لینو پشت سر هم اسم چان رو صدا میزد و گریه میکرد و صداش رو هربار بالاتر و بالا تر میبرد .
با تکون هایی که بدنش میخوردن، در هاله ی وهم آمیزی بین خوا ب و بیداری رفته بود و وقتی که ناخودآگاه ذهنش متوجه شد این اتفاقات فقط خواب بوده، از جا پرید و چشمهاش رو تا حدی که میتونست باز نگه داش ت تا دوباره نخوابه. از ترس و اشک نفس نفس میزد و به چیزی که به حالت نیمه نشسته نگهش داشته بود چنگ زد. سرش رو عقب تر گرفت و نگاه نگران چان رو روی خودش دید. چان سالم بود، بالای سرش نشسته بود و با آستین لباسش آروم عرق های پیشونی لینو رو پاک میکرد. لینو صورتش خیس بود، از استرس و ترس اشک هاش صورتش رو خیس کرده بودن .
+چیزی نیست لینو، چیزی نیست. آروم باش فقط خواب بد دیدی، آروم باش عزیزم.
صدای گوش نواز چان برای لینو شبیه لالایی بود، شبیه نوازشی که قلب کوچیک لینو رو آروم میکرد .
_چانا، تو.. تو مرده.. مرده بودی... غرق خون......
هق هقش باعث شد زبونش برای حرف زدن نچرخه و وقتی که چند بار پشت سر هم نفس کشید و بهتر شد دوباره ادامه داد؛
_چانا اون مرد... اون مرد تو رو.. تیکه تیکه کرده بود ..
بهم.. بهم گفتش که تو.. باهاش در افتادی.. گفتش که..هرک ی مخالف... مخالف مرگ نقره ای باشه... میمیره. ..
چند شب گذشته که لینو توی عمارت خوابیده بود، تقریبا هر شب این خواب رو میدید و هربار همین کلمات رو به چان میگفت، کلماتی درمورد دیدن خو نآشام های مرده یا دیدن جسد غرق در خون و زخم های عمیق چان. هق هق لینو و کلمات ی که موقع ادا شدن از زبانش در هم آمیخته شده بود ن، باعث میشد چان عصبی تر بشه. نمیخواست توی عصبانیت کاری کنه اون رهبر چندین نفر بود و باید آرامش خودش روحفظ م یکرد. اون سایمون عوضی فکر میکرد کیه که به خودش اجازه داده بود رویاهای شیرین شبانه ی لینو رو تبدیل به کابوس وحشتناک کنه، اونم با مرگ کسی که لینو بیشتر از همه بهش اعتماد کرده بود .
_چانا
صدای لینو رو شنید، این صدا خشم و عصبانیت چان و کم و کمتر میکرد. برای اینکه آرومتر بشه لینو رو توی آغوشش گرفت و کنارش دراز کشید. جسم کوچیک پسرک رو بین بازوهاش فشرد و آروم و پیوسته موهای نرمش رو نوازش م یکرد. میخواست مراقب لینو باشه ولی فقط میتونست از جسمش مراقبت کنه، روح پسرک آشفته بود و چان هیچکاری از دستش بر نمیومد .
+هیششش، آروم بخواب لینو. من اینجام، سالم و سلامت و تو رو توی بغلم گرفتم. جات امنه لینوی عزیزم، فقط آروم بخواب .
زمزمه های آروم چان زیر گوش لینو باعث میشد که آرامش بین هردونفر برقرار بشه. هرشب بعد از اون کابوس حس امنیتی که چان به لینو میداد و حس آرامشی که در آغوش گرفتن لینو به چان م یداد، باعث میشد که هردو بهتر و بهتر بشن و به جای فکر کردن به اون خوابهای ترسناک، بیشتر به همدیگه نزدیک بشن و در کنار هم به خواب برن.
。。。。。。。。。。。。。。。。。。
استف به قرار داد توی دستش نگاه میکرد و اشکهاش از گوشه ی چشمهاش پایین میریختن. نفسش رو عمیق بیرون فرستاد و از سیگار بین دستهاش کام طولانی گرفت .
اون درست ترین کار رو کرده بود؟ اون کار بهش اجبار شده بود و از عواقبش خبر نداشت اما مجبور به انجامش بود، هر پدری برای حفظ جون فرزندش تلاش میکنه مگه نه؟
نمیتونست الان بعد از 19 سال جلوش رو بگیره. اون حتی 19 سال پیش هم نتونسته بود کاری بکنه و بخاطر همین خودش رو مقصر میدونست. حتی نمیتونست جلوی وابستگی مینهو به چان رو بگیره تا پسرش رو در امان نگه داره. تمام دلیلی که اسم مینهو رو به لینو تغییر داده بود و دیگه با اسم اصلیش صداش نمیزد، این بود که این قرار داد بینشون رو باید عملی میکرد. نباید از خودش به عنوان بهترین پدر یا بهترین همسر اسم میبرد. اون زندگی و باقی عمر مینهوی عزیزش رو با دستهای خودش نابود کرده بود. با بستن اون قرارداد، امید به زندگی یونهی عزیزش رو ازش گرفته بود و بخاطرش، حتی از یونهی هم جدا شده بود و اشکهای اون زن دلشکسته رو نادیده گرفته بود.
یونهی عشقش بود. عزیزترین داراییش! اما ناچار بود که اون رو به دست کسی دیگه بسپاره. حتی مینهو، پسر عزیزش رو تبدیل به انسانی که آیندهاش از 19 سال پیش رقم خورده بود، تبدیل کرد. استف خانواده ی کوچیکش رو با دستهای خودش نابود کرده بود،
ŞİMDİ OKUDUĞUN
The Secret Of Silver Death
Hayran Kurgu> کنترل ذهن یکی از روش هایی بود که چان برای گمراه کردن قربانی هاش استفاده میکرد،تا روزی که پسر بچه ای استثنایی پیدا شد. پسری که با کنترل ذهن، هرگز فریب چان رو نخورد. این عجیب بود! محال ممکن بود که کسی پیدا بشه که این روش، روی ذهنش اثر نگذاره. اون پس...