نیستم که ردتون رو تا داخل جنگل هم دارن یا فقط بیرون از جنگل میتونن شمارو زیر نظر بگیرن، پس خوب گوش کنین ببینین چی میگم. 
برادرای چان سرشون رو تکون دادن منتظر شنیدن نقشه‌اش موندن. با تفکر چنددقیقه ای، به هرکدوم وظیفه ای محول کرد و مکانی رو مشخص کرد تا برن و تعداد مامورهایی که اونهارو دنبال میکنن رو مشخص کنن .
بعد از اتمام حرفهای رهبر عمارت، تک تک پسرها با گفتن کلمه ی چشم یکی یکی از اتاق بیرون رفتن. اینبار چانگبین قبل از بیرون رفتن از اتاق سمت چان رفت و دستش رو روی شونه ی ورزیده ی مرد گذاشت .
+با تموم وجودت و وسط گذاشتن جونت از دوستم مراقبت میکنی بنگ چان! باید راه دیگه ای پیدا کنی تا سرنوشت دوستم رو تغییر بدی فهمیدی؟  اونوقت مطمئن میشم لیاقت بودن باهاش رو داری.
بنگ چان لبخند محوی به صورت چانگبین زد و دست سرد پسر رو بین دستش گرفت .
+به اندازه ی کل سالهایی که زندگی کردم، تجربه جمع کردم تا از عزیزانم مراقبت کنم. حالا که تمام مسئولیت مراقبت از لینو و همه‌ی شما روی دوشمه، باید بگم اون عزیزترین شخصیه که کنارم دارم، حتی اگه تو هم نمیگفتی با تموم وجود و داراییم ازش مراقبت میکردم. 
دست چانگبین رو آزاد کرد و پسر مغرور بالاخره نگاهش رو از چشمهای چان گرفت و از اتاق بیرون رفت .
الان فقط یک کار برای چان مونده بود، مطالعه دقیق کتیبه و پیدا کردن راه دیگه ای برای انجام ماموریتش .
。。。

The Secret Of Silver DeathWhere stories live. Discover now