-Part 4

198 43 32
                                    

لینو که از رفتار هاشون عصبی شده بود و حرفهای چان بدترش کرده بود، با چشمهای عصبانی به فلیکس و کریس نگاه میکرد.



_اولا من شام نیستم که میخواین بخورینم. دوما وسیله نیستم که روم مالکیت بزارین، سوما برای حریم شخصیم احترام قائلم و شمام باید احترام بزارین.



بعد از گفتن این حرفها سمت کریس برگشت و اخمهای تو همش رو به کریس نشون داد.



_و شما جناب کریس، برای دفعه دوم حتی نفست نمیتونه پوست منو لمس کنه، اونم بدون اجازه م و درنهایت، من باید برگردم به خونمون. انگار اینطور که متوجه شدم، این جنگل هیچ چیز قابل دیدنی نداشت و نداره.



پسرا که از لحن لینو و جرئتش توی ادای این کلمات اون هم توی قلمروشون متعجب شده بودن.



همشون ساکت شدن و نگاهشون روی کریس رفت که شاید کریس جواب علامت سوال بزرگ روی صورتشون بده ولی، چی دیدن؟



کریسی شونه هاشو بالا انداخت و سرش رو به طرفین تکون داد و با نفس عمیق و صورت خسته ای دست هاش رو توی جیبش برد.



+هربار دیدمش همینقدر گستاخ و بی پروا بوده، عادت میکنین شماهام.
بعد از حرفش انگار که اتفاقی نیفتاده باشه، جلو تر از همه به راه افتاد و سمت داخل عمارت رفت.



+اگه نمیخوای خونت خوراک خون‌آشام های گرسنه ای که اینجان بشه، دنبالم بیا.



مخاطبش اینبار لینو بود. پسرک نترسی که پشت سرش هنوزم با کنجکاوی به عمارت نگاه میکرد.
اما بعد از شنیدن حرف کریس، کسایی که تا اون لحظه دورش ایستاده بودن، هرکدوم به سمتی رفتن و جوری که انگار لینو وجود نداره مشغول انجام کاری شدن. لینو هنوز هم میترسید ولی چون حس دوس داشتن عمارت از ترسش براش دوست داشتنی تر بود، سعی کرد اطراف و فراموش کنه و عکسی از اون عمارت و حیاط زیباش بگیره تا اونو به آلبومش اضافه کنه.



کریس بعد از چند قدمی متوجه شده بود که لینو پشت سرش نمیاد، پس برگشت و به پشت نگاه کرد و وقتی لینو رو درحال عکاسی از عمارت دید لبخند محوی زد.



در نهایت پسر کوچیکتر بعد از گرفتن چند عکس، با به یاد آوردن ماهیت افرادی که اطرافش مشغول کار بودن، به سرعت به سمت مسیری که کریس رفته بود رفت و خودش رو بهش رسوند. خون‌آشام متوجه حضور لینو شد پس دوباره به راهش ادامه داد و اینبار قدم هاشو کمی آرومتر کرد تا لینو بهش برسه و در نهایت، جلوی اتاقی ایستاد. وقتی صدای پای لینو رو شنید در اتاق رو باز کرد و واردش شد و بعد از ورود هردوشون در با صدای قیژ قیژی بسته شد.



لینو اطرافش رو از نظر گذروند و به همه وسایل کریس چند لحظه ای خیره شد.



با نگاه به اتاق میشد فهمید که کریس اهمیتی به مرتب بودن اتاقش نمیده بخاطر همین وسایل کمی گرفته که بتونه به زور هم شده اونجارو تمیز نگه داره و موفق هم شده بود.

The Secret Of Silver DeathDove le storie prendono vita. Scoprilo ora