─ The Secret Of Silver Death
خیابون خلوتتر از همیشه بود، برای لینو عادی بود چون فکر میکرد این وقت شب خیلی عادیه که هیچکس نباشه، همه تو آغوش خونواده هاشون به خواب رفتن. کمی جلو تر متوجه صدایی از پشت سرش شد، صدایی که اسمش رو میگفت. لینو برگشت و پشتش رو نگاه کرد ولی با فکر اینکه توهم زده شونه ای بالا انداخت و برگشت ولی قبل از اینکه به راهش ادامه بده سایه ای رو کنارش دید، حس میکرد عقل از سرش پریده و دیوانه شده واسه همین شروع کرد به دویدن، نمیدونست چرا ولی ترسیده بود. پسرک 19 ساله نمیدونست سمت کجا میدوید فقط میخواست توهمات ذهنیش از بین برن اما ناگهان با حس سوراخ شدن بازوش دادی از درد کشید و روی زمین افتاد...
+-+-+-+-+-+-+
پسر نیشخندی زد و بدون توجه به حرفهای لینو سرش رو پایینتر برد. صورتش روبروی گردن سفید و پوست نرم لینو قرار گرفت
و همینطور که لینو حرف میزد پسر بزرگتر نوک بینیش رو روی
پوست نرم گردنش کشید و عطر خوبی که از بدنش میومد رو
داخل ریه هاش کشید.
نفس لینو از اینکار بند اومده بود ولی انقدر یهویی بود و باعث
شوکه شدنش شده بود که نمیدونست چیکار کنه. پسر لبهاش رو
آروم رو رگ گردن لینو کشید؛ پوست نرم گردنش با لبهای داغ اون پسر نوازش میشدن و باعث لرز بدنش میشد. اون میدونست
این قسمت از بدن لینو چقدر حساسه؟ نه! نمیدونست. بخاطر همین
به کارش ادامه داد.
+-+-+-+-+-+-+
"استف، به چان بگو امروز روز مرگ من با روز تولد دوباره ی مینهو همراه میشه به این خاطر که نمیخوام احساسی جلودار چان یا مینهو بشه و در این روز به یاد مرگ من و همه اجدادش، ماموریتش رو به خوبی به پایان برسونه.
در نهایت در آینده ای نزدیک روز مرگ لینو پسر بچه ی کوچک و پاک تو هم فرا میرسه، من در اون روز برات آرامش و صبرآرزو میکنم و دعا میکنم باقی عمرت در صلح و رفاه سپری بشه."
+-+-+-+-+-+-+Genre : Fantasy, Mysterious, Romance, Vampire
Couple : ChanHo, HyunSung, ChangLix
Writer : Sara_y
Start : Sunday - 19 February
+-+-+-+-+-+-+
گایز این فیک رو داخل چنل مینچان دیلی داخل تلگرام آپ کردم و حالا میخوام داخل واتپد خودم هم آپش کنم.
لطفا عشق زیادی بهش بدین این اولین فیک من بود و ژانر سختی برای نوشتن و فضا سازی داشت. امیدوارم در حین خوندنش ازش لذت ببرید.
-Sara💕
![](https://img.wattpad.com/cover/334341630-288-k132715.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
The Secret Of Silver Death
Fiksi Penggemar> کنترل ذهن یکی از روش هایی بود که چان برای گمراه کردن قربانی هاش استفاده میکرد،تا روزی که پسر بچه ای استثنایی پیدا شد. پسری که با کنترل ذهن، هرگز فریب چان رو نخورد. این عجیب بود! محال ممکن بود که کسی پیدا بشه که این روش، روی ذهنش اثر نگذاره. اون پس...